نمایش جزئیات
متن روضه شب دهم محرم، شب عاشورا-محمد رضا طاهری
دلگیرم از زمانه بیا مهربان من
بر لب رسیده از غم ایّام جان من
عمرم به سر شد و نشدم آنچه خواستی
باران شرم می چکد از دیدگان من
دستم بگیر تا نرود نوکری ز دست
هجران تو ببین که بریده امان من
ان شاء الله اونایی كربلا نرفتن،یه شب جمعه ای،یه عاشورایی،یه اربعینی،حجت خدا امام زمان بیاد بگه:دستت رو بده من،خودم می برمت كربلا
در عالم خیال شدم با تو همسفر
تعبیر شد اگر سحری این داستان من
با خود ببر مرا سحر جمعه کربلا
تا تلّ زینبیه شوی روضه خوان من
تلّ زینبیه احتیاج به روضه خون نداره، مخصوصاً مثل فردا خیلی ها كنار تلّ می خونند
از تلّ زینبیه زینب صدا می زد: حسین
با قامتی خمیده زینب صدا می زد: حسین
امشب از تو خیمه ها زینب صدا می زنه حسین
***
میشود روشنی ِ خیمه بمانی تا صبح
مونسم باشی و شب را برسانی تا صبح
حسین یه امشب رو فقط برا زینب باش،نمیگم نماز نخون،نمازتم بیا تو خیمه ی زینب بخون.
می شود رَحم كنی حرفِ جدایی نزنی
تا پی ِ چاره مـرا سر نَـدَوانی تا صبح
منتت دارم و میخواهم اگر راهی هست
مَحض ِ این خاطر ِ آشُفته بمانی تا صبح
چه به روز ِ تو می آرند خدا می داند
زنده نگُذاردم این دل نگرانی تا صبح
روبـرویِ تو اگـر گریه اَمـانم بدهد
بر نـدارم نِگَه از رویِ تو آنی تا صبح
همه ی دل نگرانی ها از اون لحظه ای شروع شد،كه امام زین العابدین میگه:من هم شنیدم،اما من خودم رو كنترل كردم،اما وقتی عمه ام شنید ،دیدم ازخیمه بیرون دوید،عمه دیگه رو پاش بند نبود،تلو تلو می خورد،گاهی رو زمین می خورد، تا شنید حسین داره می خونه:
یا دَهرُ اُفّ لَکَ مِن خَلیلِ
ای روزگار اُف بر این دوستی تو
کَم لَکَ بِالاِشراقِ وَ الاَصیـلِ،مِن طالب وَ صاحِب قَتیل ،وَ الدَّهرُ لا یَقنَــــعُ بِالبَـــدیلِ
تا آخر وقتی حسین خوند، دل زینب به شوره افتاد،داداش این چیزی كه شما داری می خونی یعنی دیگه كار تمومه،از همین امشب كار حسین سخت شد،از همین امشب باید زینب رو آروم كنه،صدا زد عزیز دلم همه از دنیا میرن،كسی تو این دنیا نمی مونه،جدم رسول خدا از من بهتر بود رفت،مادرم زهرا از من بهتر بود رفت،بابام علی، داداشم حسن.یه وقت دیدن زینب بغض كرد،صدا زد : حسین عزیز دلم، جدم رفت گفتم:خدا سایه ی حسین رو از سرم كم نكنه،مادر رفت، گفتم:حسین هست،بابام علی رفت،گفت:هنوز حسین هست،داداش حسنم رفت،گفتم: هنوز سایه ی حسین رو سر من هست.
دهـنِ خشك و لـبِ پُر تَرَكَت نگذارد
دلِ رنجـورِ مرا تـاب و توانی تا صبح
بُغض پـا پیچ ِ گلویم شـده و می ترسم
كار دستم دهد این سوز نهانی تا صبح
تا دید حسین داره می خونه،امام زین العابدین میگه:عمه ام رو زمین افتاد،ابی عبدالله دوید،زینب گفت:داداش :
هول كردم به زمین خوردم و می خواهی
خاك از چادر زینب(س) بتكانی تا صبح
حسین میشه بری به اینها التماس كنی بگی عوض تو سر از بدن من جدا كنند،چادر رو رها كن داداش
بنشین سیر نگاهت كنم ای یوسفِ عشق
لحظه ها می رود و نیست زمانی تا صبح
می شود فـاتحهی پـوشیـه و روسریِ
خواهر ِ خونجگر از پیش بخوانی تا صبح
چشم ِ بارانیتان می دهد امشب خبرم
از بَلایی كه قرار است بیاید به سرم
وای بر حالِ دلِ خواهر ِ تو فردا عصر
می خورد سنگ به بال و پر ِ تو فردا عصر
آسمان را ز عطش دود فقط خواهی دید
رَمقی نیست به چشم ِ تر ِ تو فردا عصر
سر ِ شش ماههی تو می شود آویز به پوست
اِرباً ارباست علی اكبر ِ تو فردا عصر
می بَرد لشكری از نیزه حوالی ِ حرم
تكه تـكه تـن ِ آب آور ِ تـو فردا عصر
تك و تنها وسطِ دشت و بیابان چه كند؟
دامنش سوخت اگر دختر ِ تو فردا عصر
چنگِ یك مُشت سنان در طمع ِ گیسویت
می زند پَرسه به دور و بَر ِ تو فردا عصر
هر قدر نیزه و شمشیر و تبر جمع كنند
بیـشتر كشف شود پیـكر ِ تـو فردا عصر
چكمه ای سرخ می افتد به رویِ سینهی تو
خنجری كُنـد رویِ حنجر ِ تو فردا عصر
سخت دعـواست سر ِ جایـزهی بیشتری
بـیـن ِ گودال بـرایِ سـر ِ تو فردا عصر
آخرین خواهشم این است دعا كن برسم
زودتـر از نـفـس ِ آخـر تـو فردا عصر
شاعر:علیرضا شریف
از حرم تا قتلگه زینب صدا می زد: حسین
دست و پا می زد حسین زینب صدا می زد: حسین
***
حسین....بی كس،عریان،غریب،حسین.....
دیشب این ناجیب ها امان نامه آوردند،تا امشب عباس سردرگم بود، خیلی اوضاع ِ روحیه آقا قمربنی هاشم رو این نانجیب ها بهم ریختند،اصلاً همه ی هدف اینها همین بود،داخل خیمه با داداش ها ایستاده،نانجیب ملعون شمر اومد گفت:خواهر زاده های من كجایند؟یه جوریایی برادر ناتنی بوده با مادر قمربنی هاشم خانم ام البنین،یه وقت دیدند عباس سرش رو پایین انداخت،داداشاش هم از خجالت سرشون رو پایین انداختند،آی قربونت برم حسین،آقا فرمود: عباس اگر چه فاسده،اما برو جوابش رو بده،از در خونه ی عباس نباید دست خالی برگرده،شمر دست خالی بر نمی گرده،من و تو قرار ِ دست خالی بریم از در ِ خونه ی آقامون؟ اومد بیرون چیه نانجیب؟ گفت:برات امان نامه آوردم،حیف ِ توست،حیف ِ این قامت ِ رشیده كه فردا قطعه قطعه بشه. عباس گفت:برای من امان نامه آوردی،برای امامم هم امان نامه نیآوردی؟ گفت:نه فقط برای تو. میگن:چنان شمشیر رو آقا قمر بنی هاشم از نیام بیرون كشید،اگه این نانجیب فرار نمی كرد،همون جا جنگ شروع می شد،فرار كرد رفت. عباس اومد تو خیمه دیگه دل تو دلش نبود،دیدن توی خیمه هی داره راه میره،میگه:دیدی آبروی من رو بردن،من جواب خواهرامو چی بدم،امشب پاسبان خیام عباس ِ، فرمود:حسین جان، بگو مخدرات برن امشب راحت بخوابند،اجازه نمی دم احدی نزدیك به خیمه هات بشه،یه وقت دید از اون دور یه سیاهی داره نزدیك میشه،فرمود:هرجا هستی بایست،مگه نمی دونی پاسبان خیام عباس ِ، یه وقت دید یه صدای ناله ای اومد،فرمود:عباسم من زینبم،دوید خودش رو قدم های خواهر انداخت،سیدتی،مولاتی،این عقده انگار تو دل زینب موند،وقتی سر عباس رو بالا نیزه می دید،می گفت:داداش یادت باشه
حسین خویش را خواندی برادر
ولی آخر به من خواهر نگفتی
سیدتی،مولاتی،خانومم،چرا بیرون اومدی از خیمه ها؟فرمود: عباسم اومدم یه خاطره ای رو برات زنده كنم،قمر بنی هاشم میدونه چی می خواد بگه،دل تو دلش نیست،بگو خانومم،سراپاگوشم،عباس با احترام ایستاده،زینب رو خاك ها نشسته،داداش یادته شب بیست و یكم،بابام علی وقتی گفت:به جز بچه های فاطمه هیچ كسی تو این حجره نمونه،تو هم سرت رو انداختی پایین اومدی بری بیرون،بابام فرمود:نه عباسم،قربونت برم تو بایست،تو بچه ی فاطمه ای،یه روزی معلوم میشه وقتی مادرت میآد بالا سرت،بله خانم امر بفرمایید یادمه،یادته عزیز دلم بابام دستت رو گذاشت تو دست حسین،اصلاً دیگه به باقیه ی برادرهام كار نداشت،فقط تو بودی و حسین. بابام صدا زد: عباسم كربلا نیستم حسینم رویاری كنم،عوض من حسین رو یاری كن.خانمم می دونم،یادم هست،برا چی داری اینها رو میگی؟ فرمود:عباس میگن برات امان نامه آوردند،عباس حسینم غریب ِ،همه ی درد اینه،اینجا به زینب گفت،یه جایی به صحابه گفت،فرمود:اگه داداشم اجازه بده،فردا به اینها جنگ رو مشق میكنم.مثل فردا هی اومد دور و بر برادر،علی اكبر شهید شد،قاسم رو آوردند،داداشاش رو آوردند،گفت: داداش سینه ام داره سنگینی میكنه،كی نوبت من میشه،از داخل خیمه ها صدای العطش بلند شده؟
ای تشنه لب،حسین
عشق زینب،حسین
ای بی كفن،حسین
صد پاره تن،حسین
امشب صدات رو برسون كربلا،امشب وقتی امام حسین چراغ هارو كم كرد تو خیمه،فرمود:هركی می خواد برود،برود،اینها با من كار دارند،فردا هر نفری كه می رفت،زینب می گفت:آه دلم،داداشم تنها شد،این صدات رو امشب به زینب برسون،بگو:خانم من نمردم،حسین.... اشكاتو روی دست بگیر،دست گدایی بالا ببر،اللهم عجل لولیك الفرج.
.