حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

مقتل خوانی عاشورا_حجةالاسلام سیدحسین مومنی

مقتل خوانی عاشورا_حجةالاسلام سیدحسین مومنی

بسم الله وبالله و علی مله رسول الله" آنگاه سر به سوی  آسمان برداشت و عرض کرد: پروردگارمن! تو میدانی که این جماعت مردی را میکشند که جز او در روی زمین پسر پیغمبری نیست؛پس دست برد و آن تیر را بیرون کشید؛خون را به آسمان میپاشد و به محاسن میمالد؛دست به زیر جراحت گرفت،چون از خون پرشد به طرف آسمان پاشید و قطره ای بازنگشت و دیگر باره دست را به زیر گرفت و به سر و رویش مالید و فرمود:اینطور میخواهم جدم را ملاقات کنم؛در حالیکه سر و رویم به خون خضاب شده باشد.تیر را که کشید اینجا به تعبیر مقتل الحسین خوارزمی هم داره؛حضرت فرمود:"والله قَتَلَنی فلان و فلان"اونا منو کشتند والا اگر تو مدینه کسی زیر پا نمیرفت مگه جرات میکردند نعل تازه بزنند؟! زیر پا نمیرفت یعنی چی؟مگه تو مدینه کسی زیر پا رفته؟! وقتی لگدی تو مدینه به در خورد مرحوم مجلسی میگه در کنده شد؛ رو زهرا...خونه ی علی چندتا در داره؟یه در داره؛اون چهل تایی که رفتند علی رو بیرون آوردن از کجا رد شدند،رفتند؟سوال میکنم ازتون جواب نمیدم...اما این هست...این هست...تو منابع معتبرم آمده؛وقتی دید زهرا جلو در افتاده وارد شد"اِنَّ فلان رفس الی صدر فاطمه حتی سَقَطَت محسن"جوری با لگد به سینه ی مادر ما زهرا زد که بچه ش  در جا سقط شد؛تیر رو کشید و عرض کرد "والله قتلنی فلان و فلان"خدا لحظه به لحظه عذابشون رو زیاد کن...خدا لحظه به لحظه عذاب قاتلین مادرمون رو زیاد کن...خدا لحظه به لحظه عذاب قاتلین حسین رو زیاد کن...حضرت داره خون ها رو پاک میکنه...چه چیزایی داریم تو رو قرآن مجید؛با اینا اصلا نیاز به زبان حال نداریم؛ اصلا زبان حال...چرا بعضیا نمیرن ببینن؟! بابا برو از رو بخون...هیچی نمیخواد از خودتون بخونید...تحلیل بکنید؟ابدا...آقا این اتفاق افتاد! ابدا...حضرت داره خون ها رو از رو صورت پاک میکنه؛فرد خبیثی وقت رو مغتنم شمرد و نیزه ای به پهلوی مبارک حضرت زد؛نزدیک بود حضرت از سمت راست به زمین بیفته،ذوالجناح حسین رو نگه داشت؛ یک صفحه رو انداختم؛کی چی کار کرد؟کی چی انداخت؛زینب داره نگاه میکنه؛این را دید از خیمه بیرون دوید؛فریاد میزد؛یعنی لحظه ای که ذوالجناح آمد توی گودی؛چون اینا داشتند همینجور میزدند؛حضرت رو گذاشت تو یه گودی که مبادا آسیب ببینه؛آروم پاهاش رو باز کرد،ابیعبدالله اومد رو زمین؛چون دیگه رو ذوالجناح بند نمیشد؛زینب تا دید حسین از تیررس نگاه او محو شد؛دیگه حسین رو ندید،ناله ش بلند شد"وا اخاها! یا لیت السماء..."کاش آسمون فرود بیاد؛کاش زمین به هم بریزه؛رو کرد به عمر سعد"فقالت یا عمر سَیُقتَل ابوعبدالله و انت تَنظُرُ الیه؟!  "دوید پیش عمر سعد....دارن حسین رو میکشن... آخه این حرومزاده تو مدینه تو خونه ی پیغمبر رفت و آمد داشت؛بازی میکرد با ابیعبدالله؛عمر سعد تو ایستادی؟ما از تو انتظار یاری داریم؛این حرامزاده رو را از عمه جان ما برگرداند؛گفت:برید کار حسین را تمام کنید؛تَظَلُّمِ الزهرا و مُحرِقُ القلوب این مطلب رو نقل میکنه که چون زینب آگاه از زمین افتادن حسین شد غش کرد؛وقتی به هوش آمدند...حضرت تا دید حسین افتاده دیگه طاقت نیاورد آمد به سمت قتلگاه؛حالا داره میدوه گاهی لباساش به پاش گیر میکنه با صورت رو زمین میخوره؛از ترسی که داشت همینطور هی می افتاد هی بلند میشد...هی از خیمه گاه فاصله میگرفت...تا اینکه زینب کبری سلام الله علیها وارد شد؛هی راست رو نگاه میکرد؛چپ رو نگاه میکرد...بالاخره زینبه...ناموس حسینه...تحلیل کنم دق میکنی...هی راست رو نگاه میکرد؛هی چپ رو نگاه میکرد...بالاخره این کوفیا شرف ندارن؛حیا ندارن؛هی رو زمین می افتاد بلند میشد تا اومد به گودی قتلگاه؛دید حسینش پس خود را روی جسد شریف برادرش انداخت و بنا کرد صدا زدن:آیا تو برادر منی؟! آیا تو پسر مادر منی؟آیا تو نورچشم منی؟! چه کار کردن با حسین که زینب داره اینطور میپرسه! آیا تو پسر علی مرتضایی؟! تو پسر مصطفایی؟! تو پسر فاطمه،مادر منی؟!هر چه ناله زد صدایی نشنید... ابومخنف نقل میکنه؛مَرَقات الایقان نقل میکنه که تخمینا از لحاظ زمانی فاصله میدن-اون موقع که ساعت نبوده"بقی مکبوبا علی وجهه ثلاث ساعات"سه ساعت حسین تو گودی قتلگاه تو خون خودش میغلطه و این جریانات که دارم میگم تو این ظرف زمانی اتفاق افتاده؛اون حرامزاده ها که دیدن کار حسین تمامه رفتن یه گوشه نشستن؛نفس بگیریم دوباره بیایم؛بابا یه نفره...اونم بی دفاع،اونم مجروح،انقدر تیر و نیزه و شمشیر و چوب و سنگ و عصا خورده؛دیگه چی میخواید؟! هنوز داره نفس میکشه باید نفسش رو قطع کنیم...یه جریان خاصیه؛ من این رو روضه ی مکشوف میدونم؛روضه ی مکشوف روضه ی نوامیس پیغمبره؛اگر تحملش رو ندارید گوشاتون رو بگیرید ولی من تعمد دارم اینا باید گفته بشه؛چرا باید گفته بشه؟بساط این روضه های جعلی جمع بشه بساط این حرفای تحلیلی جمع بشه؛بابا با اینا نمیشه کنار آمد... چون از کثرت جراحات حسین بیهوش روی زمین افتاد ؛زینب گفتار خود را ادامه داد و گریه بسیار نمود تا حضرت به هوش آمد و با آخرین نفس و با گوشه ی چشم و دست به زینب اشاره کرد(زینب امام حسین علیه السلام رو بلند کرد؛حسین به زینب تکیه داده؛صدای گریه ی زینب رو که شنید حسین به هوش آمد)و باز بیهوش شد؛باز زینب ناله زد؛حسین به هوش آمد؛عرض کرد برادر به حق جدت رسول خدا با زینبت حرف بزن؛به حق بابامون علی بامن حرف بزن؛به حق مادر حرف بزن؛من که جز تو کسی رو ندارم؛بابامو از دست دادم دلم خوش بود؛مادرمو از دست دادم دلم خوش بود؛حسنمو از دست دادم دلم خوش بود؛بعد تو زینب چه کنه؟ای نور چشم من با من تکلم کن؛امام حسین از سخنان  زینب به هوش آمد و فرمود:خواهر امروز روز از هم جدا شدنه؛امروز روزیست که جدم وعده داده و او به من مشتاق است؛پس باز غش کرد.(اینا عرض کردم زمان برده ها)زینب پشت سر حسین نشست و اورا در بغل گرفت،حضرت ملتفت شد و فرمود:خواهرم قلبم را شکستی،ناراحتی منو زیادتر کردی؛تو را به خدا قسم ساکت شو و بی قراری نکن وبه خیمه برگرد؛(صدا تن نداشته ها! با اشاره)زینب برگرد شمر داره میاد؛ناموس سرش نمیشه؛ای برادر من! وای پسر مادر من چگونه ساکت باشم و تورا در این حال جان دادن ببینم و دست و پا زنی؟جانم فدای تو حسین!همینطور با برادر درد دل میکردکه ناگهان(تصور بکنید حسین به زینب تکیه داده؛تمام حواسشون به همدیگه ست)احساس کرد پشتش میسوزه؛نگاه کرد دید شمر با تازیانه آمده وگفت:دور شو والا تو را به او ملحق خواهم ساخت؛زینب نگاه کرد دید شمر است؛فرمود:ای دشمن خدا جدا نخواهم شد تا مرا هم بکشی پس آن بی حیای حرامزاده آن مخدره را از نعش حسین...و کتک زد؛گفت اگر جدا نشوی با شمشیر گردنت رو میزنم؛زینب داره میبینه؛شمر به حسین نزدیک شد؛عمامه رو از سر حسین برداشت؛یه لگدی زد به پهلو .