حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

مقتل_روز عاشورا _حضرت سیدالشهدا(ع)_حاج میثم مطیعی

مقتل_روز عاشورا _حضرت سیدالشهدا(ع)_حاج میثم مطیعی

*سیدبن طاووس هرسال رزق مقتل ما رو فراهم کرده،خدا وسیله قرارش داده* "و لَمَّا رَأَى الْحُسَیْنُ ع مَصَارِعَ فِتْیَانِهِ وَ أَحِبَّتِهِ"وقتی آقادید جووناش همه رو زمین افتادند،یارانش همه در خون غلتیدند؛"عَزَمَ عَلَى لِقَاءِ الْقَوْمِ بِمُهْجَتِهِ "خودش اراده ی میدان کرد؛*آمد مقابل لشگر ایستاد*"وَنَادَى هَلْ مِنْ ذَابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ ص"کسی هست از حرم رسول خدا دفاع کنه؟"هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ یَخَافُ اللَّهَ فِینَا"ایا کسی هست به خاطر خدا درباره ی ما از خدا بترسه؟"هَلْ مِنْ مُغِیثٍ یَرْجُو اللَّهَ بِإِغَاثَتِنَا "فریادرسی هست یانه؟!"هَلْ مِنْ مُعِینٍ یَرْجُو مَا عِنْدَ اللَّهِ فِی إِعَانَتِنَا*به صدای غریبیش فقط یه عده جواب دادند؛من میگم بی جواب نبود"فَارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ النِّسَاءِ بِالْعَوِیلِ "زن ها شروع کردند ناله زدن*داریم خاک بر سر میشیم،امام زمان نشسته...کربلا داره غوغا میشه،پسر فاطمه داره آما ده ی میدان میشه،کسی براش نمونده"و نَظَر  یمینا و شمالا"یه نگاهی به راست و چپ کرد؛"فَلَم یَرَ من اصحابِه احدا" دیگه مردی نمونده؛"فَتَقَدَّمَ‏ إِلَى الْخَیْمَةِ"آمد کنار خیمه" وَ قَالَ لِزَیْنَب"زینبَ زینب رو صدا زد"نَاوِلِینِی وَلَدِیَ الصَّغِیرَ حَتَّى أُوَدِّعَهُ "زینب بچه رو بیار میخوام باهاش وداع کنم؛"فَأَخَذَهُ " طفل رو درآغوش گرفت؛"وَ أَوْمَأَ إِلَیْهِ لِیُقَبِّلَهُ "اراده کرد فرزند رو بوسه بزنه؛*آخ...بوسه یه آخر نرسید"فَرَمَاهُ حَرْمَلَةُ بْنُ الْکَاهِلِ الْأَسَدِیُّ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِسَهْمٍ "قطرات خون به صورت امام حسین پاشید؛تیر به گلوی فرزند خورد"فَذَبَحَهُ من الاذن الی الاذن"*دلیلش این بوده  صدا زد: علی جان !   حجم تیر از گلوی تو بیشتر بوده پدر سر جدا شد...   بعد میدونی چه کرد آقا؟دوباره زینب رو صدا زد:"قَالَ لِزَیْنَبَ خُذِیهِ "زینب بچه رو نگه دار "ثُمَّ تَلَقَّى الدَّمَ بِکَفَّیْهِ"دست زیر گلوی علی برد،خون رو پر کرد؛" فَلَمَّا امْتَلَأَتَا "صبر کرد دو کف دست پر شد"رَمَى بِالدَّمِ نَحْوَ السَّمَاءِ "خون رو به آسمان پاشید؛"ثُمَّ قَالَ هَوَّنَ عَلَیَّ مَا نَزَلَ بِی أَنَّهُ بِعَیْنِ اللَّهِ" انچه به سرم میاد آسانه،خدایا داری میبینی..."قَالَ الْبَاقِرُ ع‏ "امام باقر علیه السلام فرمود"فَلَمْ یَسْقُطْ مِنْ ذَلِکَ الدَّمِ قَطْرَةٌ إِلَى الْأَرْضِ"ازاین خونی که به آسمان پاشید یک قطره به زمین برنگشت"قَالَ الرَّاوِی وَ اشْتَدَّ الْعَطَشُ بِالْحُسَیْنِ ع "دیگه تشنگی داشت اذیتش میکرد؛"فَرَکِبَ الْمُسَنَّاةَ یُرِیدُ الْفُرَاتَ "سوار بر مرکب مسنات شد "وَ الْعَبَّاسُ أَخُوهُ بَیْنَ یَدَیْهِ "مقابلش عزیز دلش شمشیر میزد؛*دوبرادر برای سیراب کردن بچه ها به فرات زدند*"فَاعْتَرَضَهُ خَیْلُ ابْنِ سَعْدٍ "آمد لشگر درمقابل دوبرادر؛"فَرَمَى رَجُلٌ مِنْ بَنِی دَارِمٍ الْحُسَیْنَ ع بِسَهْمٍ"یکی از قبیله بنی دارم کمانش رو  آماده کرد،تیر رو پرتاب کرد "فَأَثْبَتَهُ فِی حَنَکِهِ الشَّرِیفِ"تیر به زیر چانه و گلوی امام حسین خورد؛*این اولین تیری بود که به گلوش زدن* "فَانْتَزَعَ"تیر را درآورد*چند تا تیر امروز خودت درآوردی؟!چند تا...؟! "فَانْتَزَعَ وَ بَسَطَ یَدَیْهِ تَحْتَ حَنَکِهِ"دوباره دست ها را به زیر گلو برد؛" حَتَّى امْتَلَأَتْ رَاحَتَاهُ مِنَ الدَّمِ "دوباره دو کف دست پرازخون شد؛"ثُمَّ رَمَى بِهِ وَ قَالَ:"دوباره خونها را به آسمان پاشید؛صدا زد:" اللَّهُمَّ إِنِّی أَشْکُو إِلَیْکَ "خدایا به تو شکایت میبرم"مَا یُفْعَلُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِیِّکَ "بیین با پسر دختر پیغمبرت چه میکنند؟*قربونت برم این قدر مادری هستی...یه روزیم مادرت بین درو دیوار...اون لحظه ای که خودش فرمود:والنار تَسعُر؛آتش زبانه میکشید؛" وتَسفَعُ وَجهِی"صورت مرا میسوزاند؛اون لحظه ای که مادرش میفرمود: فَضَرَبَنِی بِیَدِهِ؛آن قدر به صورتم سیلس زدحَتّی انتَثَرَ قُرطِی مِن اُذُنِی گوشواره م پراکنده شد؛فسَقَطتُ بوجهی و انا حامل؛حامله بودم...اونجا مادرت صدازد:یا ابتا هکذا بابنتک؛ببین با دخترت چه میکنند...؟! من ایستاده بودم دیدم که مادرم را قاتل گهی به کوچه،گه بین خانه میزد گاهی به چشم و ابرو؛گاهی به دست و بازو گاهی به پشت و پهلو،گاهی به شانه میزد گردیده بود قنفذ همدست با مغیره او با غلاف شمشیر،این تازیانه میزد..‌‌‌.*آقا شروع کرد شکایت کردن: "اللَّهُمَّ إِنِّی أَشْکُو إِلَیْکَ مَا یُفْعَلُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِیِّکَ" "بیین با پسر دختر پیغمبرت چه میکنند؟ ثُمَّ اقْتَطَعُوا الْعَبَّاسَ عَنْهُ "اینجا راوی میگه بین امام حسین و حضرت عباس  حائل شدند،عباس رو ازش جدا کردند"وَ أَحَاطُوا بِهِ مِنْ کُلِّ جَانِبٍ "دور علمدار رو گرفتند "حَتَّى قَتَلُوهُ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ "علمدارش رو کشتند؛*آقا چه کرد؟سید میگه:"فَبَکَى الْحُسَیْنُ ع لِقَتْلِهِ بُکَاءً شَدِیداً"آقا بشدت گریه کرد؛ "قَالَ الرَّاوِی: ثُمَّ إِنَّ الْحُسَیْنَ علیه السلام دَعَا النَّاسَ إِلَى الْبِرَازِ "اینجا دیگه خودش وارد میدان شد؛مردم را به مبارزه دعوت کرد؛"فَلَمْ یَزَلْ‏ یَقْتُلُ کُلَّ مَنْ بَرَزَ إِلَیْهِ "هر کسی که به میدان می آمد آقای ما به درک واصلش میکرد؛" حَتَّى قَتَلَ مَقْتَلَةً عَظِیمَةً "آقا مقتل راه انداخت؛خیلیاشون رو به جهنم فرستاد؛بلند بلند این اشعار رو زیر لب زمزمه میکرد: "الْقَتْلُ أَوْلَى مِنْ رُکُوبِ الْعَارِ"کشته شدن بهتر از تن دادن به ذلته... *حسین کشته شد که ما ذلیل نشیم،حسین کشته شد که به ما یاد بده مومن غریب میشه،مظلوم میشه ولی ذلیل نمیشه؛صدای هیهات من الذله رو در تاریخ ماندگار کرد* "الْقَتْلُ أَوْلَى مِنْ رُکُوبِ الْعَارِ وَ الْعَارُ أَوْلَى مِنْ دُخُولِ النَّارِ" اینکه آدم ذلیل بشه بهتر ازاینه که وارد جهنم بشه. راوی میگه:"وَ اللَّهِ مَا رَأَیْتُ مَکْثُوراً "در عمرم آدم رنج دیده و مصیبت کشیده  اینطور ندیده بودم" وَ اللَّهِ مَا رَأَیْتُ مَکْثُوراً قَطُّ قَدْ قُتِلَ وُلْدُهُ وَ أَهْلُ بَیْتِهِ وَ أَصْحَابُهُ " بچه هاشو کشته باشن،اهلبیتش رو کشته باشن،خاندان و اصحابش رو کشته باشن"أَرْبَطَ جَأْشاً مِنْهُ "این چنین دلیرانه به صف بزنه"وَ إِنْ کَانَتِ الرِّجَالُ لَتَشُدُّ عَلَیْهِ فَیَشُدُّ عَلَیْهَا بِسَیْفِهِ فَیَنْکَشِفُ عَنْهُ انْکِشَافَ الْمِعْزَى إِذَا شَدَّ فِیهِ الذِّئْبُ "میگه آقا چنان حمله میکرد،چنان با شمشیر به صف دشمن میزدمثل گله ی بز در برابر گرگ اینا پراکنده میشدند؛"وَ لَقَدْ کَانَ یَحْمِلُ فِیهِمْ "حمله میکرد* اما تعداد داره بالا میره*" وَ لَقَدْ تَکَمَّلُوا ثَلَاثِینَ أَلْفاً " *چند نفر به یک نفر؟!*سی هزار نفر تکمیل شدند"فَیُهْزَمُونَ بَیْنَ یَدَیْهِ کَأَنَّهُمُ الْجَرَادُ الْمُنْتَشِرُ "در مقابل آقا به هزیمت میرفتند،مثل ملخهای پراکنده شده؛"ثُمَّ یَرْجِعُ إِلَى مَرْکَزِهِ "میرفت کر و فر میکرد،برمیگشت به قلب میدان؛*آخه زن ها قوت قلب میخوان،"وَ هُوَ یَقُولُ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ"*زینب این صداتو خیلی دوست داره...خیمه ها دوباره آروم میشد"قَالَ الرَّاوِی وَ لَمْ یَزَلْ علیه السلام  یُقَاتِلُهُمْ "آقا پیوسته میجنگید"حَتَّى حَالُوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ رَحْلِهِ"یه وقت بین امام حسین و خیمه ها جدایی انداختند؛" فَصَاحَ‏ وَیْلَکُمْ یَا شِیعَةَ آلِ أَبِی سُفْیَانَ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دِینٌ وَ کُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ "اگه دین ندارید،اگه از معاد نمیترسید؛"فَکُونُوا أَحْرَاراً فِی دُنْیَاکُمْ "آزاد مرد باشید؛"وَ ارْجِعُوا إِلَى أَحْسَابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ عَرَباً کَمَا تَزْعُمُونَ "اگه فکر میکنید عربید؛*مسلمون که نیستید؛دین هم که ندارید؛آزاده هم نیستید؛اگه یه  ذره رگ عربی تو وجودتون هست؛به  حسبتون برگردید*"قَالَ: فَنَادَاهُ شِمْرٌ لَعَنَهُ اللَّهُ "صدای نحسش رو بلند کرد:"مَا تَقُولُ یَا ابْنَ فَاطِمَةَ "چی میخوای؟"فَقَالَ إِنِّی أَقُولُ أُقَاتِلُکُمْ وَ تُقَاتِلُونَنِی"من دارم با شما میجنگم؛شما با من میجنگید؛" وَ النِّسَاءُ لَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُنَاحٌ "زن ها گناهی نکردند؛"فَامْنَعُوا عُتَاتَکُمْ وَ جُهَّالَکُمْ وَ طُغَاتَکُمْ مِنَ التَّعَرُّضِ لِحَرَمِی مَا دُمْتُ حَیّاً"به این نفهما،به این جاهلابگو برگردند تا من زنده ام به حرمم متعرض نشید" فَقَالَ شِمْرٌ لَعَنَهُ اللَّهُ لَکَ ذَلِکَ یَا ابْنَ فَاطِمَةَ"شمر گفت:باشه*حاج آقا مجتبی خدا رحمتت کنه! هروقت این عبارت رو میخونم یادم میفته؛میفرمود:اونایی که کربلا بودن از اوناییکه مدینه اومدن در خونه ی علی بهتر بودن پسر زهرا صدا زد من زنده ام با زن و بچم چی کار داری؟ اون نامردا اومدن در خونه ی زهرا؛فَدَعا بالحُطم؛گفت:هیزم بیارید،میخوام خونه رو بسوزونم؛میخوام اهل خونه رو بسوزونم؛مردم تعجب کردند! ان فیها فاطمه! تو این خانه فاطمه ست؛قال: و اِن...و ان...اگه زهرا باشه هم میسوزونم... دشمن از کنار خیمه ها برگشت؛اما حسین جان! نبودی غروب چه کردند با خیمه ها "فَقَصَدُوهُ بِالْحَرْبِ فَجَعَلَ یَحْمِلُ عَلَیْهِمْ وَ یَحْمِلُونَ عَلَیْهِ"آقا حمله میکرد،دشمن حمله میکرد" وَ هُوَ فِی ذَلِکَ یَطْلُبُ شَرْبَةً مِنْ مَاءٍ فَلَا یُجْدِی "دنبال یه جرعخ آب بود؛*اینجای مقتل عجیبه... عجیبه... عجیبه...روایت میگه اینجا "حَتَّى أَصَابَهُ اثْنَتَانِ وَ سَبْعُونَ جِرَاحَةً "هفتادو دو زخم به بدن مبارکش بود"فَوَقَفَ یَسْتَرِیحُ سَاعَةً "خسته شد...آقا ایستاد"وَ قَدْ ضَعُفَ عَنِ الْقِتَالِ "دیگه از جنگیدن خسته شده بود"فَبَیْنَا هُوَ وَاقِفٌ "همینطور که ایستاده بود"إِذْ أَتَاهُ حَجَرٌ فَوَقَعَ عَلَى جَبْهَتِهِ "سنگی آمد به پیشانی مبارکش اصابت کرد"فَأَخَذَ الثَّوْبَ لِیَمْسَحَ الدَّمَ عَنْ جَبْهَتِهِ "پیراهن رو بالا زد خون های پیشانی را پاک کنه*اون سینه ی محمدی دیده شد...*"فَأَتَاهُ سَهْمٌ مَسْمُومٌ لَهُ ثَلَاثُ شُعَبٍ"یه تیری اومد؛هم مسموم بود،هم سه شعبه بود" فَوَقَعَ عَلَى قَلْبِهِ "تیر به قلبش خورد؛"فَقَالَ علیه السلام بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ- وَ قَالَ "سر به آسمان بلند کرد"إِلَهِی أَنْتَ تَعْلَمُ "خدایا تو میدونی "أَنَّهُمْ یَقْتُلُونَ رَجُلًا "دارند مردی رو میکشند"لَیْسَ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ ابْنُ بِنْتِ نَبِیٍّ غَیْرُهُ "غیر از من روی زمین کسی پسر دخترپیغمبر نیست"ثُمَّ أَخَذَ السَّهْمَ فَأَخْرَجَهُ مِنْ وَرَاءِ ظَهْرِهِ "آقای ما دست به کمر برد تیر رو  از پشت سر بیرون آورد "فَانْبَعَثَ الدَّمُ کَأَنَّهُ مِیزَابٌ"مثل ناودون خون فوران کرد..؛*بکش ما رو ...قلبمون داره می ایسته حسین...زینبت چی کشید...؟!دخترات چه میکردند.‌.؟! آخ...آخ...این خونی که از بدنش رفت توان آقای مارو تحلیل برد"فَضَعُفَ عَنِ الْقِتَالِ وَ وَقَفَ "ضعیف شد؛ایستاد؛"فَکُلَّمَا أَتَاهُ رَجُلٌ انْصَرَفَ عَنْهُ "بعضیا هوس میکردند بیان کارش رو تمام کنند؛پشیمون میشدند؛" کَرَاهَةَ أَنْ یَلْقَى الله بدمه"میگفتند بذار بدتر از ما بیاد کارش رو تمام کنه؛ "حتی جاء رَجُلٌ مِنْ کِنْدَةَ "یه مرد ملعونب اومد"یُقَالُ لَهُ مَالِکُ بْنُ الْیُسْرِ"این ملعون مالک بن یسر دو کار کرد؛اولا :"فَشَتَمَ الْحُسَیْنَ "یه ناسزایی به آقا گفت"وَ ضَرَبَهُ عَلَى رَأْسِهِ الشَّرِیفِ بِالسَّیْفِ "چنان با شمشیر به سرش زد"فَقَطَعَ الْبُرْنُسَ"کلاه خودش شکافت" وَ وَصَلَ السَّیْفُ إِلَى رَأْسِهِ"شمشیر به سر رسید؛" فَامْتَلَأَ الْبُرْنُسُ دَماً."کلاه خود پر خون شد؛"قَالَ الرَّاوِی:فَاسْتَدْعَى الْحُسَیْنُ ع بِخِرْقَةٍ فَشَدَّ بِهَا  رَأْسَهُ"نمیدونم کی براش کهنه پارچه آورد! سرش رو بست "وَ اسْتَدْعَى‏ بِقَلَنْسُوَةٍ فَلَبِسَهَا"کلاهی خواست،به سر گذاشت؛عمامه بست" وَ اعْتَمَّ فَلَبِثُوا هُنَیْئَةً "یه ذره راحتش گذاشتن؛"ثُمَّ عَادُوا إِلَیْهِ وَ أَحَاطُوا بِهِ  مِن کلِّ جانب"دوباره دورش شلوغ شد"*یه اتفاقاتی افتاد که نمیگم؛ولی فقط همین رو بگم که نمیدونم آقایی که با اون وضع افتاده بودچطور خودش رو به بالای اسب کشید...!! "و لَمَّا أُثْخِنَ الْحُسَیْنُ ع بِالْجِرَاحِ "وقتی جراحاتش زیاد شد"وَ بَقِیَ کَالْقُنْفُذِ"بدنش مثل خارپشت شد؛یه ملعونی آمد؛ "طَعَنَهُ صَالِحُ بْنُ وَهْبٍ الْمُرِّیُّ عَلَى خَاصِرَتِهِ طَعْنَةً "چنان ضربه ای به پشتش زد"فَسَقَطَ الْحُسَیْنُ ع عَنْ فَرَسِهِ إِلَى الْأَرْضِ"از روی اسب با صورت به زمین افتاد"عَلَى خَدِّهِ الْأَیْمَنِ"*ای خدالتریب...یه چیزایی رو نمیگم...یا صاحب الزمان من رو ببخش...آقا روی زمین افتاد،هی می افتاد،هی بلند میشد*"وَ ضَرَبَهُ آخَرٌ عَلَى عَاتِقِهِ الْمُقَدَّسِ بِالسَّیْفِ ضَرْبَةً "نامرد یه ضربه ای به دوشش زد...؛"کَبَا ع بِهَا لِوَجْهِهِ "دوباره با صورت به زمین افتاد؛*این یه جمله رو میخواستم بگم:*"وَ کَانَ قَدْ أَعْیَا "آقا به زحمت مینشست "وَ جَعَلَ یَنُوءُ وَ یُکِبُّ "سینه خیز میرفت...حسین ...   آخر ای مظلوم فریادی بزن ای عزیز فاطمه دادی بزن یا ز دست قاتلت خنجر بگیر یا ره گودال بر مادر ...   هنوز سر رو جدا نکردن ... خیلی کارای دیگه مونده که این نانجیبا انجام بدن ... من یه دونشو بگم:   یک نفر سنگ کین به رویت زد دیگری نیزه بر گلویت .... حسین........ .