حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه و توسل جانسوز _حجت الاسلام استاد سید حسین مومنی

روضه و توسل جانسوز _حجت الاسلام استاد سید حسین مومنی

رأفت و رحمت واسعه الهیه بعد از پیغمبر در امام حسین... "إنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الإصلاح فی اُمَةِ جَدّی و أسیرُ بِسیرَةِ جَدّی و أبی..." من برای هدایت امت اومدم بیرون... اگر امام حسین علیه السلام زیر پای شمر، از شمر مطالبه‌ی آب کرده باشه، باز این هیچ دلیلی بر ذلت و خواری و خفت نیست بلکه آقایی حسینه... چرا؟! اگر شمر دست می‌برد لبهای امام حسین رو تر میکرد ، دستش به خون امام حسین آغشته نمیشد،... حسین داره میگه:شمر! من دلم برای تو میسوزه... من که برای لقاء خدا دارم لحظه شماری میکنم،نمیخوام تو رو جهنمی ببینم... گفت:برید کار حسین رو تموم کنید...از هم سبقت میگرفتند،بعد وارد گودی قتلگاه میشدند که سر رو از بدن جدا کنند... حضرت خوابیده رو به آسمون،تا صدا میومد چشمای مبارک  رو باز میکرد ... اینها تا نگاه توی چشم ابی عبدالله میکردن شمشیر و خنجر میلرزید می‌افتاد رو زمین... ابی مخنف نقل کرده:چرا کار رو تموم نکردی؟! یکی میگفت:به خدا قسم این چشمها چشمهای علی بود... چرا کارو تموم نکردی؟! به خدا قسم این چشمها چشمهای پیغمبر بود... مصداق رأفت و رحمت واسعه الهیه رو ببینید ... چشمهارو باز میکرد،نگاه میکرد...خب میتونست ابی عبدالله چشمهارو باز نکنه... امام حسین با این نگاه میخواد بگه بدبخت! من نمیخوام تو جهنمی بشی و إلا من میدونم آخر سر از بدن من جدا میشه... چشمها رو باز میکرد،شمشیر میلرزید از دستشون... خیلی ببخشید خاک کربلا تو چشمای شما خاک تو دهن من، به خاطر اینکه از جایزه عقب نیفتن، یه لطمه به بدن میزدن و میرفتن. یکی وارد گودی قتلگاه شد، حضرت چشمها رو باز کرد، تا نگاهش افتاد، شمشیر لرزید، افتاد رو زمین، اومد لطمه بزنه، امام حسین فرمود: ببین تو قاتل من نیستی. من قاتلم رو میشناسم، جدم پیغمبر نشونه هاش رو به من داده. با لطمه زدن به من خودت رو جهنمی نکن. گریه‌ش گرفت، گفت من اومدم تو رو بکشم، تو دلت به حال من میسوزه؟ زد به عمرسعد ، که عمرسعد رو به درک واصل کنه، دوره‌ش کردند، افتاد رو زمین به شهادت رسید. شاید با گوشه‌ی چشمش نگاه کرد توی گودی قتلگاه، حسین جان ازم راضی شدی آقا؟ ممکنه این جریان که من نقل میکنم، شما به دید روضه و مصیبت نگاه کنید، اما من به دید رحمت الهی نگاه میکنم... رأفت الهی... اینا خاندان کرمند. "إن ذُکِرَ الخَیر کُنتُم أولَه". بدن افتاده، سر مبارک رو از بدن جدا کردن، جان از بدن حسین بیرون رفته. اومدن این مرحله، غارت لباسهای تن امام حسین... یکی لباس برد، یکی نعلین برد ، یکی رکاب برد، یکی کلاهخود رو برد، یکی کلاه زیر کلاهخود رو برد ... بدن عریان رو زمین افتاده. یکی اومد تو گودی قتلگاه چیزی  گیرش نیومده... امیرالمؤمنین داره تو مسجد نماز میخونه، یه گدا اومد داخل مسجد شد، من یه مسکینم. از مساکین مسلمین، به من کمک کنید. احدی تو مسجد کمک نکرد. علی در حال رکوع دستش رو دارز کرد. این سائل اومد انگشتر رو درآورد و برد....   برو ای گدای مسکین در خانه علی زن که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را   این پسر همون علی هست، این تعبیر منه، برداشت من از این روضه سنگین، برداشت زیبا، برداشت رحمتی، حسین حتی نمیخواد قاتلش ناامید برگرده... این بَجدَل وارد گودی قتلگاه شد، دید بدن حسین‌رو غارت کردند، این رو من میگم، امام حسین یه جوری اشاره کرد بجدل هنوز انگشتر به انگشت هست... این ملعونم نکرد انگشتر رو از انگشت دربیاره... رأفت و رحمت واسعه الهیه در امام حسین متجلیه... هیچ پیغمبری رو مثل پیغمبر ما آزرده نکردند ... دندونش رو شکستن، ساحر گفتن، مجنون گفتن، سنگ بارانش کردن، شعب ابی طالب پیوسته پیغمبر رو زجر میدادن... قرآنم میگه پیغمبر به خدا عرضه میداشت، خدایا امت من نمی دانند، بلا نازل نکنیا... عذاب نازل نکنیا... اینهمه پیغمبرو زجرش دادن، خون به جیگر پیغمبر کردن ولی پیغمبر در مسیر رسالت، " مَا أُوذِیَ نَبِیٌّ مِثْلَ مَا أُوذِیت" هیچ پیغمبری رو مثل من آزرده نکردن، یک بار در حق امت نفرین نکرد....   در میان پیغمبران برای دعوت مردم به سمت خدا احدی به اندازه پیغمبر ما آزرده نشد، پیغمبر ما بیشتر از هر پیغمبر دیگری متحمل زجر مصیبت شد. بیشتر از هر پیغمبری... یه روز وارد خانه شد، خدیجه کبری دید سر تا پای پیغمبر خاکی و خون آلود. یا رسول الله این چه وضعیه؟ رسول خدا فرمود: خدیجه جان، داشتم برا مردم حرف می زدم، مردم منو سنگم زدند... سنگ زدند. اینقدر پیغمبر اکرم زجر دید اما یک بار در حق امت نفرین نکرد.... در میان جانشینان پیغمبر خدا، اوصیای خاتم الأنبیا ، هیچکسی مثل حسین متحمل زجر و مصیبت نشد، هیچکس... مصیبتی که امام حسین علیه السلام دید، احدی این مصیبت‌رو ندید.. اینه که امام رضا علیه السلام میفرمایند  « إِنَّ یَوْمَ الْحُسَیْنِ أَقْرَحَ‏ جُفُونَنَا ... روز حسین چشمهای مارا زخم کرده ...  وَ أَسْبَلَ دُمُوعَنَا ... اشکهای مارا پیوسته جاری کرده ... وَ أَذَلَّ عَزِیزَنَا بِأَرْضِ کَرْبٍ وَ بَلَاءٍ ... توی کربلا عزیزان ما را به ذلت ظاهری انداخته... بیشتر از این؟؟ این همه زجر و مصیبت متوجه امام حسین علیه السلام، هم متوجه خودش، هم متوجه یارانش ، هم متوجه اهل و عیال و ناموسش ... ولی برای چی ؟! برای هدایت ... أبی عبدالله علیه السلام از همه اینها گذشت ... هیچ پیغمبری رو مثل پیغمبر ما زجر  ندادن ، هیچ وصیی از اوصیای پیغمبر مثل امام حسین متحمل زجر نشد ... اینو  از من شنیدید ... امام حسن با زهری به شهادت رسید بنام زهر هلاهل یا هلائل ... توی لغت معنیش اومده سمٌّ قَتّٰال ... سم مهلک و کشنده هست ... این زهر رو امپراطوری روم  شرقی برای معاویه فرستاد ... توی یه سفال خاص هم باید نگه دارن ... توی نامه نوشت معاویه اینو برای آدمیزاد خرجش نکنیا ... این تعبیر مال منه ... این زهر خاصیت اسیدی داره ... طبیب اومد امام حسن رو معاینه کرد ... رو کرد به امام حسین گفت آقا کار از کار گذشته ... إنَّ السَّمَ قَد قَطَعَ أمعائَه ... زهر درونش رو تکه تکه کرده ... امام حسین شروع کرد گریه کردن ... امام حسن تا دید حسین داره گریه می‌کنه فرمود حسین جان تو گریه نکن ... إنَّ الَّذی یُوتی الیَّ سّمٌّ یُدَسُّ الیَّ، فَاُقْتَلُ به ... حسین جان من با این زهر کشته میشم ، جیگرم پاره پاره شده اما حسین جان ... لا یوم كیومِكَ یا اباعبدالله ... هیچ روزی مثل روز تو نیست حسین  جان .... این بلایی که توی کربلا سر خودت آوردن ، بلایی که سر اهل و عیالت آوردن ... (یه لحظه بریم شام) ... ما اگر قائل به حیات برزخی این بزرگواران هستیم پس یقینا دیدند ... این رأس بالای نیزه داره میبینه اهلبیت رو وارد شهر شام کردند ... امام سجاد می‌فرماید بلاها سر ما اومد ... مارو توی خرابه ای بردند که نه دربی داره ، نه سقفی... مارو توی بازار چرخوندند ... صبح وارد کردند ، دم غروب رسیدیم به کاخ اموی... مردم نگاه می‌کردند و مارو سنگ می‌زدند ... مارو توی محله مسیحیان بردند ... مارو توی بازار برده فروشان بردند ... مثل قافله شتران زنجیر به گردن ما انداختند ... اگه کسی زمین میخوره همه با هم زمین میخورند ... زنجیر به گردن عمه ما انداختند ... ( لا اله الا الله) امام سجاد می‌فرماید خاکستر روی سر من ریختند ... این خاکستر خاموش نشده بود ... دستام بسته بود پاهام بسته بود ، عمامه منو سوزوند ، سرمو سوزوند اما نمی‌تونستم کاری بکنم ... ما بالاخره امروز سر سفره عقیلة العرب مهمانیم ... ببینید بی بی جان ما چقدر مصیبت کشید ... عبدالله میگه گفتم خانم جان ... هر کسی روی زمین میفتاد ، اولی نه ، دومی تو بودی ... اگه اولی نبودی دومی تو بودی ، چرا بچه هام روی زمین افتادن تو نرفتی ؟ رو کرد به عبدالله گفت ترسیدم حسین نگاهش به من بیفته خجالت بکشه ... بی بی جان یه نگاه مادرانه به ما بکن امروز ... همینجور که بچه هات به درد امامشون خوردند ، ما هم به درد اماممون بخوریم ... ما هم به درد ولی‌مون بخوریم ... ما هم فدایی ولی بشیم... فقط تو یه نگاه به ما بکنی مارو بسه به خدا ... شما بگردید توی عالم ببینید کسی هست مثل زینب مصیبت دیده باشه ... هست ؟! ... به مادرش ام المصائب نگفتند اما به زینب میگن مادر مصیبت ها ... سه چهار سالش بود ، اون جریانات رو دید و داغ مادر ... یذره بزرگتر شد ، فرق شکافته بابا ... یذره بزرگتر شد ، تکه های جگر حسن ... کربلا دیگه پروژه ای از مصیبت هاست ... نه یک مصیبت ، مصیبت‌ها ... از یه بولتنی میخوندم به یه زنی گفتند فردا صبح میخوان اعدامت کنند ... بردنش توی انفرادی که آماده بشه برای اعدام ... زندانبان میگه یه تار موی سر این زن سفید نبود ... اما فردا که اومدن ببرن اعدامش کنن دیدن تمام موهاش سفیده ... این زن یه مصیبت داره اونم این که میخوان خودشو بکشن... حالا دیگه تعجب نکنید ... برگشتند مدینه ... عبدالله جعفر رفت ته قافله ، رفت سر قافله ... یه وقت دید یه خانومی میگه عبدالله دنبال کی می‌گردی ؟! ... خانوم من ، زینب توی این قافله بوده ... خبر دارم کربلا هم کشته نشده ... یه ناله ای زد ،... عبدالله ! من زینبم ... حق داری منو نشناسی ... روضه من همین باشه ... استاد ما آیت الله شب زنده دار(ره) هیچ وقت درس اخلاق رو بدون روضه تموم نمی‌کرد ... هر وقت روضه حضرت زینب سلام الله علیهم خونده میشد عمامه از سر برمی داشت، دکمه های پیراهن رو باز میکرد ، آستینهارو بالا میزد بعد از روضه می‌گفت طلبه ها دستاتون رو بگیرید بالا ، من یه دعا میکنم .... خدارو قسم بدیم بعد دعا کنیم ... قسم دنیایی از روضه هست ... قسم بدیم دعا کنیم ... بگیم خدایا ...تورو به موهای پریشان زینب کبری .... کجا زینب موهاشو پریشان کرد ... یکی از فضلای حوزه حاج آقا ابوالفضل یثربی تعریف میکرد از یکی از علما ... فرمود هروقت گرفتار شدید ، رو به قبله وایسید، سه بار خدا را اینجوری قسم بدید... بگید خدا، (خاک به دهن من ببخشید، تو را خدا ببخشید، حلال کنید). خدا تو را به گرفتار مجلس یزید قسمت میدم، فقط همین بس... کاری کردن تو مجلس یزید که عمه ما مجبور شد با آستین صورت خودش رو بپوشونه در مقابل این ها. تو را به گرفتار مجلس یزید قسمت میدم.... .