حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه و توسل جانسوز _ شب عاشورا _حجت الاسلام استاد شیخ حسین انصاریان

روضه و توسل جانسوز _ شب عاشورا _حجت الاسلام استاد شیخ حسین انصاریان

نصف شب بود ، زین العابدین میگه : از خیمه های بابام و اصحابش مثل لونه زنبور ، که چقدر صدای زمزمه میاد ، همینجوری تا صبح صدای زمزمه میومد؛ یا قرآن بود نماز بود یا دعا بود یا استغفار . سی نفر از لشکر عمر سعد خوابشون نمیبرد، رفیق بودن با هم . به همدیگه گفتن پاشیم بریم یه گشتی بزنیم خوابمون که نمیاد . بلند شدن سی تاییشون ، کسی هم جلوشونو نگرفت ، سوار اسب شدن آروم آروم داشتن میگشتن ، رسیدن نزدیک خیمه ها . دیدن الله اکبر ! چقدر فرقه بین اینجا و اونجا ، این چه صداهاییه ؟ اینجا خیمه ست یا عرشه یا ملکوته ؟ به هم نگاه کردن ، اول از هم ترسیدن ، بعد ترسشون ریخت و با هم تصمیم گرفتن بیان تسلیم ابی عبدالله بشن ؛ اونا چهل و دو نفر بودن ، با اومدن اینا شدن هفتاد و دو نفر ، چه فرصتی رو این سی نفر غنیمت دونستن ! ... خب تصمیم گرفتن ، از اسبها پیاده شدن و گفتن راه بیفتیم بریم طرف خیمه های ابی عبدالله ، تاریک ، شب دهمه دیگه ، ماه روشن نکرده بود زمینُ ، قمر بنی هاشم اومد جلو کجا و اینجا بپا داره ... بپاش منم ، کجا ؟ تا گفت کجا ؟ اینجا بپا داره ، صدای ابی عبدالله بلند شد : عباس جان ، اهل مان ، بذار بیان .... یه خورده فقط از فردا یا پس فردا ، من دقیق نمیدونم فردا بوده یا پس فردا ، براتون بگم یه مقدار ، بچه ها دیدن عمه با قدمهای آهسته داره میره به طرف میدان ، چرا تند نمیره ؟! عمه میدونه که هر قدمی که به طرف زیارت ابی عبدالله برداشته بشه ، ثواب نود حج و عمره قبول شده بهت میدن ... عمه داره میره زیارت ابی عبدالله ، عمه برخلاف همه زائرا که میرن گنبده و حرمه و فرش و سنگهای قیمتی و طلاکاریه ، عمه داره میره زیارت بدن قطعه قطعه ... عجب زیارتی ! حدودی رو که بدن افتاده بود رو زینب میدونست ... حدود رو ... اومد هر چی نگاه کرد ، دید بدن نیست ... یه مرتبه توجهش به یه نقطه جلب شد ، دید یه مشت سنگ و چوب و شمشیر و نیزه باهم ریخته ... اومد نشست ، شمشیرارو کنار زد ... نیزه ها رو کنار زد ... این سنگ و چوبی که میگم از قول امام باقر میگم ... ایشون کربلا چهار سالشون بود ، دیده بود با سنگ و چوبم به بدن حمله کردن ...* اینا رو که کنار زد ، زیر بغلو گرفت ... بدن ابی عبدالله رو از زیر این همه اسلحه کشید ... گذاشت روی زانوش ، دامنش ... یه مرتبه سرشو بلند کرد ... دید پیغمبر بالای گودالِ ... میدونید به غایب وقتی سلام میدن ، میگن : «السلام علیه...» خدا تو قرآن به عیسی سلام داده «والسلام علیه » چون نبودش ... اونی که حاضره عرب میگه :« السلام علیک » یعنی آدمی که رو به روی من وایستادی ، سلام بر تو... «یا جدا صلی علیک ملیک السماء، هذا حسینک مرمل بالدماء ، مقطّع الاعضاء ... » یه شاعر آذربایجانی شعری داره ،خیلی آتیش میزنه آدمو .دوست من این شعرو در تبریز خونده . میگه : زینب کبری گفت : حسین ، من میخوام برم بلند شو یه لحظه بشین ، با این دستای جدات برام دعا کن .... به شاعر گفتن دست جدا مال قمر بنی هاشمه ، چرا به ابی عبدالله میگه زینب با دست جدات منو دعا کن ...مگه شما از قول زینب نشنیدید که به پیغمبر گفت :  «مقطع الاعضا،مسلوب العمامة و الرداء» .... یه مرتبه دیدن بدنو گذاشت رو زمین ... دو تا دستشو دو طرف بدن گذاشت ، خم شد رو بدن ... لبهاشو به گلوی بریده گذاشت ... .