حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

ذکر توسلِ جانسوز _ ویژه ایام محرم " شب عاشورا " و شب جمعه _استاد حاج منصور ارضی

ذکر توسلِ جانسوز _ ویژه ایام محرم " شب عاشورا " و شب جمعه _استاد حاج منصور ارضی

"اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ   ای آفریدگارِ گلِ نینوائیم داده خدا زخون تو،خونِ خدائیم خواهی اگر مرا ببری کربلا ببر یک کربلا ببر که کنی کربلائیم من پا به پایِ قافله سالار می روم روزی که کربلای من آید فدائیم من بی حسین کرب و بلا هم نمی روم جابر که نیستم که مریدی ولائیم     *آخه جابر توی مکه نیومد دنبال آقا،ضرر کرد،بعداً اومد تو اربعینِ حسین،شروع کرد گریه کردن...*     مثل بُریر مثل حبیب و غلام ِ تُرک دارم امید تا تو کنی دلربائیم مثل زهیر در دل من انقلاب کن بیگانه ام مگر  تو دهی آشنائیم آیا مرا جهاد و شهادت شود نصیب آیا قبول دوست شود سَر جدائیم گر با سپاه کوفه مرا روبرو کنی رزمی کنم که مدح تو گوید خدائیم زنده کنم دوباره کلام زهیر را شاید هزار بار کنی کربلائیم اما شهید کرب و بلایت کجا و من من در کلاس عشق شما ابتدائیم آقا اگر اراده کنی کشته می شوم یعنی عنایتِ تو کند هل اَتائیم     *شب عاشورا وقتی سخن ها گفته شد، وقتی خطبه ها خوانده شد حضرت اول اجازه داد اصحاب گفتن،زهیر بلند شد گفت:از خدا خواستم هزار بار گشته بشم دوباره زنده بشم برات بمیرم آقا، حبیبت خطبه خواند دل همه آرام شد، گفت:آقا! تا ما اصحاب زنده ایم اجازه نمیدیم بنی هاشم میدون برن.... همه رفتن بی بی دوعالم ،دید عباس داره پاسبانیِ حرم میکنه،سلام کرد،برادرش احترام گذاشت،فرمود:عباسم اومدم بگم: دیشب برات امان نامه آوردن،اومدم بگم:فقط حسینم غریبِ،گفت:عباس جان یادته،روزی که بابام میخواست جون بده،همه ی اهل خانه رو بیرون کرد،فرمود: فقط بچه های فاطمه بمانند، که تو خواستی بری،فرمود: عباس! تو بمان..فقط چهار بچه ی فاطمه موندن،تا گفتی من برم؟ گفت: نه عباس! همه ی محور توئی، برگشتی،بهت گفت: " ذُخرُ الحسینی" ذخیره ی حسین هستی.. گفت:عباس یادته؟ گفت: آره خانوم.. بخدا فردا جنگی بکنم...هیچ کس رو نمیذارم شماهارو اذیت کنه،خیالت راحت..   زینب اومد سمت اصحاب،دید خیلی سر حال دارن با هم زمزمه میکنند، اومد پیش برادرش.. حبیب میگه من جزو پاسبانهای حرم حسین بودم،پشت خیمه داشتم نگبانی می دادم دیدم خواهرش دامن کشان،یعنی لباسش رو خاک کشیده میشد،اومد پیش برادر،دو تا دستاش رو گذاشت رو زمین،گفت:داداش! فردا تو رو میکشن؟ گفت: عزیزم این راه رو همه باید بریم،تو بقیه راه رو باید زحمت بکشی زینب جان، نکند صبر تو را شیطان ببرد،تو اینقدر والایی که من امید به نماز شب و دعای نماز شب تو در مورد خودم دارم،گفت:داداش میشه جای تو سر من رو جدا کنن؟ فرمود: حسین جان! آیا اصحاب و یارانت رو امتحان کردی؟ حضرت فرمود: آری زینب جان خیالت راحت باشه... میدونی چرا زینب این سئوال رو پرسید؟ آخه یاران امام حسن شبانه فرار کردن،همه رفتن سمت معاویه لعنت الله علیه... حبیب میگه دیوانه شدم،سریع ول کردم نگهبانی رو،رفتن سمت خیمه های اصحاب، پاشید بیایید بیرون،شمشیراتون رو آماده کنید،بریم سمت خیمه بنات رسول الله،داد بزنیم،ما الان حسین اجازه بده شبیخون میزنیم همه رو از بین می بریم،شمشیرها آماده اومدن پشت خیمه ی زینب،صدا زد : آی دختر علی! بخدا ما پا بندِ حسینیم..زن ها گریه کردن..بی بی اومد بیرون،فرمود فهمیدم،آرام باشید...   آن غلام میگه آقا وقتی وسایل نظامیش رو فراهم  کرد،شمشیرش رو تیز کرد، این شعر رو خوندند: "یا دَهرُ اُفّ لَکَ مِن خَلیلیِ. کَم لَکَ بِالاِشراقِ وَ الاَصیـلِی" بعد اومد بیرون، دیدم داره دور خیمه ها هی خم میشه،یه سری چیزهارو بر میداره،صدای پای من رو شنید،سریع برگشت کیستی؟ گفتم آقا! هلال بن نافع هستم.فرمود:برا چی اومدی دنبال من؟..ترسیدم کسی به شما آسیب برسانه،چیکار می کنید؟ فرمود:دارم خارهای اطراف خیمه رو جمع میکنم،فردا شب این بچه های من تو این بیابون ها میدون،سرگردونن..*   امشبی را تو برادر داری دختر فاطمه حیدر داری پسران حرم شیر خدا چند غمخوار و برادر داری دست عباس نگهدار شماست در برت ساقی ِ لشکر داری همه اصحاب مراقب هستند حُرمت حضرت مادر داری امشبی را به رُخت لطمه مزن که چو من عاشق و دلبر داری نگران من و حلقوم منی که چنین چشم زغم تر داری شاد هستم منِ مظلوم هنوز به سرت چادر و معجر داری .