نمایش جزئیات

روضه و توسل جانسوز ویژۀ ایام محرم _ عاشورا _ حاج محمود کریمی

روضه و توسل جانسوز ویژۀ ایام محرم _ عاشورا _ حاج محمود کریمی

خطری میکنم از فتنه ی شیطان احساس

خطر خار جحیمی به روان گل یاس

در دل آل پیمبر همه افتاده هراس

 

*چرا ؟*

 

شمر آورده امان نامه برای عباس

زین مصیبت حرمِ پاکِ علی میلرزد

گوییا مُلک خدای ازلی میلرزد

کیست عباس ؟ امید دلِ خیرالناس است

کیست عباس ؟ شرف ، عشق، ادب، احساس است

شیشه را قصد شکارِ جگر الماس است

پاسدار حرم الله اگر عباس است

به نگاهیش عدو در سَقَر آواره شود

جگر شمر و امان نامه ی او پاره شود

باز دنیا به سوی حیدر کرار آمد

به سراغ قمر از راهِ شبِ تار آمد

دل شب سوی حرم، شمر ستمکار آمد

به شکار دل عباس علمدار آمد

گفت عباس ببین بخت تو را همراه است

که امان نامه ی تو خط عُبیدالله است

 *میدونستن جواب منفی بوده ...میدونستن تیرشون به سنگ میخوره ...میخواستن با اعصاب بازی کنن .میخواستن با احساسش بازی کنن .میخواستن روحیه اش رو خراب شه .چون کیِ ؟! پسر ام البنین ؟! *

چشم عباس که بر شمر ستمکار افتاد

پای تا فرق چو آهی که برآید ز نهاد

گفت ای کارِ تو بر آلِ پیمبر  بیداد

بر تو و خط و امان نامه ی تو نفرین باد

دور شو ! اینهمه افسانه نخوان در گوشم

به دو عالم پسرِ فاطمه را نفروشم

گفت ای لعل لبت تشنه، دلت دریایی

تا به کی پای تو در سلسله ی تنهایی ؟

به تو زیبنده بود سروری و آقایی

حیف از قدر و جلالت که کنی سقایی

تو امیری ز چه رو عبد برادر باشی ؟

نزد ما آی که فرمانده لشگر باشی

گفت روزی که اذان بر درِ گوشم خواندند

همگی بر رخم از اشک،گلاب افشاندند

مات و مبهوت به دیدار جمالم ماندند

همه دور پسر فاطمه ام گرداندند

تا فدای پسر فاطمه گردد ، هستم

پدرم اشک فشاند بوسه زده بر دستم

گفت ما بوسه گذاریم به خاکِ پایت

تو یل ام بنینی و قمر سیمایت

چه نیازی به حسین و بَنو الزهرایت ؟!

حیف باشد که ز هم قطع شود اعضایت

عوض آنکه حسین اشک برایت ریزد

باش با ما که زر سرخ به پایت ریزد

گفت: خاموش! که این بندگی ام آقایی است

مشک بر دوش گرفتم ،شرفم سقایی است

با خبر باش که عباس بَنِی الزهراییست

جگرم سوخته و چشم و دلم دریایی است

باشد از اسب زمین خوردنِ من پروازم

هر چه هستم به حسین بن علی مینازم

من جدا لحظه ای از آلِ پیمبر گردم ؟!

 

*لحظه ای ..؟!*

 

بهر حفظ سر و جان دور ز دلبر گردم ؟!

عشقم این است که دورِ علی اصغر گردم

پسر شیر خدا نیستم ار برگردم

نیست بازیچه ی مانند تویی احساسم

 

دورشو ....دور ...

 

ای فدای شرف دین و مرامت عباس

کوثر از جام نبی باد به کامت عباس

از ولادت به تو بالیده  امامت عباس

 تا قیامت ز رسل باد سلامت عباس

تو به شهرِ دلِ یک خلق امامت کردی

سربلند است قیامت که قیامت کردی ...

نه ز شمشیر ،نه ز تیر، تو را واهمه بود

از ازل مرغ دلت شیفته ی علقمه بود

زائر پیکر صد پاره تو فاطمه بود

آب را با تو به دور حرمت زمزمه بود

کای شرار عطشت در جگر آب، عباس

آب از شرم لب تشنه ی تو آب عباس

آبها تشنه ی داغ لب عطشان تو اند

نخلها سوخته و سر به گریبان تو اند

اشک ها وقف تو و زخم فراوان تو اند

دستها تا ابدالدهر به دامان تواند

چه شود تا ز گنه نامه ی او پاک کنند

نوکرِ دل شده را در حرمت خاک کنند ؟

. .

تصورم نمیکنم که بی تو باشم ابدا

تصورم نمیکنم..

*نیمه شبه .همه دارن عبادت میکنن .قمر بنی هاشم کنار خیمه ها داشت نگهبانی میداد .هر ذره ای  رو زیر نظر داره .آداب داره نزدیک شدن به خیمه اهل بیت؛دید یکی داره جلو میاد دست روی شمشیر گذاشت .کیستی؟ داری به حرم نزدیک میشی؟

حالا اون فرد کیه ؟ همه خیمه ها رو رفته گشته رسیده اینجا .سایه ای دید .کی هستی ؟ صدا زد : منم.عزیزم من خواهرتم .

دستشو از رو قبضه ی شمشیر برداشت رو سینه اش گذاشت گفت: خانوم جان! من نوکرشمام.زینب روی خاک نشست ...

عباس ایستاده بود ..بشین ...چرا اینقدر با ما غریبی میکنی ؟ نشست مودب به زانو کنار زینب .آروم آروم شروع کرد  سر حرف رو باز کردن .*

تصورم نمیکنم که بی تو باشم ابدا

داداش شنیدم اومدن بهت امان نامه بدن

 هرچند اگه تو نباشی شکسته میشه کمرم

اما شاید آسون بشه اسارتِ اهل حرم

*هی دارن میگن : سی و چهار تا بچه تو کربلا بود .فقط خلاصه بگم: مدینه هفده تا بچه برگشتن .*

اگه میخوای بری برو ولی دلم خالی میشه

دشمن میدونه برا ما هیچ کی ابالفضل نمیشه

لشگرِ دشمن که میخواد از ترس تو فرار کنن

خوب بلدن تو نباشی با خیمه ها چی کار کنن

 وای به حال دخترا وقتی که بی عمو میشن

یا علی پهلوان ما رفته، ماه از آسمان ما رفته

جان نداریم ...جان ما رفته ..

رفته تا با شتاب برگردد،آب با مشک آب برگردد

قوم و فامیل زحمتش دادند،نیمه شب برگه ی دعوتش دادند

آشناهاش غربتش دادند،پیش زینب خجالتش دادند

یک امان نامه شرمسارش کرد،تا خود صبح بی قرارش کرد

 

*گفت داداش شنیدم برات امان نامه آوردن .دستاش رو مشت کرد .به قول ما خون خونش رو داره میخوره .دندانهای مبارک رو فشار میداد .گفت خانوم جان صبح بشه یه امانی نشون اینا بدم ...میکشمشون...من انتقام مادرت فاطمه رو میگیرم از اینا .

صبح شد .خیلی کم عباس تونست تو میدون حاضر بشه .تا میرفت یه کسی رو بیاره بدنی رو بیاره ...ارباب ما صداش میزد .ابی عبدالله صداش میزد .هی میگفت کنار من باش .

تو میری من دلشوره دارم باش .همه حرم نگاهشون به توئه .تو دور میشی همه بچه ها دلهره پیدا میکنن.

بمیرم خبری ازش نشد .هر چی حسین صداش زد : "اناابن النبی المصطفی" صداش نیومد ."انا بن علی المرتضی" جواب نداد ."انا بن فاطمه الزهرا ..."نه صداش نیومد .رسید بالا سرش . عباسم با هر عذاب و زحمتی شده باید تو را از علقمه تا خیمه ها ببرم ..*

 

آه یک یاعلی بگو و به همراه من بیا ...

می بردمت به خیمه اگر بود اکبرم ...

داداش تو سر نهاده ای به روی پای فاطمه ....

من را بگو که رو به زمین می شود سرم ...

تو سر نهاده ای دم آخر به سینه ام

من را بگو که شمر نهد پا به سینه ام

العطش کودکان،هلهله ی دشمنان

بر تن من....

وقت جسارت شده،موقع غارت شده

خواهرت آماده ی،بند اسارت شده ....

میرو علمدار من،یوسف بازار من ...

یار وفادار من...،ماه خیام حسین

*ای حسین*

.