نمایش جزئیات

روضه و توسل جانسوز _ شهادت حضرت عبدالعظیم الحسنی و حضرت حمزه سیدالشهدا سلام الله علیهم اجمعین _ حاج حسین سازور

روضه و توسل جانسوز _ شهادت حضرت عبدالعظیم الحسنی و حضرت حمزه سیدالشهدا سلام الله علیهم اجمعین _ حاج حسین سازور

اینجاست خاک ری وَ ملقب به کربلاست

خیلی گران تمام شده ، مُلکِ خون بهاست

هرگوشه زین دیار اگر هیئتی بپاست

پشتِ قباله و سندش یک سر جداست

زان روز که معامله شد سرزمینِ ما

ری نیست نام آن و شده وادی البکاء

از آن به بعد فاطمه زین خاک رو گرفت

این سرزمین به گریۀ عشاق خو گرفت

آنقدر گریه شد که کمی شستشو گرفت

از خانۀ امام حسن آبرو گرفت

اوضاع را امام حسن رو به راه کرد

زهرا دوباره جانبِ ایران نگاه کرد

عبدالعظیم آمد و عبدِ خدا شدیم

با عشق اهل بیت دگر آشنا شدیم

همسایۀ عزیز دل مجتبی شدیم

در هر طواف زائرِ کرب و بلا شدیم

پیچیده باز در حرمِ یار عطر سیب

صلی علی الحسینُ و صَلی علی الغَریب

یا ذَالکرم عزیز حسن سید الکریم

امشب زنامِ توست سخن سید الکریم

پرده زرُخ کنار بزن سیدالکریم

سر می نهم به پای تو من سیدالکریم

گریه میان صحنِ شما مستی آور است

با گریه در حریم حسینی برابر است

پر می کشیم از حرمت محضر حسین

پرواز می کنیم به دورِ سر حسین

عمری شدیم با مددِ خواهر حسین

شبهایِ جمعه هم نفس مادر حسین

فریاد یا بُنَیَ به گوش همه رسید

با قد خم به کرب وبلا فاطمه رسید

فریاد می زند پسرِ من سرت کجاست

قدت رشید بود بگو پیکرت کجاست ...

جایِ لبش که هست ولی خواهرت کجاست

سیمین گلو عزیزِ دلم حنجرت کجاست ....

 

*فرمود هر کسی عبدالعظیم الحسنی رو زیارت کنه  کَمَن زارَ الحُسَین(ع) بِکَربَلا ... آقاجان ... آبرویِ شهرُ دیارِ ما شمایید ...قبلۀ پایتختِ ما شمایید آقا ... یاسیدالکریم ، اما امروز ، روزِ شهادتِ سیدالشهداءِ اُحد ، حمزۀ سید الشهداست ... انقدر پیغمبر گریه کرد برایِ حمزه ... (اجازه بدید من دیگه شعر نخونم ، روضه بگم ، همه گریه کنیم ...) ان شالله دستِ جمع بریم اُحد کنارِ پنجره هایِ اُحد اونجا زیارت کنیم ...

جنگِ اُحد تمام شد،پیغمبر فرمود کیه منو از عموم حمزه خبری برساند،همه سر به زیر انداختن،می دونستن حمزه به شهادت رسیده ... راه افتادن بینِ کشته ها تا رسیدن بالایِ سرِ حمزۀ سیدالشهدا (یاالله) چشمِ پیغمبر به بدنِ حمزه افتاد،دید این بدن رو پاره پاره کردن ...سینۀ مبارکش رو شکافته بودن،لبها رو بریده بودن،گوش ها رو بریده بودن ... اولین بدنی هست که تو اسلام پاره پاره کرده بودن و مُثله کرده بودن ... پیغمبر کنارِ بدن نشست شروع کرد بلند بلند گریه کردن ... یکی صدا زد یا رسول الله عمۀ بزرگوارتون ، صفیه خانم داره میاد ... به عجله پاشد ، فرمود جلوش رو بگیرید ، نزارید بیاد ... با این که فاطمه همراهیش می کرد ، قولِ پیغمبر رسید ، صفیه خانم برگشت،رسولِ خدا فرموده شما رو برگردانیم،شروع کرد گریه کردن ... پیغمبر آمد ، افتاد به پایِ پیغمبر ... رسول خدا اجازه بده من یه بار برادرم رو ببینم،انقده اصرار کرد ... انقده گریه کرد پیغمبر اجازه داد ... فرمود یه عبا رو بدنش بندازید پاهاش رو با خارِِ بیابان پوشاندن ، خواهر اومد کنارِ بدن ... اجازه بدید صورتِ برادرم رو ببینم ... آخ گوشۀ عبا رو کنار زدن ... چشمش افتاد به بدنِ پاره پاره ...مُثله شده ... به ناگاه صیحه ای زد ، زمین افتاد ... زن ها دورش رو گرفتن ... فرمود رسولِ خدا ، نگفتم خواهر برادر رو نمی تونه اینگونه ببینه ... ببریدش ....

اما با احترام بردنش،زن ها با احترام صفیه خانم رو بردن،دیگه کسی تازیانه نزد ... دیگه کسی لگد نزد ... دیگه کسی قلافِ شمشیر نزد ... کعبِ نی نزد ... (حالا می خوای روضه بخوانم ..(

اومد کنارِ بدنِ حسین،یه نگاه کرد به بدنِ پاره پارۀ برادر ... یارسول الله گفتی خواهر طاقت نداره برادر رو اینگونه ببینه ... آخ چه گذشت به عمۀ سادات ... همچین که بدن رو دید رو کرد سمتِ مدینه ... اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا جَدّا ،بعد از سلام صدا زد «هذا حُسَینٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ مُقَطَّعُ الاعَضاء مَسْلُوبُ الْعِمَامَةِ وَ الرِّدَاءِ» شروع کرد با بدن حرف زدن،داداش هرگز گمان نمی کردم من زنده باشم سر از بدنت جدا ببینم ... بدنتُ زیرِ سّمِ اسب ها ببینم ... بدنتُ غارت شده ببینم .*آی حسین

.