نمایش جزئیات

غزل ابتدای جلسه _ شب هفتم محرم _حاج حسین سازور

غزل ابتدای جلسه _ شب هفتم محرم _حاج حسین سازور

السلام علیک یا مولای یا اباعبدالله

 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

 

اثر بارش باران به چمن می ماند

عشق بازی که سر افتاد ،سخن می ماند

 

*حسین جان*

 

از گل تربت تو بوی حرم می آید

عطر سجاده سحرگاه به تن می ماند

 

*نیمه ی دل شب وقتی بلند میشی نماز شب میخونی صبح میای تو کوچه و بازار و خیابون میبینی مردم نمی شناسنت ولی با نگاه محبت آمیز و با احترام باهات برخورد می کنن،خدا محبت تو رو تو دل مردم قرار میده، این شعر میخواد اینو بگه*

 

از گل تربت تو بوی حرم می آید

عطر سجاده سحرگاه به تن می ماند

خواب دیدم سحری پای ضریحت هستم

چه کنم حسرت آن بر دل من می ماند

 

*مگه ما تو خواب ببینیم اینطوری بریم کربلا آی رفقا ... کیا کربلا نرفتن ؟؟ خودتون به حال خودتون گریه کنید ...*

 

خواب دیدم سحری پای ضریحت هستم

چه کنم حسرت آن بر دل من می ماند

چه جوان ها که به پای غم تو پیر شدن

بشود دوستی آن دم که کهن می ماند

 

*حسین جان، میدونی چقدر کربلا نرفته مونده هنوز ؟!! به حق علی اصغرت ما رو ....*

 

چه جوان ها که به پای غم تو پیر شدن

بشود دوستی آن دم که کهن می ماند

با گنهکاری من دیدن تو ممکن نیست

بر ترانی دلم پاسخ لن می ماند

بوی سیب از همه ی کرببلا می آید

اشک مادر اثرش روی بدن می ماند

 

*آی حسین ....ته حرفو بزنم خوب خلاصه ما رو سرگرم این مجالس کردی آقاجان شبا داره به سرعت میگذره ... میترسم این محرم بگذره بازم ما رو آواره کنی .... ای حسین ... ای حسین ...

 

هر چه مردست اگر پای تو بی سر بشود

پرچم عشق تو بر شانه ی زن می ماند

صدهزاران چواویس خاک ره زینب نیست

عاشق از یار جدا شهر قرن می ماند

گر بنا شد که وصیت بنمایند عشاق

چه بدن هاست که بی غسل وکفن می ماند...

یاد پیراهن تو بال و پرم درد گرفت

بوریا گفتم و دیدم جگرم درد گرفت

 

* آی حسین .....حسین .... آرام جانم ....حسین .... روح و روانم ....این دستتو که بالا میاری یعنی حسین جان ببین خالیه ، خالیه ، هیچی ندارم....حسین .... آرام جانم ....حسین .... روح و روانم ...

.