نمایش جزئیات

زمزمه و روضه ویژۀ شهادت رییس مذهب تشییع شیخ الائمه حضرتِ امام جعفر صادق علیه السلام به نفس حاج سید مجید بنی فاطمه

زمزمه و روضه ویژۀ شهادت رییس مذهب تشییع شیخ الائمه حضرتِ امام جعفر صادق علیه السلام به نفس حاج سید مجید بنی فاطمه

آسمونه چشمام همرنگِ پاییزِ حالِ بقیع امشب ، خیلی غم انگیزِ   نه گنبد و صحنی ، آرومه آرومه زائرش این شبها ، فقط یه خانومه   یه مادری که ، خاکِ بقیع رو ، به جشمِ تر میزاره به جایِ ماها ، روضه می خونه ، رو خاکا سر میزاره   غریبِ مادر .. غریبِ مادر ...   هجوم شون نگذاشت ، عبا رو برداره فرصت نشد اصلاً عصاشُ برداره   چیزی نمی بینم ، خونه پر از دوده رو دیوارا جایِ آتیشِ نمروده   تو نیمۀ شب ، عرشِ خدا رو ، با نعره هاش لرزوندن با لگداشون ، به دربِ خونه ، بچه هامُ ترسوندن   *نیمه شب ریختن تو خونۀ حضرت .. حضرت مشغولِ نمازِ شب بود .. جانمازُ از زیرِ پاش کشیدن با صورت رو زمین افتاد .. جلو زن و بچه ش بی عمامه کشیدنش بیرون .. دستاشُ بستن .. اما به ناموسش جسارت نکردن .. یکی میگفت آقا رو بی عمامه نبرید ، پا برهنه نبرید .. من بمیرم برا اون آقایی که دستاشُ بستن .. درِ خونه ش رو آتش زدن .. (آی غیرتیا ..) جلو چشمش سیلی به ناموسش زدن .. الهی بشکنه دستِ مغیره .. یه جوری زد دادِ علی بلند شد ...*   شرمندگیِ مرد ، دردِ بی درمونه دستِ منو بستن جلو درِ خونه   همسایه ها دیدن از غصه جون دادم کشوندنم رو خاک ، از نفس افتادم   پشتِ یه مرکب ، وسطِ کوچه ، خوردم زمین با پهلو یادِ مدینه ، روضه می خونم ، از اون قلافُ بازو     *ابنِ ربیعِ ملعون سوارِ بر اسب شد .. دستایِ این پیرمردُ بستن .. نانجیب هی می تازید .. هی امام صادق زمین میخورد .. گاهی آقا رو ، رو زمین می کشید .. وسطایِ راه پاهاش رویِ خارا میرفت .. آقاجان شما یه مرد بودی ، پاهات انقد اذیت شد .. من یه دختری میشناسم پاهاش کوچولو بود .. وسطِ بیابون هی می گفت بابا پاهام درد میکنه .... (جانم به این گریه ها ..)   حضرتُ آوردن تو کاخِ منصور ، آقا نفس نفس میزنه .. صورت زخمی .. لباسا پاره .. نانجیب همچین که نشسته بود ، خواست غرورِ حضرتُ بشکنه شراب میخورد به آقا تعارف می کرد .... کار به جایی رسید شمشیرُ کشید آقا رو شهید کنه ... یه وقت دیدن تا شمشیرُ منصور کشید مقابلِ امام صادق ، دیدن دستش داره میلرزه ، رنگِ صورتش عوض شد .. ( چی شد منصور ؟..) گفت همچین که من شمشیر کشیدم ، دیدم مقابلم وجودِ نازنینِ پیغمبرُ .. میفرماید منصور شمشیرُ از بالاسرِ جگر گوشه ام کنار بزن والّا تاج و تختتُ بهم میریزم ... یا رسول الله .. یه شمشیر بالاسرِ امام صادق دیدی طاقت نیاوردی .. من بمیرم برا اون خانمی که با عجله دوید .. اومد بالا بلندی .. دید حسین افتاده .. شمشیر دار با شمشیر میزنه .. نیزه دار نیزه میزنه .. اونایی که حربه ای نداشتن سنگ آورده بودن ....* حسین ..... .