نمایش جزئیات
روح حیات
ای کوی تو کعبه ی خلایق
طالع زرخ تو صبح صادق
ای پایه ی منبرت فراتر
از کرسی هفت چرخ اخضر
تا نام ، زماه و مهر بوده ست
خاک در تو ، سپهر بوده ست
گفته ست خرد بس آفرینت
ای صد تو هشام ، خوشه چینت
گردش زفلک اشاره از تو
استاد خرد ، زراره از تو
چون مؤمن طاق از تو آموخت
لب بر لب هر چه مدّعی دوخت
اندیشه هر آنچه بود مجمل
بشنید مفصّل از مفضّل
گر طالع بختری ، خجسته ست
در حلقه درس تو نشسته ست
کی مکتب تو نظیر دارد
صدها چو ابو بصیر دارد
تا مشعل علم جابر افروخت
بس نکته خرد که از تو آموخت
شد شهره به دهر ، مذهب تو
حمران و آبان و مکتب تو
فانی نه که جاودانه تو
دریایی و بی کرانه ای تو
هر سرو که سرافراز مانده ست
حرف الف از قد تو خوانده ست
از چیست قد فلک خمیده است
بارغم تو مگر کشیده است
یا آن که سپهر بهر تعظیم
کرده ست الف چو حلقه جیم
روی تو کجا به بدر ماند
شام تو به شام قدر ماند
خورشید کجا و پرتو بدر؟
ای شام تو رشک لیلة القدر
منصور که قصد کشتنت کرد
و آهنگ شهید کردنت کرد
برروی تو چون کشید شمشیر
شد حالت او دچار تغییر
می دید ، به چشم خود مجّسم
کز فرط غضب رسول خاتم
با قهر ، و را خطاب می کرد
وزخشم بر او عتاب می کرد
ای روح حیات از تو جاری
وی از تو امور در مجاری
کشتند تو را وعید کردند
با زهر تو را شهید کردند
من عاصیم و تویی شفیعم
من عاشق تربت بقیعم
محمد علی مجاهدی ( پروانه )