حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

آخر اینجاست که در پیش عمو می ایستم و می مانم

آخر اینجاست که در پیش عمو می ایستم و می مانم

آخر اینجاست که در پیش عمو می ایستم و می مانم

پدرم افتاده چقدر سنگین است غم این لحظه ی تلخ

جای هر لحظه که بر پیکر او می آمد

زخم سرخی به رخش جا می کرد

هر چه جان داشت به دستانش داد

دست خود را طرفی برد و رها شد از بند

آستین پاره ای از او به کف زینب ماند

یادگاری یتیمی تنها

گوئیا عمه ی سادات

صدای حسنش را بشنید

خواهرم ممنونم

بگذار او برود

بگذارش ببرد

بگذارش بپرد

که گر این جا ندهد جان

دم آتش زدن و سوختن اهل حرم می میرد

لحظه ی سوختن خیمه گلم می میرد

لحظه ای که تو و طفلان

همگی شعله ورید

چادر سوخته ای نیست

که بر سر گیرید

خواهرم غیرتش را بنگر

بگذار او برود

می دود ناله کنان

تشنه تر عبدالله

می رود قربانگاه

پیش رویش همه ی لشکر دشمن جمع اند

همه در یک نقطه

کوهی از لشکر و از نیزه و تیغ و شمشیر

دشنه و سنگ و عمود و آهن

همه در یک گودال

متراکم شده اند

می رود می بیند

آنچه را که نتوانست ببیند جبرئیل

مادرش می بیند

ذوالجناحی سرخ است

نیزه ها رو به زمین

تیغ ها رو به هوا

باز فواره ی خون

مادرش می بیند

ذوالجناحی سرخ است

نیزه ها رو به زمین

تیغ ها سر به هوا

باز فواره ی خون

یک نفر خود ز سر می دزدید

یک نفر می خواهد

زره از تن بکشد

ناکسی بر بدنش

نیزه را می شکند

ناکسی بر بدنش

تیر را می شکند

یک نفر نیت انگشتریش را دارد

مادرش می بیند

لب او خشک شده

سنگ پیشانی او می شکند

دشنه ای می چرخد

باز فواره ی خون

زخم ها پی در پی

نیست عباس که یاریش کند

کمرش خم شده و

گیسوانش در باد

مادرش می بیند

آمد عبدالاهش

من مگر مرده ام اینجا

که به او می تازید

به سرش می چرخید

چکمه پوشی آمد

تیغ خود بالا برد

آخرین ضربه ی خود را آورد

دید چشمان حسین

سپری را پیشش

دست های کوچک

که به مویی بندند

باز هم مثل قدیم

خنده ای زد به رخش

کودک آرام گرفت