نمایش جزئیات
روضه و توسل ویژۀ شهادت امام جعفر صادق(ع) بنفسِ حاج محمد طاهری
. غم می نشست و قلب تو در سینه می گداخت آمد شرارِ زهرُ تو را رو به قبله ساخت آتش زپای تا سرت از بس که آب کرد دیگر کسی ز چهره شما را نمی شناخت ای لحظه لحظه از نفست خِیر دیده شهر تا دیده است دیده تو را قد خمیده شهر اصلا خودت بهانۀ این بارِ روضه ای *تا حالا بهانۀ روضه ، یا برا مادرت یا برا جد غریبت درست میکردی ..* اصلا خودت بهانۀ این بارِ روضه ای پا بر زمین مکوب محاسن سفیدِ شهر شیخ الائمه غصه تو را پیر کرده است این زهر بد به جانِ تو تاثیر کرده است از پیله های روضه که بر تن تنیده ای حالا نفس به سینۀ تان گیر کرده است جانِ به لب رسیده چرا گریه میکنی؟! بر حال شیعه گرم دعا گریه میکنی این آخرین روضۀ بعد از وصیت است بر سر جدایِ کربُبَلا گریه میکنی *امشب تو میگی حسین ، امام صادق هم باهات میگه حسین .. خوب گوش بدی مادرش زهرا هم میگه حسین .. اصلا همه روضه ها منتهیِ به روضۀ ابی عبدالله میشه ..* غیر از تو هم و غم کسی دین نمیشود این قدر صورتش پُرِ از چین نمیشود خیلی شُدید پیر ولی وقتِ احتضار با چکمه سینۀ تو که سنگین نمیشود در بستری ولی تنِ تو پا نمی خورد خواهر ز دیدنِ بدنت جا نمی خورد در آفتاب تشنه رهایت نمی کنند بر پهلوی تو نیزۀ اعدا نمی کنند *اصلاً آقا دوست داره اینجوری روضه بخونیم .. مشغوله درسِ امام صادق (ع) (بشکنه اون دهانی که به اصلِ روضه کار دارن نه به روضه خوان ..) حضرت بالای منبرِ یه وقت دید روضه خوان ابی عبدالله وارد شد حضرت اومد پایین فرمود برو بالا منبر روضه بخوان .. شروع کرد روضه خواندن ، هی مدارا میکنه مقابلِ امامِ .. حضرت فرمود نه ؛ همونطور که بینِ خودتون روضه میخوانید .. شروع کرد روضه خواندن دیدن آقا به پهنایِ صورت داره اشک میریزه ..* وقتی چراغ عمر تو خاموش می شود خاکِ بقیعِ غم به تو آغوش می شود ناموسِ داغ دارِ تو هم مثلِ جدتان با ضرب تازیانه سیه پوش می شود *گفت بعد از همون شبی که آمدن درب خانۀ امام صادقُ آتش زدن ، اومدم خدمت حضرت دیدم سر سجاده نشسته ، خیلی بی قراره خیلی داره گریه میکنه .. گفتم آقا شما مظهرِ صبرید ، الحمدالله کسی آسیب ندید که .. حضرت فرمود تو گمان میکنی من برا خودم گریه میکنم؟! دیشب این بچه هام از ترس هی از این هجره به آن هجره میدویدن .. یادم افتاد بچه های جد مظلومم حسین .. وقتی خیمه ها رو آتش زده بودن ..* حسین .... بر پیکرِ تو زخم مکرر نمیرسد یک بوسه از لب تو به خواهر نمیرسد انگشتر و عمامه و پیراهن و عبا دختر که هست بر کس دیگر نمیرسد ای آسمان به حسرت به اشک شبانه ات سجاده بود و زمزمۀ عاشقانه ات آتش گرفت خانه ات اما تکان نخورد یک لحظه رو سری به سرِ اهل خانه ات شمشیر بر گلوی تو کاری نمی شود بر پیکر تو اسب سواری نمی شود در کوچه هایِ دلهره انگیزه سنگ و چوب بر روی نی سر تو که قاری نمی شود پا برهنه .. یه پیرمردُ دنباله مرکب شبونه بردن باز دوباره .. هیزم به دستا سمت یه خونه هجوم آوردن آه ، سجاده رو از زیر پاش کشیدن و دستاشُ بستن ... همونایی که با لگد زدن به در پهلو شکستن ... رویِ دستام .. جایِ طنابِ شبیه حیدر خیلی غریبه بس که تو راه .. افتاده رو خاک شبیه جدش خد التریبِ آه ، آقایی که دشمن براش سه مرتبه شمشیر کشیده ... پیش زن و بچه ش کسی از بدنش سر نبریده ... *هر جا نشستی صدا منو میشنوی دستور امام صادقِ به ابابصیر ، فرمود اگه میخوای مادرم زهرا رو یاری کنی راهش اینه برا مصیبت جد غریبم ناله بزنی و بگی حسین ، هرچقدر کار باهاش داری زن و مرد یا حسین ....* .