نمایش جزئیات

مانده ام تنها سالار مضطر من -حاج محمود كریمی

مانده ام تنها سالار مضطر من -حاج محمود كریمی

مانده ام تنها سالار مضطر من

بعد از تو شد خاك عالم بر سر من

پس از تو بی یار و یاور در دل صحرا

كاروانی بی پناه و یك زن تنها

گر چه از پا درنیاورد زخم شمشیرم

روی خاك غم نوشتم بی تو می میرم

به خدا با دست بسته ام

به زمین هر جا نشسته ام

نقش كردم عشق من حسین

به سر انگشت خسته ام

وقتی نامت می آمد بر لب من

لبهای تو می گفت زینب من

مانده ام تنها سالار مضطر من

بعد تو شد خاك عالم بر سر من

پر شد از خون سرت جام قنوت من

این چنین بشكسته شد مهر سكوت من

زینب تنها و درد و بزم نامردان

آن لبان و خیزران و آیه قرآن

گرچه بودم دركنار تو

دل تنگم بیقرار تو

شیشه قلب مرا شكست

دل سنگ نیزه دار تو

هر كجایی نام تو مشق زینب

می نویسم روی قبرم عشق زینب

مانده ام تنها سالار مضطر من

بعد تو شد خاك عالم بر سر من

می شود سر درونم از رخم خوانده

یادگارت بین خاك شام جامانده

با نفسهایش تو را یكدم صدا می زد

پیش چشم تر من دست و پا می زد

ز پس چشمان بسته اش

به روی پای شكسته اش

ز رخت خون آبه پاك كرد

به دو دست پیر و خسته اش

چه گذشته در ویرانه بر دل من

كه نسیم باز او قاتل من

مانده ام تنها سالار مضطر من

بعد تو شد خاك عالم بر سر من

هر زمانی كه می آمد ناله مادر

روی نیزه بغض می كرد ساقی لشگر

حاجت مرهم ندارد زخمی احساس

درد بی درمان زینب دوری عباس

شفق مه روی نیزه شد

ز كدامین سو به نیزه شد

نه ز جای خنجر عدو

سرش از پهلو به نیزه شد

.