نمایش جزئیات
متن كامل روضه مسلم بن عقیل شب اول محرم- حاج محمد رضا طاهری
ماه غم است و می کشی از سینه آه را خم کرده است آه غمت قد ماه را صاحب عزاترین عزادارها بیا از زبون همتون میگم، همین براتون امشب بسه: صاحب عزاترین عزادارها بیا تا بر دلم نگاه کنی این دو ماه را این حرف تو بود، حالا این حرف من: سدِّ گناه بسته به من راه اشک را ضامن شو و بگو که نبندند راه را تا اندکی شبیه تو باشیم این دو ماه بر تن نموده ایم لباس سیاه را عمریست دست ِ چادر زهراست بر سرم بخدا اگه این سایه ی پُر مهر و عطوفت مادر نبود، اسم یه نفر از مارو نمی نوشتند بیاییم تو مجلس ابی عبدالله، آخه من كجا، مجلس حسین كجا؟سفره ی شب های محرم مگه هر كسی میتونه بیاد سر این سفره بشینه اشك بریزه. آقا: عمریست دست ِ چادر زهراست بر سرم از من مگیر سایه این سرپناه را گفتم حسین و اشک روی گونه ام چکید فرمود: نشونه ی مؤمنین اینه:جلوش بنشینی، بگی:صل الله علیك یا اباعبدالله، صل الله علیك یا اباعبدالله، صل الله علیك یا اباعبدالله. سه مرتبه وقتی میگی،ناگاه دلش به لرزه می اُفته، اشكش جاری میشه. گفتم حسین و اشک روی گونه ام چکید دیدم که پاک کرده ای از دل گناه را امام صادق علیه السلام فرمود:اگه به اندازه ی بال مگسی با معرفت برای جد غریب ما گریه كنی، گناهانت رو خدا اگه به اندازه ی كف دریاها باشه،به اندازه ی ریگ های بیابان باشه،به اندازه برگ های درخت ها باشه میبخشه. آه از دل تو، آه ز چشمان عمه ات چشمی که دیده واقعه قتلگاه را شاعر:محمد بیابانی هر كی میخواد امام زمان ویژه نگاهش كنه بگه:حسین...... خود امام زمانم باهات میگه:حسین...... نامه كه می نوشت دلِ مضطری نداشت داره می نویسه: بیا آقا جان، همه باهاتن، همه دل ها با شما هستند نامه كه می نوشت دلِ مضطری نداشت غیـر از وصال، آرزویِ دیگری نداشت با آب و تـاب بر سرِ راهش نشسته بود از انتظار، خواب به چشمِ تری نداشت در فكرِ پیشوازِ عقیله به جُنب و جوش دلـواپسیِ رو سـریِ دختری نداشت یكباره كوفه ریخت به هم مُهرِ ننگ خورد اصلاً سفیرِ عشـق چُنین باوری نداشت هجده هزار بیعتِ قبل از اذان شكست تا قبل از نماز، هیجده هزار آدم اومدند دست بیعت دادند، همچین كه جارچی های عبیدالله ملعلون تو شهر اعلام كردند، هركی پا مسلم و پا حسین بمونه،خونش حلال ِ ، مالش حلال ِ،زن و بچه اش حلال ِ، همه ترس به جونشون اُفتاد، یك به یك پیچیدند و رفتند، نماز عشاء برگشت، دید فقط دو تا بچه هاش پشتش نشستند، خدا یه عزیزی رو غریب نكنه تو یك شهر، خدا حالا این بچه ها رو چیكار كنم؟با هزار امید مادرشون دستشون رو به دست من داد، سفارسشون رو كرد، یه نفر دیگه نیست، باوفا ها همه رفتند، هانی شهید شده،حبیب و مسلم بن عوسجه هم از شهر رفتند خودشون رو به آقاشون برسونند، تك و تنهاست، در غریبی مسلم همین بس، برا همونی كه خطبه های قتل ابی عبدالله رو داد،اومد در خونه ی همون، دق الباب كرد، شبانه، نیمه های شب، در و باز كرد، گفت:اینجا چی می خوای؟شُریح قاضی ملعون ِ، می ترسه. مسلم گفت:هیچ كسی رو توی این شهر ندارم مجبور شدم بیام دم خونه ات، اومدم بچه هام رو امانت بسپارم.آی مردم باید بابا بشین بفهمید یه بابا بچه اش رو پهلوی عزیزترین كسی هم بخواد بذاره دلش شور میزنه، دوتا گل پسرهاشو دست دشمن سپرد، شریح گفت:پس سریع برو تا مأمورها نیومدند.دیدند هی یه قدم میره،دوباره برمی گرده پشت سرش رو نگاه میكنه. گفت:چرا نمیری؟فرمود:شُریح اینها امانتند، شُریح یه روزی قافله ی آقام از اینجا رد میشه، اینها رو دست حضرت زینب سلام الله علیها بسپار. هجده هزار بیعتِ قبل از اذان شكست در كوچه غیرِ سایهی سر، یاوری نداشت تا قبـل از اینكه راه بیـوفتد مسافرش بازارِ شهر این همه آهنـگری نداشت كوفه برایِ نیزه، سر و دست می شكست تا چند روزِ پیش ،اگر مشتـری نداشت مشغولِ جمع آوریِ سنگ و چوب شد هر بی حیا كه حربهی جنگ آوری نداشت زنجیـرهای زنـگ زده، نعل ِ اسبـهـا بیش از طلا نه، قیمت پائین تری نداشت خدا كنه اگه قرار باشه ما پای آقامون بایستیم، پای مولامون بایستیم، امام زمان داره دنبال یار داره میگرده،صدای هَلْ مِنْ ناصِر هنوز بلند ِ، حجت خدا دنبال مرد میگرده، حدالاقل مثل طوئه باشیم. این سرش رو به دیوار گذاشته داره اشك میریزه، در رو باز كرد، اینجا چیكار داری؟ مگه زن و بچه نداری؟ تو این شهر نااَمن ِ،اگه الان سربازها تو رو اینجا ببینند، برا منم بد میشه، جلو در خونه ی من نایست، برو. یه نگاه غریبانه ای كرد، گفت:من كه توی این شهر كسی رو ندارم. گفت:حالا چی میخوای؟ گفت:یه ظرف آب داری به من بدی؟ آب رو آورد بهش داد، آب رو نوش جان كرد. طوئه گفت:حالا برو. دید هنوز ایستاده.گفتم مادرجان من كسی رو ندارم توی این شهر. گفت:حالا كی هستی شما؟ گفت: من مسلمم، سفیر ابی عبدالله.گفت:خاك بر سرم، سفیر حسین اینقدر غریب. وای هیچكی دور و برت نیست؟اینها كه همه برات دست و سر می شكستند،تا چند ساعت پیش همه می گفتند:بیا خونه ی ما. دیدند مسلم هی دست رو دست میزنه، میگه: بشكنه دستم، خودم برا آقام نوشتم بیا. گفتم:دست زن و بچه ات رو هم بگیره بیا، دست زینب رو هم بگیره بیا، رباب داره شیرخوارش رو میآره، هی حسین.....چه شد در خونه ی طوئه بماند، با چه حیله و نامردی بردنش بماند، حالا بالا دارلاماره است، دست هاشو بستند،شیر بچه ی عقیله،مگه كسی حریف مسلم بود. حلا غریب وار ایستاده، فرمود: به من اجازه می دهید دو ركعت نماز بخونم. گفتند:بخون، نماز خواند رو به قبله ایستاد، این سلام هایی رو كه می دهی، اولین سلام توی این عالم رو ، اول سفیرش داد، صدا زد:السلام علیك یا اباعبدالله،دیدند داره اشك می ریزه،یكی به طعنه گفت:به تو هم میگن یار حسین؟ حسین دلش رو به كیآ خوش كرده، دیدی مرگت نزدیك شده داری اینطور گریه میكنی؟فرمود:من برا خودم گریه نمی كنم. ای كاش لااقل سه ساله رو نمی آورد. كوفه نیا حسین جان، كوفه وفا ندارد كوفی ِ بی مُروّت، شرم و حیا ندارد *** انـداختـند از سـویِ دارلامـاره اش بر خاكِ كوچه، رویِ تن امّا سری نداشت بستند در طنـاب و كشاندند هر طـرف از زخمِ سنگ بازیشان پیكری نداشت از پا به دارِ كوفه، سرش بینِ راهِ شام تكفیر گشته ،عاقبـت بهتـری نداشت روزی كه جشن ِ نامه گرفتند كوفیان در جمع بستهی اُسرا، دختری نداشت شاعر:علیرضا شریف براش یه كاسه آوردند، بالای دارلاماره، لب پاره، دندان شكسته داره خون میآد، آب پر از خون شد، دوباره بردند و آوردند، سه بار نشد. فرمود:من بهره ای از این آب ندارم. آره مسلم، اگه آب می خوردی باید به وفای تو شك می كردیم. تو آب بخوری، اربابت تشنه لب جون بده. اما روضه اینه، حدالاقل اینجا براش آب آوردند، دستش دادند، چند روز بعد وقتی آقاش تو گودال اُفتاده بود، می اومدند آب ها رو دور گودال خالی می كردند.حسین.....اشك هاتو روی دست بگیر، دست های گداییت رو بالا ببر، هركجا نشستی اللهم عجل لویك الفرج .