نمایش جزئیات
متن كامل روضه مسلم بن عقیل شب اول محرم مسجدالهادی- حاج محمود كریمی
بسم الله الرحمن الرحیم اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ .......... محرم آمد و شد موسم عزای حسین سیاه پوش، فلک گشت از برای حسین گر از خدا طلب خون بها، حسین کُند به جز خدا، به خدا نیست خون بهای حسین تو ای دو دیده ی من مرهمی ز اشك بساز كه مرهمی ننهد كس به زخم های حسین فرمودند:گریه ی شما مرهم زخم های سید الشهداست. ستاره بار چرا، چشم آسمان نشود؟ که از ستاره فزون بود، زخم های حسین ز زخم تازه جوانان دلم همی سوزد که بوی مشک دهد خاک کربلای حسین فدای راه خدا کرد جان و هر چه که بود که جان خلق دو عالم شود فدای حسین به مُتكا ندهم تكیه، چون به یاد آرام خاك كربلا گشت متكای حسین صورت روی خاك گذاشت آقای ما از آفتاب قیامت گریزگاه مجوی به جز پناه حق و سایه ی لوای حسین حسین ....آرام جانم حسین....روح و روانم اگر رضای خداوند را همی طلبی بجوی رضای خدا را تو در رضای حسین هلال ماه محرم در اومده، محرم اومده، صدای ناله ی فاطمه داره به گوش می رسه، ای غریب مادر السلام علیك یا مسلم بن عقیل كوفه دل خواهم نبود،هیچ كس با گریه های گاه و بی گاهم نبود كوفیان امضاء زدند آنقدر كه، پای نامه جای امضاء هم نبود صبح پیمان بستند و تا نماز ظهر،در مسجد دگر جا هم نبود بعد مغرب هیچ كس فكر مسلم هیچ، حتی فكر مولا هم نبود دست هایم بسته شد باز هم، شكر خدا، ناموس همراهم نبود *** در كوفه آب نیست،اینجا به تشنه آب رساندن ثواب نیست نامه دروغ بود، پیمان كوفه روی حساب و كتاب نیست گشتم میان شهر،غیر از خرابه هیچ كجا جای خواب نیست جز دست های زجر، اینجا برای حرف سه ساله جواب نیست گهواره ساز شهر،تیر سه شعبه ساز شد این بی حساب نیست بیچاره همسرت جایی برای بازی ِ طفل رباب نیست در كوفه زینتی دور دو دست دختر تو جز طناب نیست كوفه میاحسین اینجا برای مركب زینب ركاب نیست من فكر زینبم جای مُخدرات كه بزم شراب نیست . . روز اول كه اومد كوفه لجام اسبش داشت پاره می شد، هر كی گرفته بود یه طرف می كشید، آقا جان خونه ی ما بیا، سفیر حسین، بنی هاشم و عموت علی به گردن من خیلی حق داشت، چه گرفتاری هایی داشتم، عموت علی حل كرد، حسنین حل كردند، ما به علی و بچه هاش مدیونیم، اقا تو رو خدا بیا خونه ی ما، مسلم مونده بین این همه منزل كجا رو انتخاب كنه،این از روز اول. اما شب های آخر، سه شب تو كوچه های میگشت، تو خرابه ها.كی؟ مسلم... ...خطرناك ترین حیوان میشه سگ ماده اگر، بچه هاش همراهش باشند، اگه به بچه هاش بخواد آسیبی برسه، از هر حیوانی درنده تر میشه. گفت: میدیدم از لای در، داشتم نگاه می كردم، مسلم داشت راه می رفت، توی تاریكی ، از كنار یك سگ ماده رد شد، بچه های سگ هم دورش بودند، مسلم توی افكار خودش بود، یه مرتبه تا رد شد این سگ ِ ماده بلند شد جلوی مسلم شروع كرد پارس كردن، نعره میكشید. پلكش رو بهم نزد مسلم. ترس اصلاً با مسلم قهره، ترس اصلاً راهی تو بنی هاشم نداره. یه بچه ی سیزده ساله اش میگه: اهلا من العسل، چقدر خوبه من برا تو كشته بشم. علی اكبرش فرمود: ألَسنا على الحق؟ ما بر حق هستیم؟بله عزیزم. عیبی نداره هزار بار برا تو بمیرم. تكان نخورد مسلم. اما همین مسلم با این جرأت و جسارت و شجاعت. داره نامردی ها رو می بینه، اینقده راه رفت، آخر خسته كنار یك دری نشست، در باز شد یه پیره زنی،بیرون اومد. كنیز اشعث بن قیس بود این پیره زن، در رو باز كرد، گفت:ای مرد اینجا چه میكنی؟ مگه نمیدونی حكومت نظامی است، می گیرنت؟ غریبه ای؟ سلام رو جواب داد مسلم. فرمود: اگه آب خوردن داری برای من یه ظرف آب بیار. یه ظرف برای آقا آورد، جان عالم فدای حضرت مسلم، خیلی آقا بوده، وقتی میخواست از پیش امام حسین علیه السلام بره سمت كوفه، سه بار اومد خداحافظی كرد، اما حسین تو بغل مسلم غش كرد. اینقدر مسلم رو دوست داشت. حالا غصه یكی دو تا نیست، از یك طرف نامه نوشته آقا بیا، همه مستعدند، همه آماده اند شما بیایید، حالا دنبال یه راهی میگرده بگه آقا نیا، دلشوره از این طرف تو كوچه ها داره راه میره، به این خونه رسید ، پیر زن اومد،طوئه رفت آب آورد برای مسلم، آب رو نوش جان فرمود: ظرف رو به پیره زن داد، پیر زن اومد وارد بشه، طوئه نگاه كرد دید باز سر جاش نشسته، گفت: چرا نمیری خونه ات؟ مگه زن و بچه نداری دلواپست باشن؟ پاشو برو خونه ات. فرمود: من توی این شهر خونه ندارم. طوئه یه مرتبه دلش لرزید، شما كی هستید؟ فرمود: من مسلم بن عقیلم. آقا جان من كنیز شما. در رو باز كرد، تشریف بیآرید داخل، مسلم وارد خانه شد، یه حجره ای بهش داد، رفت، آب آورد دست و پای مسلم رو شست، استراحت كن، اما پسر من از عوامل ابن زیاد ِ، اگه بفهمه،فهمید پسرش، از رفتار مادرش فهمید. خبر داد خانه را محاصره كردند، تهیدید كردند به سوزاندن خانه، مسلم دید اگه خونه رو آتیش بزنند این پیره زن بی خانمان میشه، از روی دیوار رفت، پشت بام، جنگ و داخل كوچه كشید، این پیر زن صدمه نخوره، چقدر مَرده، فوج فوج نیرو فرستادند، آخر سر خبر دادند به ابن زیاد، عمر سعد ملعون گفت: فكر میكنی من رو به جنگ یكی از بقّال های كوفه فرستادی، اینها با ترس میانه ای ندارند،اینها از بنی هاشمند. شهر پر شد از دشمنان مسلم بن عقیل، شروع كردند از پشت بام ها نی ها رو آتیش زدن، ریختن روی سر آقا، عمامه سوخت، لباس یه مقداری سوخت، این اولین باری نبود آتیش می ریختند از روی بام ها، اتیش كه می ریختند، مسلم یاد آمدن زینب بود، محاصره اش كردند، آخر توی یه گودالی كه كنده بودند، مسلم رو هدایت كردند. چه مسلمی؟ توی تاریخ اومده، اگه یقه كسی رو میگرفت تو درگیری، یا كسی رو میخواست از سر راه برداره، پرت میكرد روی بام خانه. توی گودال هم دیدند حریفش نمیشن، اَمان نامه براش آوردند.دستاش رو بستند، آوردن دارالاماره، دندانش هم شكسته بود، داشت وارد دارالاماره می شد، پیرمردی دم در بود، فرمود: یه ذره آب میدی من بخورم. پیرمرد گفت:آب بهت نمیدم از حمیم جهنم بنوش. وارد دارالاماره شد، به عمربن سعد فرمود:من سه تا وصیت دارم،زره و شمشیر من رو بفروش بدهی من توی این شهر رو صاف كن. انجام میدی؟گفت: انجام میدم. دوم اینكه وقتی سر از بدنم جدا شد من رو یه جایی دفن كن، میدونست اینها دفن بكن نیستند.بدن می مونه. سوم اینكه یه نامه بنویس آقام نیآد. عُبیدالله گفت:چی گفت: همه رو گفت. عبیدالله گفت:باشه اولی كه عیبی نداره زره رو بفروشید بدهیش رو بدهید، دومی هم بالاخره بدنش رو دفن میكنیم. نامه رو هم نمیخواد بنویسی. بردنش بالای دارالاماره. گفت: دو ركعت نماز بخونم، اجازه ندادند. برگشت رو به سمت ابی عبدالله، هی زیر لب می گفت:آقا نیا، اینها دارند شمشیر تیز میكنند، اینها به دختراشون قول سوغاتی دادند، بازار نیزه فروش ها داغه، حسین نیا. اما رفقا، مسلمم كه به شهادت رسید اول رو دارالاماره سر از بدنش جدا كردند، بعد بدن رو از روی دارالاماره روی زمین انداختند، بعد سر رو انداختند پایین روی زمین، بعد به پای مسلم یه طنابی بستند تو كوچه ها میكشیدند. چی میخوام بگم؟شباهت هایی هست و هم تفاوت هایی با اباعبدالله الحسین علیه السلام. مسلم تو گودال گیر كرد، ارباب ما هم تو گودال زمین افتاد، اما مسلم رو اول سر از بدنش جدا كردند بعد تو كوچه ها كشیدند، جان عالم فدای اون آقایی كه اول هزار و نهصد و پنجاه زخم خورد، بعد با دوازده ضربه از قفا سرش رو بریدند. حسین.... تشنه ام دید ولی حرمله آبش را داد شمر همراه سنان بود شرابش را داد خنده ی ابن زیاد است خدا رحم كند مستی زجر زیاد است خدا رحم كند حاضرم جان دهم اما بدنت را نكشند دهنم خورد شود پیرهنت را نكشند این همه نعل اگر پشت تو را می شكند ساربان گفته كه انگشت تو را می شكند شب اول ِ یا مسلم بن عقیل، اگه قراره از سر سفره ی تو به من چیزی برسه، خیلی خوبه، شب اول به ما نگاه كن، آقا جان...حسین.... .