حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه و توسل شنیدنی _ شب دوم محرم _ ورود کاروان اباعبدالله الحسین علیه السلام به کربلا _ حجت الاسلام استاد پناهیان

روضه و توسل شنیدنی _ شب دوم محرم _ ورود کاروان اباعبدالله الحسین علیه السلام به کربلا _ حجت الاسلام استاد پناهیان

کسی روضۀ شجاعتِ حسین رو برایِ شما خوانده یا نه؟ شبیه افسانه هاست  ... ببین وقتی حسین تنها شد تو کربلا چه کرد .....

شمشیر که به دست می گرفتُ می جنگید ، ابوالفضل العباس همۀ آموزش هایی که از امیرالمومنین دیده بود ، فراموش می کرد ، محو حسین میشد ...

تو از حسین چه تصوری داری؟؟ ... یه وقت مظلومیتِ حسین به گونه ای غلبه نکنه که شجاعتِش رو نبینی ...

البته هلاک میشه کسی که شجاعتِ حسین رو ببینه ...

چون زمین خوردنِ یک شجاعِ قهرمانِ دلیر رو نمیشه دید ... (هلاک میشه انسان ...)

باید عزتِ اباعبدالله الحسین رو دیده باشی ، شجاعتِش رو دیده باشی ، این وضعِ اباعبدالله الحسین رو هم کنارِش ببینی  .... آوارۀ کوهُ صحرا شده اباعبدالله الحسین ....

راه چاره برش بسته س .... دق می کنیم ...

از همین امشب امان از دلِ زینب ....

بچه ها ، خانوم ها ، به زینب کبری نگاه می کنن زینب سرشو بالا نمیاره ... اباعبدالله الحسین و زینب گاهی به هم نگاه می کنن ... داستانِ ورودِ به کربلا داستانِ عجیبیه ...

از امشب زینب که تو کربلا مستقر شد ، دِلش بی تاب میشه ... از امشب مجالِس حسین رونق می گیرن ... از امشب دسته هایِ عزاداری بیرون میان ... این بی قراری مالِ قلبِ بی قرارِ زینبِ .....

تا ظهرِ عاشورا همه بی قرارن ، ظهرِ عاشورا امام حسین به شهادت رسیده ، همه باید بیشتر به سر و سینه بزنن .... آرام میگیرن .. میرن خونه هاشون . چرا ؟ چون ظهرِ عاشورا قلبِ زینبُ حسین با اشارۀ ولایی آرام کرده همه آرام می گیرن ....ما ها همه تپشِ قلبِ زینبیم ....

هرکی به این خیمه ها نزدیک تره اوایلِ محرم میگه شاید این عاشورا حسین رو نکشن .... شاید آب به بچه هایِ او بدن ... باور آدم دیوانه میشه ... بابا اون اتفاق افتاد تموم شد رفت ... این گریه هایِ شما حکایت از این می کنه که همین الان حسینِتونُ محاصره کردن و شما نگرانید ...

اینا تپشِِ قلبِ زینبیه ... این نگرانی مالِ زینب بود ، نمی خواد باور کنه ... شنیده از مادرش حسینِش تو کربلا کشته میشه میگه نه این کربلا شاید اون کربلا نیست .... اصلا نمی خواد قبول کنه ...

عصرِ روزِ تاسوعا حسین (ع) یه کلمه فرمود : ای دنیایِ بی وفا .... زینب خودشو زد اومد جلویِ زینب انداخت ... غش کرد ... اباعبدالله الحسین فرمود آخه خواهرم ، زینب ، چی کار می کنی ؟؟؟ من که چیزی نگفتم ..."

سخنِت حسین ، بویِ رفتن میده ... اینه اون زینبی که امشب اومده کربلا تا روز تاسوعا نمیخواد هیچی رو قبول کنه ...

زینب اینجا کربلاست باور کن اینجا کربلاست ...

بچه ها از امشب حکایتِ دیگری دارن ... این بچه ها تو این ده روز باید آماده بِشن ... کم کم نیزه ببینن .... شمشیر ببینن ... دشمن ببینن ... چشمِشون عادت کنه .... نه به خاطر عاشورا " برا اینکه بعد از عاشورا با اینا باید برن ....

با وجودِ ابالفضل العباس کنارِ بچه ها ، بچه ها آماده بشن برا جنگ ... اسارت ... یه نگاه می کنن به عمو ، کی میاد طرفِ ما ... ما عمو عباس داریم ...

کی ما رو ببره ... کی به خیمه حمله کنه ....

با وجودِ حسینی مهربان ، اباالفضلی علمدار ، علیِ اکبری وفادار و دیگر اصحاب ... این بچه ها چی جوری باور کنن از آغوشِ گرمِ پدرت میخوای بری رو خاکِ مغیلان بدوی .... تازیانه بخوری ... چی جوری اینو باور کنه ....

دستِ تقدیر میدونی حسین رو کمک کرد "

از روزِ هفتم که آب به رویِ خیام بسته شد ، بچه ها کم کم باور کردن ... مثلِ اینکه وضع داره جوری میشه که از بابا کاری بر نمی یاد .... علی لَعنةُ الله علی القُومِ الظالِمین

.