حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه و توسل جانسوز _ شب دوم محرم_ ورود کاروان سیدالشهدا به کربلا _حجت‌الاسلام استاد میرباقری

روضه و توسل جانسوز _ شب دوم محرم_ ورود کاروان سیدالشهدا به کربلا _حجت‌الاسلام استاد میرباقری

یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ بَکَیْتَ عَلَی الْحُسَیْنِ ع حَتَّی تَصِیرَ دُمُوعُکَ عَلَی خَدَّیْکَ غَفَرَ اللَّهُ لَکَ کُلَّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتَهُ صَغِیراً کَانَ أَوْ کَبِیراً قَلِیلًا کَانَ أَوْ کَثِیراً ....یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ كُنْتَ بَاكِیاً لِشَیْ ءٍ فَابْكِ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ  ابنِ ابیطالِب ...

زندۀ جاویدکیست؟کشتۀ شمشیرِ دوست

آبِ حیات قلوب در دمِ شمشیر اوست

گر بشکافی هنوز،خاکِ شهیدانِ عشق

 آید از آن کشتگان ، زمزمۀ دوست دوست

آنکه هلاکش نمود ، ساعدِ سیمینِ یار

باز به آن ساعِدَش کشته شدن آرزوست

عاشقِ وارسته را با سر و سامان چه کار؟!

قصۀ ناموس و عشق صحبت سنگ و سبوست ...

 *همه بهش میگفتن : یااباعبدالله ! از مدینه خارج نشید ... اگر هم بیرون میرید به سمت کوفه نرید ؛ فرمود : جدم به من فرمود :" اُخرُج الی العِراق ..."جدم به من فرمود : "فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاكَ قَتِیلاً ..." گفتن آقا اگه میرید با خودتون زن و بچه نبرید ... اینا اسیر میشن ... آلُ لله هستن ... عزیزند ، فرمود : جدم به من فرمود : "إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاهُنَّ سَبَایَا ..."

عاشق دیدارِ دوست اوست که همچون حسین

زردی رخسار او سرخ ز خون گلوست

هر که چو او پا نهاد بر سر میدان عشق

بی سر و سامان سرش درخم چوگان چو گوست

دوست به شمشیر اگر پاره کند پیکرش

منت شمشیر دوست بربدنش مو به موست

*از شما اساتید سوال میکنم معنی این جمله تو گودیِ قتلگاه همین نیست : یا غِیاثَ الْمُستَغیثینَ؟!*

 گر به اسیری برند عترت او دشمنان

هر چه ز دشمن بر او دوست پسندد نکوست

*هرچه گفتند : حسین جان ! پا تو این وادی نگذارید ، زن و بچه رو برداشت ؛ تاخت به سرعت آمد ، نوشتند : حُر راه روبست ؛ دیشب آخر شب مثل امشبی آخر شب حضرت دستور داد آب برداشتند ، به سرعت مسیر و کج کرد به سمت کربلا ، سر صبح نمازشو خوند باز راه رو به سرعت ادامه داد رسیدند به کربلا ، بعضی نقل کردند مرکب حضرت از حرکت باز ایستاد ، حُر آمد راه روبست ؛ آقاجان ! دیگه جلوتر حق ندارید برید ؛ شریعه است ، فراتِ ؛ ابن زیاد منو منع کرده شما کنار آب خیمه بزنید ... دید جدیست منع ،سوال کرد : نام این سرزمین چیه قاضریات ، نینوا ، وقتی گفتند نام این سرزمین کربلاست فرمود :" اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَ الْبَلَاءِ..."

این همون سرزمینی ست که جدم از او خبر داده ، همون سرزمینی ست ، پدرم امیرالمومنین خبرداده ، اینجا محل ریختنِ خونِ ماست ...

تا آخرِ مصیبت رو گفت ، به همه فهماند ... هَاهُنَا مَحَطُّ رِحَالِنَا وَ مَسْفَكُ دِمَائِنَا وَ هُنَا مَحَلُّ قُبُورِنَا ... حتی بعضی نقل کردند : این جمله هم فرمود : تو همین سرزمین زن و بچۀ ما اسیر میشن ، نه فقط خون ما ریخته می شود ، زینب به اسارت می رود ...

بی قرار شدند اهلبیت ... جمعشون کرد ، یه نگاه بهشون کرد ... شروع کرد گریه کردن ، شکایت از بنی امیه کردن ... آمادشون کرد ... فرمود : پیاده بشید ! همینجا ما باید به شهادت برسیم ، آماده باشید ، با اینکه هر لحظه ، هر روز ، هر شب آمادشون می کرد ، ولی وقتی کار روز عاشورا دشوار شد ، دید خواهرش بی قراری میکند ، همه رو فرستاد تو خیمه ولی دیدن خودش از در دیگرخیمه بیرون آمد ، دنبال امام حسین میدود ... مهلاً مهلاً ... یابنَ الزَهرا ....

نسیمی جان فزا می آید ...

بویِ کرب و بلا می آید ...

.