حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه و توسل ورود خاندان آل الله به وادی مقدس کربلا اجرا شده شب دوم ماه محرم به نفسِ حاج محمدرضا طاهری

روضه و توسل ورود خاندان آل الله به وادی مقدس کربلا اجرا شده شب دوم ماه محرم به نفسِ حاج محمدرضا طاهری

خیره‌ام…از بیرقِ سُرخت نگاهم را نگیر

جز خودت چیزی نمی‌خواهم پناهم را نگیر

 

باز بارَم را به دیوارِ حرم انداختم

جانِ من از شانه‌هایم تکیه‌گاهم را نگیر

 

اشتباهم را گناهم را گناهم را ببخش

هِق هِقم را گریه‌هایم را سلاحم را نگیر

 

*وَ سِلاحُهُ الْبُكاءُ .. هر چقدر به این سلاح این شبا مسلح تر می شیم ، هیچ کسی نمی تونه برامون نقشه ای بکشه ، هیچ دشمنی .. این سلاحی ست که پیامبرایِ خدا همه بهش مسلح شدن . تاریخ که بخونید ، قبل از اینکه ابی عبدالله کاروانش برسه کربلا ، همه پیامبرا از آدم ابوالبشر اومدن کربلا یه زخمی هم برداشتن هر کدومشون .. حضرت ابراهیم سرش شکافته می شه ، حضرت آدم پاش مجروح میشه ؛ سوال می کنن خدایا! پیامبرا اگر اتفاقی می افتاد سوالی می کردن ، خدایا خطایی از ما سر زده؟.. ندا میرسید نه خطایی نیست ، خواستم همدردی کنی با حسینم ... یه روزی اینجا خون حسینم رو می ریزن .. لذا هر کدومشون به این سلاح مسلح شدنُ گریه کردن تو همون سرزمینِ کربلا. منو تو هم الان کربلاییم ، چون فرمود هر جا روضه ای برای ابی عبدالله خونده بشه ، تحتِ قبّه ست. ینی همونجایی که مستجاب میشه دعا تو حرم امام حسین ، اینجا الان همون حالته. اگه اومدی تو مجلس امام حسین باید کار کنی براش ، باید ناله بزنی ..*

 

اشتباهم را گناهم را گناهم را ببخش

هِق هِقم را گریه‌هایم را سلاحم را نگیر

 

من به این شبها به این روضه به این غم دلخوشم

بِرکه‌ای غمگینم از من عکسِ ماهم را نگیر

 

بین هیئت مثل تو یا مثل زهرا می‌شوم

هرچه میخواهی بگیر ای عشق آهم را نگیر

 

تو میانِ ما نشستی حیف خیسِ گریه‌ام

آه ای اشک اندکی راهِ نگاهم را نگیر

 شاعر : حسن لطفی

. .

آروم آروم ، صدایِ قدم هایِ دریا میاد
آروم آروم ، دیگه داره دریا به صحرا میاد
آروم آروم ، صدا روضه خوانیِ زهرا میاد
 
*چی می خونه بی بی؟...*
 
آروم روضه می خونه ، دلهارو می سوزونه
الهی که تنِ تو ، زیرِ آفتاب نمونه
 
نبینم بی سپاهی ، نبینم بی پناهی
صورتِ مثل ماهت ، خاکی نشه الهی
 
أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّریبِ
السَّلَامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضِیبِ
.
.

*سوال کرد ، تا رسید به این سرزمین فرمود کسی میدونه اینجا اسمش چیه؟ یکی گفت آقاجان اسمش غاضریه ست . فرمود اسم دیگه ای هم داره؟ آقا جان نینوا هم میگن ، (دنبال اسم دیگه ای می گرده حسین) آیا اسم دیگه ای هم داره؟ گفت آقاجان اینجارو کربلا هم میگن. تا شنید کربلا رنگ صورت ابی عبدالله عوض شد. فرمود أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَ الْبَلَاءِ .. تا اسم کربلا اومد یه وقت زینب از داخل محمل یه آهی کشید ..*

آینه در آینه تابید عالم شد علی

نفسِ خود را دید خود را دید خاتم شد علی

اولین صبحِ ظهورِ حی اعظم شد علی

حق تماشا کرد خود را تا مجسم شد علی

با علی جان میدهیم با یا علی تب میکنیم

حرفِ مولا میزنیم و مشقِ زینب میکنیم

آنکه اقیانوسِ آرامِ علی شد زینب است

آنکه او آغاز و انجامِ علی شد زینب است

آنکه او معنایِ اسلامِ علی شد زینب است

آن که آمد زینتِ نام علی شد زینب است

ما نمی فهمیم از این اعجاز هیچ

شعرها را ساده تر میگویم اما باز هیچ

او هزاران شیر زن بود او فقط زینب نبود

او ظهورِ پنج تن بود او فقط زینب نبود

سوختن در سوختن بود او فقط زینب نبود

او حسین و او حسن بود ، او فقط زینب نبود

شد تمامِ آیۀ "قالو بلی" وقتی رسید

با نزولش کربلا شد کربلا وقتی رسید

شرح لیلی را اگر منزل به منزل گفته اند

شرحِ این تکلیف را جمعِ مقاتل گفته اند

کعبه را با بودنش در راه ، محمل گفته اند

گَردِ صحرا نه ، غبارِ پرده را دل گفته اند

به حسینش که دل زینب به دستِ اکبر است

پرده هایِ محملِ زینب به دستِ اکبر است

کشتیِ کرببلا در کربلا پهلو گرفت

خواست تا پایین بیاید آسمان زانو گرفت

تا بیاید جبریئل از شهپرش جارو گرفت

او نه از عباس جان عباس از بانو گرفت

پای او بر زانویِ مردانۀ عباس بود

بعدِ بابا دستِ او بر شانۀ عباس بود

 

*با چه جلالی داره بی بی از محمل میاد پایین .. عباس پاشُ رکاب کرده .. علی اکبر دستشُ داره می گیره .. ای روزگار! .. ای روزگار! .. هم ام کلثوم سلام الله علیها رو نوشتند ، هم بی بی رو ، عرضه داشتند حسین جان بیا برگردیم مدینه ... خبری از این مهمونی نبود .. دور تا دورت با نیزه ایستادند ، کجا اینطوری آدمُ مهمونی می برن؟ .. حسین جان میون این نانجیبا ، یه نفر دل منو داره میبره .. هی تیر و کمان نشون میده ..*

 

دورِ خود تا دید اکبر را خیالش جمع شد

عون و عبدالله و جعفر را خیالش جمع شد

دید در گهواره اصغر را خیالش جمع شد

بینِ خیمه چند دختر را خیالش جمع شد

دید فوجِ دشمنان را گفت عباسم که هست

نیزه و تیر و سنان را گفت عباسم که هست

ناگهان بی حال شد گودال را وقتی که دید

روضه اش اطفال شد گودال را وقتی که دید

ماتِ استقبال شد ، گودال را وقتی که دید

حرمله خوشحال شد گودال را وقتی که دید

آمد و افتاد بر پایِ برادر بازگرد

جان خواهر جان من نه ، جانِ مادر بازگرد

گفت داداش بیا برگردیم ، گفت بذار برات بگم زینب جان ، تو راه صفین اومدیم با بابامونُ داداشم حسن؛ قدری تو این سرزمین بابام خوابش برد ، سرش رو پاهای داداش حسنم بود. یه وقت سراسیمه از خواب بیدار شد ، شروع کرد گریه کردن .. داداشم سوال کرد ، من سوال کردم چی شده باباجان چرا انقدر پریشونی؟ چرا اینطور گریه می کنی؟ ..

فرمود الان خواب دیدم تو این سرزمین ، حسینم تو دریایِ خون داره دست و پا می زنه .. هر چی کمک می خواد ، یه نفر به دادِش نمی رسه .. همۀ این لحظه هارو بهم گفتن ، بارها جدم این روضه رو برام خوانده ، مادرم زهرا این روضه رو براش گریه کرده . راهی برای برگشت نیست ، روز ازل خودم انتخاب کردم ، خود ابی عبدالله انتخاب کرد.

به جعفر جنی بزرگه اجنه ایراد می گرفتن که چرا نرفتی کمک امام حسین؟ چرا وضعُ برنگردوندی؟ گفت وقتی رفتم کنار گودال ، دیدم فوج فوج ملائکه ، انبیا ، اولیا ، انقدر بودن که اصلاً جا به من نمی رسید. به زحمت خودمو رسوندم به ابی عبدالله ، تو گودال افتاده بود . گفتم آقا ما اومدیم کمکت ، فرمود نه ؛ من روز ازل انتخاب کردم کشته شدن در راهِ خدا رو . (حالا وضع برگشت) زینبی که با این عزت پیاده شد، حالا میخواد سوارِ ناقۀ عریانش کنن .. آه .. اومد کنار گودال ، آی غیرت الله .. من همون زینبم که وقتی میخواستم برم حرم پیغمبر ، بابام میگفت بذار آخرین چراغایِ مدینه هم خاموش بشه. کسی نمی خوام قد و بالای دخترمُ ببینه .. ببین دور تا دور ما حرومیا جمع شدن ...*

 

شامِ غم ای وای ، اکبر را نمیبیند چرا

عون و عبدالله و جعفر را نمی بیند چرا

پشتِ خیمه قبرِ اصغر را نمی بیند چرا

بینِ حجمِ شعله دختر را نمی بیند چرا

خیمه از شعله اُفتاد و عزیزی سوخت سوخت

زیرِ آن خیمه خداوندا مریضی سوخت سوخت

بسکه اُفتاده زمین در پا توانی نیست نیست

می‌دَود سمتِ برادر حیف جانی نیست نیست

دیر شد تا او بیایَد ساربانی نیست نیست

وای از انگشت و انگشتر نشانی نیست نیست

زیرِ تیغ و نیزه می‌گردد جوابی حیف نیست

ناقه و چشمِ حرامی و ... رکابی حیف نیست

__________

بارون بارون ، میباره چشایی که از خون تره

بارون‌بارون ، صدایِ دلِ سوختۀ خواهره

بارون بارون ، میگه این روزایِ آخره

بارونی که میباره ، رو خاکا دونه دونه

امروز بارون اشکه ، فردا بارون خونه

خون چشمایِ سقا ، خون لبهایِ اکبر

خونایی که میریزه ، تو گودال از یه حنجر

میدونم که ، میخوان مارو از هم جدامون کنند

میدونم که ، میخوان نامسلمون صدامون کنند

میدونم که ، میخوان بینِ بازار نگامون کنند

میدونم که تو میری ، من هم میرم اسیری

خیلی سخته باشمرُ با خولی هم مسیری

میدونم که سرت رو ، باید رو نی ببینم

با لباسِ اسیری ، تو بزم مِی بشینم

________

سه غم آمد سراغم هر سه یک بار

غریبی و اسیری و غم یار

غریبی و اسیری چاره داره

ولی آخر کُشد ما را غم یار

.