حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه و مناجات_ ویژۀ ایام شهادت ابن الرضا حضرت جوادالائمه علیه السلام _حاج محمدرضا طاهری

روضه و مناجات_ ویژۀ ایام شهادت ابن الرضا حضرت جوادالائمه علیه السلام _حاج محمدرضا طاهری

"اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها،وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ،وَ لعَنْ اَعْدائَهُم بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ"

*دوید اومد موفق پهلو امام رضا،گفت:آقاجان! ببین آقازاده ات داره چیکار میکنه.....

"جون و دلِ امام رضاست جوادالائمه،اگر حاجتِ خیلی سختی داری،گرفتاری داری،مشکل،گره ی کور داری برو روبروی گنبد امام رضا،جلو ضریح امام رضا،بگو:آقا! به حقِّ جوادت،جگر گوشه ات...اگه سخت تر از این بود حاجتت،بگو: آقا به حق مادر پهلو شکسته ات..."

میگن:امام رضا دوید اومد نگاه کرد،دید جوادش هی داره مشت میزنه رو زمین،هی میگه:" وَالله لَاُخرِجَنَّهُما وَ لَاُحرِقنَّهما" بیرون میکِشم اونا رو از تو خاک،آتیش میزنم اونارو.....

بابا! چه کسانی رو میخوای از تو خاک بیرون بکِشی؟چه کسانی رو میخوای آتیش بزنی؟

نگاه کرد دید دوتا چشمای جوادش اینقدر اشک ریخته،خون آلود شده،فقط تو یه نگاه معنا دار به امام رضا، از امام رضا یه سئوال کرد،گفت: بابا! به من بگو مادرم فاطمه چه گناهی داشت؟چرا اومدن در خونه اش رو آتیش زدن؟ چرا پهلوی مادرم رو شکستن؟

"اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِیِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن..... "*

بی درد ما که از غم تو راست قامتیم

با اینکه سر شکسته ی سنگِ ملامتیم

بیمارِ عشق می شود آنکس که عاشق است

این رسم عشق نیست که اکنون سلامتیم

*یه خود خودمون رو ملامت کنیم،چقدر تو این دوران به فکر گمشده ی حضرت زهرا هستیم؟چقدر به یاد امام زمانمون هستیم؟*

در انتظارِ هر که به جز تو نشسته ایم

در سردسیرِ هجر تو گرمِ اقامتیم

بی شک بدون تو به درِ بسته خورده ایم

امروز اگر چه همدم اشکِ ندامتیم

ما بی تو یا که با تو تفاوت نمی کند

یعنی همیشه شاملِ لطف و کرامتیم

دنیا به لطف چشم تو، پُر بود دست ما

گریانِ دستِ خالیِ روزِ قیامتیم

عمری عَلَم به دوش حسینیم، چاره ای

مشتقاق گریه کردنِ پای علامتیم

*دلت امشب کجاست؟...*

امشب که میزبانِ عزا مشهدالرضاست

باب الجواد گرمِ عزا و زیارتیم

یاصاحب الزمان.......

. .

چه کرد با جگر پارۀ تو، همسرِ تو

نگاه کن چقدر ضعف کرده پیکرِ تو

میان حجره نمانده کسی کنار تنش

نبود هیچ کسی وقتِ دست و پا زدنش

چه کرده زهر هلاهل، که خشک شد دهنش

چرا به گوشِ کنیزان نمی‌رسد سخنش؟

کسی به خواستۀ آخرش جواب نداد

چرا کسی به جواد الائمه آب نداد؟

*مادر شهید حججی میگه:دیدم سر بریدنِ پسرم رو،اما اون چیزی که جیگر من رو سوزوند این بود،دیدم لباش خشکِ،فهمیدم لحظه ی آخر،یه قطره آبم بهش ندادن....

نوشتن: فقط یه کنیز بود دلش به حال جوادالائمه سوخت،اُم الفضل میگه: دیدم این کنیز ظرف آبی رو دستش گرفته،گفتم:کجا داری میری؟گفت:مگه نمیشنوی هی داره میگه جیگرم داره میسوزه؟ظرف آب رو اُم الفضل گرفت،محکم رو زمین زد،گفت: اینجا ایستادم ببینم چطور با لب تشنه داره جون میده....

کربلا هم انگار فقط یه نفر صدای ابی عبدالله رو شنید،هلال بن نافع میگه:دیدم داره لبهاش به هم میخوره،گفتم:نکنه داره نفرین میکنه،جلو اومدم،دیدم داره میگه:" شیعتی مَهْما شَرِبْتُم ...." آخ جیگرم....گفتم:هر چه بادا باد،میرم یه ظرف آب میارم،سپرم رو پر از آب کردم،نزدیکِ گودال شدم دیگه دیر شده بود،دیدم اون نانجیب داره از گودال بیرون میاد،تمام سر و روش خون آلوده،گفت:کجا داری میری؟ گفتم دارم آب می برم..گفت:بیهوده زحمت کشیدی،دامنِ نحسش رو کنار زد،سر رو روی دست گرفت،اما بدنش داره میلرزه،گفتم:تو که کارت رو کردی،چرا بدنت داره میلرزه؟گفت:هلال! گوشه ی گودال لحظه ی آخر هیچ زنی نبود،اما می شنیدم،یه خانومی صداش میاد،هی میگه: " بُنَیَّ!"...*

کنیزهای تو در حق تو جفا کردند

تو ناله می‌‌زدی، آنها سروصدا کردند

تن تو را به روی بام‌ها رها کردند

کبوتران همه روی تو بال وا کردند

شنیده‌ام بدنت زیر آفتاب نبود

و اهل بیتِ تو در مجلس شراب نبود

تن حسین هم افتاده بود در گودال

}تهِ گودال،بی سر افتاده

لبِ گودال،مادر افتاده

خواهر افتاده،دختر افتاده{

تن حسین هم افتاده بود در گودال

تنش به زیر سُم اسب رفت و شد پامال

برای غارت جسم حسین شد جنجال

چه دید خواهرش از روی تل که رفت از حال؟

حسین در ته گودال دست و پا می‌زد

حسین، عمۀ سادات را صدا می‌زد

شاعر:آرش براری

*چی دید زینب؟روایت رو ببینی،برا جوادالائمه یه مقدار دلت آروم میگیره،بدن جوادم سه روز زیر آفتاب بود،شیعه ها دیدن رو بام یه مقدار کبوتر از هم جدا نمیشن،این بال ها رو در هم دادن...

آیا کربلا یه دونه کبوتر نبود؟وقتی زینب اومد دید بدن حسینش زیرِ آفتابِ،گفت:داداش! الان یادم اومد یه خاطره ای رو برات بگم،اول زندگیم با عبدالله بن جعفر بود،اُم سلمه،اومد در خونه مون در زد،در رو باز کردم،گفت:خانوم چرا گریه میکنی؟آیا از زندگی با عبدالله ناراحتی؟گفتم:نه عبدالله خیلی خوبِ،گریه ی من برا اینه:سه روزِ من حسینم رو ندیدم....من بی حسین می میرم،گفت:خانوم غصه نخور،الان حسین رو خبر میکنم...

اُم سلمه برام تعریف کرد،وقتی در زدم درِ خونه ی حسین،دیدم حسین هم داره اشک می ریزه،تا اومدم سئوال کنم،گفت:مادرجان سئوال نکن،دلِ من هم برا زینب تنگ شده...

داداش! من اینقدر گریه کرده بودم خوابم برد،بیدار شدم دیدم مقابلم ایستادی،رو دست و پات افتادم،گفتم:حسین جان! چرا بیدارم نکردی؟ گفتی:زینب! دیدم از روزنه ی در یه نور آفتابی رو صورتت افتاده،گفتم:جلو آفتاب بایستم اذیت نشی....

گفتم:حسین!ان شاءالله یه روز تلافی میکنم...حسین جان! امروز روز تلافی کردنِ منِ....

اما به این کبوترِ حسین اجازه ندان تلافی کنه، "فَجتَمَعَ عِدَّةٌ مِنَ الأعراب" یه عده ریختن تو گودال،با تازیانه دارن جداش میکنن....

هرچقدر کار باهاش داری،این دستای گدایت رو بالا بیار:حسین......

این اشکات رو روی دستت بگیر،دستت رو بالا ببر،خدا! "بدم المظلوم،اللهم عجل لولیک الفرج..."خدا! به جوادلائمه قسمت میدیم،هر کسی هر حاجتی داره،حاجاتی که حتی به نزدیک ترین فرد از خودش هم نمیتون بزنه،به جوادالائمه هیچ کسی رو دست خالی و ناامید برمگردان...*

.