نمایش جزئیات
یكی بود یكی نبود،زیر گنبد كبود-مهدی اكبری
یكی بود یكی نبود،زیر گنبد كبود
روی بوم خونه ای،یه بدن افتاده بود
غربت و بی كسیش از،حال و روزش حاكی بود
آخه لبهاش خونی بود،آخه موهاش خاكی بود
استخونهاش آب شده،همه ی جونش كبود
گویا كه پیكرش، به یه زهری سوخته بود
پیدا بود كه با چشاش،كسی رو صدا زده
روی خاك ها غلتیده،خیلی دست و پا زده
چی بگم كه از غمش،خون زدیده ها میاد
آخه قصه ی منه،روضه ی امام جواد
نمی گم از ستم ام فضل بی حیا
آخ خدا حرف میزنم از وفای كفترها
كفترها پر میزدند،همگی بالا سرش
تا زآفتاب نسوزه بدن مطهرش
اما كاشكی آی خدا،كفترای باوفا
می بودن تو كربلا،می بودن رو قتلگاه
جای زینب غمین،به حسین غرق خون
همگی با پرهاشون،میزدن یه سایبون
آخه زینب نتونست،پیش داداش بمونه
زدن و كشوندنش،به زور تازیونه
.