نمایش جزئیات
جز پر در این قفس نمانده
جز پر در این قفس نمانده
دیگر مرا نفس نمانده
زخمی ترین كبوتر این روزگارم
بی هم نفس در این قفس جان می سپارم
با این دل شكسته
مجروح و زار و خسته
چشمان من براهه
پیك اجل نشسته
بابا رضا كجایی
ای داد از این جدایی
در گوشه ی سرد سیه چاه
گشته یكی سوز و مه و ماه
خورشیدمو رفته ز یاد من سپیده
یك لحظه چشمم روی آزادی ندیده
در بین ربنایم
گویم كه خدایم
دلتنگ یك نگاه
معصومه و رضایم
معصومه جان كجایی
ای داد از این جدایی
باب رضا كجایی
ای داد از این جدایی