نمایش جزئیات
روضه خوان سه ساله ابی عبدالله خاموش شد
ای سر امشب بر یتیمان سر زدی طایر قدسی به ویران سر زدی قول دادی بهر من آب آوردی از سفر سوغاتی ناب آوری صورت از خون خضاب آورده ای پس چرا خون جای آب آورده ای جان بابا از رخت شرمنده ام تو سرت از تن جدا من زنده ام ای به قربان سر نورانیت تا نبینم زخم بر پیشانیت کاش چشمم مثل دستم بسته نبود کاش فرق دخترت بشکسته بود زخمها بر صورت خوبت زدند یوسف زهرا کجا چوبت زدند یک مرتبه دیدند روضه خوان سه ساله ابی عبدالله خاموش شد ، خدایا چه شده ؟ آمدند جلو دیدند کنار سر بریده بابا جان داده.