حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

متن روضه شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها شب سوم محرم- سيد مهدي میرداماد

متن روضه شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها شب سوم محرم- سيد مهدي میرداماد

بیا که ماه جمالت ظهور میخواهد

خدارو شكر،یه شب دیگه ی محرم رسید و ما هم،نفسی داریم و توفیقی داریم. اعتقاد ما هم بر اینه هر شب باید دعوت نامه از طرف حضرت فاطمه سلام الله علیها بیاد.بی بی جان ممنونتیم،امام زمان ممنونتیم،تنها كاری كه میتونیم بكنیم، كم ترین كاری كه میتونیم بكنیم جواب این محبت امام زمان رو بدیم،اینه كه اول روضه مون بگیم یا صاحب الزمان

بیا که ماه جمالت ظهور میخواهد

جهان من شده تاریک نور میخواهد

زمن مخواه متاعی که در بساطم نیست

یه چیزی از ما نخواه كه ما طاقتشو نداریم.

زمن مخواه متاعی که در بساطم نیست

مگه چی می خواد

غم فراغ تو قلبی صبور میخواهد

آقام آقام.....ناله بزن،این شب ها ناله نزنی كی میخوای ناله بزنی؟یك سال منتظری محرم بیاد صدات رو رها كنی،مولای من.. ببینم حرف دلت هست یا نه؟

شود که قاصد تو آید و بگوید که

تو را امام زمان به حضور میخواهد

خوش به حال كسی كه خود امام زمان میآد به سراغش،حواست باشه،دقت كن، اگه امام زمانمون صدامون كرد،تعلل نكنیم،اگر و شاید و اما نگیم. كربلا مصداق بارز این داستانه. عبیدالله حر جوفی ِ، اگه بخوای این بیت رو در یك دقیقیه برات باز كنم خوب گوش بده. امام و سر راه كربلا دید،امام بهش گفت:بیا من رو یاری كن،هی دست دست كرد، میدونی جواب امام رو چی داد؟ ای برات بمیرم آقا، گفت:آقا من خودم كار دارم اما اسبم مال تو، بعضی ها نوشتند گفت:شمشیرم برا شما. آقا یه نگاه معنی داری كرد، گفت:عبیدالله، من اسب میخوام چیكار؟ میخواستم دست خودت رو بگیرم،برو،برو،كربلایی شدن كار هر كسی نیست، فقط یه حرفی حضرت بهش زد،من هلاك این جمله ام،حضرت بهش گفت:برو فقط یه جایی برو صدای غریبی من به گوشت نرسه،یه جایی برو من گفتم، هل من ناصر ینصرنی...حسین.... حالا یه نمونه ی دیگه اش رو بگم. این كه میگه:

شود که قاصد تو آید و بگوید که

تو را امام زمان به حضور میخواهد

این روی سكه رو هم بشنو،نشسته بود تو خیمه،قاصد امام اومد گفت:زهیر بیا،حسین  تو رو صدا كرده، یكی میشه عبیدالله حر جوفی، یكی میشه زهیر،رفت تو خیمه ی امام وقتی برگشت دیگه رو پای خودش بند نبود.

مولا

بیا که منتظران را دگر قراری نیست

چرا زمانه مرا از تو دور میخواهد

دیگه بسمه،دیگه محرمای بدون امام زمان بسه،خسته شدم از این دوری،میدونم مقصر منم،یه شب بیا من و آدمم كن. آخه من گریه كن حسینم.حالا آماده شدی من این یه بیت رو بخونم،آقاجان

بیا که منتظران را دگر قراری نیست

چرا زمانه مرا از تو دور میخواهد

میخوای به آقات برسی،میخوام بهت كد بدم،میخوام بهت نشونه یاد بدم،آقا جان،میخوای به آقات برسی باید اسبابش رو داشته باشی.

دلی شکسته صدایی گرفته چشمی خون

وصال یار فقط جنس جور میخواهد

رسیدن به امام زمان هزینه داره،چه زیبا فرمود: بهشت را به بها میدهند،نه به بهانه. میخوای به آقات برسی باید شرایطش رو داشته باشی،باید وسایلش رو داشته باشی.

دلی شکسته صدایی گرفته چشمی خون

امشب شبه كیه؟قربون اون دختر سه ساله برم،كه همه ی اینهارو با هم داشت،اینها رو با هم داشت كه به وصال یارش رسید. از این بالاترش رو هم رقیه داشت، فقط دل شكسته و دل خون نداشت،این خانم جونشم كف دست گرفته بود. چقدر این دو بیت قشنگه،عاشقانه گوش بده

در یافتن تو در به در میمیرم

میتونی به امام زمانت این جوری بگی؟

در یافتن تو در به در میمیرم

یا بر سر كوی یا گذر میمیرم

یك روز تو میرسی اما صد حیف

از شوق شنیدن خبر میمیرم

یاد یه زمزمه افتادم،قدیما خیلی این زمزمه رو میخوندیم،از زبون این سه ساله بگو،هر كه میخواد به امام زمانش اینجوری بگه بسم الله:

با خودم یه نذری كردم

كه اگه تو رو ببینم

تو همون  نگاه اول

جونم و بدم براتو

یا حسین غریب مادر،یا حسین غریب مادر

بریم كربلا،بریم كنار خرابه ی شام

. .

گویا به سر رسیده غم انتظــارها

از راه آمده است نگــار ِ نگـــارها

بابا خوش آمدی

زبون زبون دخترونه است

 بابا خوش آمدی قدمت روی چشم من

كدوم چشم؟

چشمی که خون شده ز غم روزگارها

خوشبحال اونایی كه ناله دارند،بابا بابا

با گریه ام بساط ستم را به هم زدم

سه ساله داره،الله اكبر،هر لشكری بخواد جایی رو فتح كنه،نیاز به اسباب و سلاح داره، عمه اش زینب شام رو فتح كرد،سلاح زینب یكی خطبه بود،سلاح عقیله ی بنی هاشم تو فتح شام یكی خطبه بود،هم خودش خطبه خوند و هم امام سجاد . ورق شام رو عوض كرد.یه سلاح دیگه ی زینب گریه بود، علم گریه رو داد دست رقیه،رقیه شد علمدار گریه،شد اُم البكاء،برو حرمش. بهت آدرس بدم اونایی كه نرفتن،وصف العیش نصف العیش،برو حرمش،سر درب حرمش نوشته:

آنكه  در این مزار شریف آرمیده است

اُم البكاء رقیه ی محنت كشیده است

عَلم گریه رو برداشت،اما گریه ی رقیه گریه ضعف نبود،اشتباه نكن رفیق،عزیز دلم گریه رقیه گریه ی قیام بود،مثل مادرش زهرا،ای جانم،گریه ی رقیه گریه ی قیام بود،یه دونه اش رو برات بگم،با گریه اش كاری كرد،جون امام زمانش رو نجات داد، از امام سجاد نقل میكنه تاریخ، میگه اون شبی كه ریختن تو خرابه سر بابام رو آوردن،سر شب از مأمورهای خرابه شنیدم یه نیتی دارند،اون شب میخواستند دیوار خرابه رو   رو سر ما خراب كنند، خواهر سه ساله ام با گریه اش جون مارو نجات داد،قیام كرد با گریه، همه رو به هم ریخت،آره این گریه گریه ی قیامه.

با گریه ام بساط ستم را به هم زدم

آورده ام بـرای شما افتخـــارها

بابا جونم،عزیز دلم،حالا میخواد با باباش حرف بزنه،تو رو به خدا زبانحال با دلت چه میكنه؟من روضه ام همینه،صدا زد بابا:

این گیسوان ِ

دخترسه ساله داری تصور كن

این گیسوان ِ مختصرم فرش راه تو

چرا مختصر؟

باقیش مانده است میان شرارها

پاهای کوچکم پر آلاله ها شده

بس که دویده ام پی تو در فرارها

بریم به یاد قدیمی ها،هر كی بلده:

بس كه دویدم عقب قافله،واویلا،واویلا

پای من از ره شده پر آبله،واویلا،واویلا

من زود برم تو روضه:

پاهای کوچکم پر آلاله ها شده

بس که دویده ام پی تو در فرارها

حواست باشه،یه قول به دخترت بدی ، تا آخر یادشه،فكر نكنی دختر یادش میره،صدا زد بابا یادته:

گفتی مرا دوباره بغل می کنی، ولی

دستت کجاست، آه چه شد آن قرارها

حسین..... خیلی این بیت حسی است،دیدی آدم جلوش رو نگاه كنه،درست راه میره، اما خدا نكنه یه چیزی نظرت رو جلب كنه،خواهش میكنم تصویر رو دقت كن،میكشتت،خدا نكنه به یه چیزی خیره بشی،دیگه جلوت رو نگاه نمیكنی، صدا زد بابا:

محو سر تو بودم و خوردم زمین پدر

یک مرتبه، دو مرتبه... نه، بلکه بارها

خسته شدم پدر، نفسم بند آمده

از بس که پا به پا شده ام با سوارها

نمی دونم چه جوری جلو برم،هی میخوام ببرمت تو دل روضه،اما مكث میكنم،هر چی آروم بریم جلو بهتره،شب شب كسی نیست كه به این راحتی ازش بگذریم، خیلی ها مشكل دارن،مریض دارن،نمی دونم،دونه دونه بلند شید میگید یه دردی دارم،گرفتاری دارم،اونایی كه دختر دارن میدونند،دختر اگه به بابا رو بزنه بابا روش رو زمین نمیزنه، امشب بگو خانم جان به بابات یه رو بزن مارو یه كربلا ببره.بگو خانم جان ما دلمون میخواد اربعین بیاییم كربلا،به بابات یه رو بزن. ادامه ی روضه

خسته شدم پدر، نفسم بند آمده

از بس که پا به پا شده ام با سوارها

الله اكبر،یه بیته،ولی یه شب سوم ناله میخواد.صدا زد بابا:

صوت خفیف ودست نحیف و تنی ضعیف

مانده برای دختر تـــو یادگــارها

ببرمت یه سر مدینه و برگردیم،این دختر آیینه ی فاطمه است،مادرشم اون روزهای آخر،دیگه چیزی ازش باقی نمونده بود،همه چیزش رو برا علی خرج كرد،اگه رقیه تو بیابونا دوید،مادر ما تو كوچه های مدینه.

دنبال حیدر می دوید

از سینه اش خون می چكید

بگو یا زهرا

اگه مادر ما غلاف شمشیر خورد،رقیه هم سیلی خورد تازیانه خورد، مثل مادر ِ، حرف زدنش هم مثل فاطمه بود،راه رفتنش هم مثل فاطمه بود،عمه هی نگاش میكرد،گریه میكرد،میگفت عمه چرا گریه میكنی؟میگفت:آخه تو چقدر شبیهه مادر منی،عین مادر،اخلاق مادر،ارث برده،به این دختر رسیده،دست بند مادر دست دختره،سر رو بغل كرد، عین مادرش زهرا حرف زد، زهرا وقتی نگاش به علی افتاد،از پهلوش نگفت، از بازوی ورم كرده نگفت،رقیه هم از درداش نگفت، سر رو بغل كرد،الله اكبر،شروع كرد با سر حرف زدن،یه نگاه كرد به سر،ای وای،اَ بَه...بابا بابا....ان شاالله هیچ وقت دخترت صحنه ای رو نبینه كه آزار ببینه،تا نگاش به سر افتاد ،اول یه دست به محاسنش كشید، مَن ذا الذی خضّبك بدمائك؟حسین........ نمی خوای كمك كنی؟..حسین....نمی خوای صدات و خرج كنی؟حسین.....من اعتقادم اینه كه رقیه تو خرابه جواب همه ی سئوالاتش رو گرفت، مگه سئوال داشت؟آره، دختر بچه همش اهل سئوال  و كنجكاویه،جواب همه ی سئوالاتش رو گرفت،دونه دونه بهت بگم،دست كشید به محاسن جواب اون سئوال رو گرفت،شب عاشورا همه ی لشكر خضاب كردند،حضرت دستور داد،گفت:برید خضاب كنید،یه دستور نظامی بود،میخواست روحیه ی لشكر بره بالا،حضرت گفت:همه محاصن رو خضاب كنند،همه ی لشكر خضاب كردند،فقط خود ابی عبدالله خضاب نكرد،بچه ها می اومدند سراغ عمه ،عمه چرا بابامون خضاب نمیكنه،عمه هم جواب میداد،عزیزان من،ناراحت نباشید،آخه باباتون عزاداره،عزاداره داداش حسنشه،تو مدینه گفته دیگه خضاب نمیكنم،رقیه تا دست كشید به محاسن باباش گفت:حالا فهمیدم چرا خضاب نكردی،میخواستی با خون خودت خضاب كنی. برم جلوتر؟میای با من یا نه؟ دست به محاسن كه تموم شد،دیدن داره روی لبهای پاره پاره دست میكشه،جواب یه سئوال دیگه اش رو گرفت،تا دست گذاشت رو لب ها گفت: حالا فهمیدم چوب خیزران  كجا میخورد،حسین..... جمله ی آخرم، دست گذاشت به محاسن جواب حرفش رو گرفت،دست گذاشت رو لب ها جواب سئوالش رو گرفت، چه كرد؟ دیدن دست گذاشت رو رگ های بریده مَنْ ذَا الَّذی قَطع وَ رِیدَیْكَ حالا فهمیدم چرا عمه زیر گلوت رو می بوسید.حسین........ بگو تا نفست مثل رقیه قطع بشه.حسین..........

.