حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

متن روضه شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها ، سوم محرم- حاج سعید حدادیان

متن روضه شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها ، سوم محرم- حاج سعید حدادیان

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِ مُحَمَّدٍ و عــجّل فَرَجـَـهُم و اَهلِك أعدآئهــم،لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلاّبِالله العَلی العَظیمِ.حسبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِیلُ نِعْمَ الْمَوْلَى‏ وَنِعْمَ النَّصِیر.أَسْتَغْفِرُ اللهَ الَّذى لا إِلـهَ إِلاّ هُو الْحَىُّ الْقَیُّومُ ذُوالجَلالِ وَ الإِكْرامِ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ…بحق سَیِّدَتَنَا وَ مَوْلاتَنَا رُقَیِّه خاتون وَ بالْحُجَة ِ اِلهی اَلْعَفو، اَلْعَفو ، اَلْعَفو... باالحُسَین اِلهی اَلْعَفو. اَلْعَفو ، اَلْعَفو...

 من یك گل و صد بهار دارم/گل زخم زنیش خار دارم

هم روی خزان زجور پاییز/هم موی ِ زخون نگار دارم

در خاك خرابه آرمیده/در قلب همه مزار دارم

یك كرببلا قیام با خود/صد كوفه به شام ِ تار دارم

هم اشك فراق در دو دیده/هم دامن وصل ِ یار دارم

هم رأس پدر به روی سینه/هم سینه ی داغدار دارم

با ناله ی از جگر كشیده/شمشیر نه ذوالفقار دارم

هر چند كه كودك ِ حسینم/رزمنده ی كوچك ِ حسینم

از سنگ و سنان و تازیانه/سر تا قدمم پر از نشانه

ای نسل تمام روزگاران/فریاد زگردش زمانه

دیدید كه در خرابه جان داد/طفلی كه نداشت آشیانه

كی دیده كه طفل بی پدر را/سیلی بزنند ظالمانه

عباس كجاست تا نشاند/ یك بار دگر به شانه

گریه به حسین اجر دارد/اجرم شده بود تازیانه

یه وقت یه مرد تازیانه میخوره،پَر این تازیانه میگیره این پیكر رو،لگد كه به در اون نانجیب زد، فاطمه پشت در، در رو پهلو شكست، اومد تو خونه چند جور زده،یه لگد به تخت سینه زد، نوشته اند محسن كشته شد،چنان سیلی به صورت زد،نوشته اند سفیدی چشم سرخ شد،اما میگن تازیانه كه زد، تازیانه دور بازو پیچید،یه دور،دو دور، نیومد این تازیانه رو باز كنه،تاریانه رو كشید،پوست و گوشت كشیده شد، حالا اگه بچه ی سه ساله تازیانه بخوره،تازیانه می پیچه تو بدنش، با من و تو فرق میكنه

ای نسل جوان كه اشك بارید/زین پیر ِ سه ساله یاد آرید

میخواست پاشه زانوها میلرزید می افتاد، می خواست دست به دیوار بگیره دست ها جون نداشت، بمیرم براش.بذار حماسی بخونم:

هر چند سه ساله، بچه شیرم/دوران فراق كرده پیرم

با پیكر تازیانه خورده/هفتاد شهید را سفیرم

كی گفته كه من اسیر شامم؟/والله به هر دلی امیرم

من یاس كبود ِ باغ ِ عشقم/پیداست زچهره ی منیرم

از روز نخست عهد بستم/در پای سر پدر بمیرم

این است تمام آرزویم/یك بوسه از آن گلو بگیرم

كی گفته كه من گرسنه هستم؟/والله قسم زعمر سیرم

هرچند سرم به روی خشت است/ویرانه ی كوچكم بهشت است

از كدوم مصیبتش بگم؟ حالا سر بریده مهمون دختر شده

پیش خدا تو  سر بلندی/دختر ناز و سر بزیرم

حالا كه اومدم چه جوری/دخترم و بغل بگیرم

رقیه بابا رو نگاه كن/چی شده صورتت كبوده

آخه تو كه فدك نداشتی/آخه گناه تو چی بوده

عروسكم گل سرت كو؟/رقیه جان، رقیه جان، رقیه جان

گوشواره ها و معجرت كو؟/رقیه جان، رقیه جان، رقیه جان

تو صورتت یه جای دست ِ/رقیه جان، رقیه جان، رقیه جان

تو هم كه دندونت شكسته/رقیه جان، رقیه جان، رقیه جان

***

از آسمون به جای بارون/كرببلا داره می باره

بچه ای كه باباشو كشتند/دیگه كتك زدن نداره

اون شبی كه گم شده بودم/دنبال من اومد یه نامرد

یه جوری سیلی زد به گوشم/كه زیر چشم من ورم كرد

اومدی اما خیلی دیر ِ/بابا حسین،بابا حسین،بابا حسین

دختر تو داره می میره/بابا حسین،بابا حسین،بابا حسین

جای غذا كتك می خوردم/بابا حسین،بابا حسین،بابا حسین

عمه اگه نبود می میردم/بابا حسین،بابا حسین،بابا حسین

***

سلام عزیز ِ جون ِ بابا/دختر ِ مهربون ِ بابا

تموم دردای دلت رو/از تو چشات می خونه بابا

خرابه بی شمع و چراغه/تو دلامون یه دنیا داغه

می دیدمت با دست بسته/می افتی هی از روی ناقه

وقتی سرم تو بزم می بود/رقیه جان، رقیه جان، رقیه جان

نوازشت با كعب نی بود/رقیه جان، رقیه جان، رقیه جان

به یاد مجلس ِ یزیدی/رقیه جان، رقیه جان، رقیه جان

چه حرفای بدی شنیدی/رقیه جان، رقیه جان، رقیه جان

دلم گرفته از زمونه/الهی دخترت نمونه

گمون كنم شكاف ِ روی ِ/لب تو جای خیزرونه

كه گفته ما خارجی هستیم؟/كی گفته دخترت كنیزه؟

دیدم داره یزید می خنده/روی لبت شراب می ریزه

مگه یادم می ره روی لبت شراب می ریختند

***

تو دعوای یزید و هنده، سر از دست هند افتاد رو زمین، چرخید،چرخید، دیدن ربابم یه ذره اومد جلو، دید شلوغ شده سر رو بلند كرد،آفای من،روز عاشورا من از زینب خجالت كشیدم،روم نشد بیام دستت رو ببوسم،دیدم زینب داره دق میكنه،اگه خوب باهات وداع نكنه،این اُسرا بیكس میشن، من عقب ایستادم،اما حالا مزدم رو حضرت زهرا داد،گفتم:خدایا به حق مادرش حضرت زهرا،من عروس فاطمه ام،من عروس پیغمبرم،حسین داره میره،نشد پیشونیش رو ببوسم،یه كاری كن من سر پسر پیغمبر رو ببوسم،حالا خودت اومدی حسین جان،سر رو بغل كرد

از ناله ی اهل حرم ریخته به هم بزم شراب

سرت كه افتاد از تو  تشت اومد تو آغوش رباب

رقیه دید اومد جلو،گفت:بلكه منم سر بابامو بغل كنم،دید اومدن،یزید اشاره كرد،یه نفر اومد،موهای حسین رو  گرفت، از تو دست رباب كشید،آورد گذاشت جلوی یزید،اینجا داشت می زد،یهودی گفت:نزن،مسیحی گفت:نزن،مجوس گفت:نزن،زید بن ارقم گفت:نزن، خودم دیدم این لب ها رو پیغمبر می بوسید،نزن،یزید كینه ی خاندانی داشت با حسین، همه كه رفتند سر رو برد، برد پای تخت،گفت:حالا كی می خواد بگه نزنم؟ میدونی چی شد؟ رقیه از خواب  پا شد. بچه می فهمه بابا رو دارند چوب می زنند،اویس قرن،تو یمن بود،دندون پیغمبر توی اُحد شكست،دندون اویس تو یمن شكسته شد،بچه تو خرابه دید لبش داره درد میگیره،صورتش درد می گیره،چشمش درد می گیره،چرا اینجوریه؟نكنه بابامو دارن می زنند،الان یه سر و صدایی راه بیاندازم،نمیذارم بزنند،دروغ ِ میگن:یزید خواب بوده،یزید با این سر بریده كار داشت،خواب بوده یزید؟یا مست بوده،یزید همچین كه داشت چوب می زد به سر حسین،شنید از تو خرابه همه دارند صدا می زنند حسین،دوباره زد،دید دوباره همه تو خرابه میگن: حسین. گفت:چه خبر شده؟گفتند:این دختر بیا ببین چه انقلابی به پا كرده،گفت:چی می خواد؟گفتند:میگه بابامو می خوام،قهقهه زد،بابا،بابا می خواد، من نبودم كربلا جون دادن ها رو ببینم،تا تو شام ازاینها كشته نگیرم،رها نمیكنم،یه بابایی نشونش بدم،چه كنیم امیر؟گفت:بردارید ببرید. چی رو؟همین سر رو.سری كه روز چندتا چوب خورد،بازم می شد شناخت،اما وقتی یزید برد تو اتاق خودش،تو زندگی خودش،یه كاری كرد با این سر،دیگه نمی شد شناخت. بچه گفت:اینه بابام؟اگه گفتید از كی یاد گرفته بود؟گودال اومد دید عمه میگه:تویی حسین من؟... سكینه اومد رقیه رو تكون داد،خواهر،حرف بزن خواهر... میگن اگه كلسیم به بدن نرسه،بچه های كوچیك ریسه میرن،یعنی اگه گریه بكنه خطرناك ِ،بچه كوچیك اگه دیدی ریسه میره،باید هی فوت كنی تو صورتش،یه ذره هوا به ریه برسه،سوء تغذیه باعث ریسه رفتن میشه،بچه میخواد نفس رو برگردونه نمیشه،سیاه میشه،كبود میشه،یه دفعه جون میده،نمیدونم ریسه رفت جون داد؟نمی دونم دید لب ها هیچ چیز ازش نمونده ریخت به هم،چون تو مدینه میگفتند:امام حسن از همه زیباتر ِ،معاویه خیلی بهش بر می خورد؛گفت:یه زهری میدم صورت برگرده، این نباید خوشكل بمونه،زهری دادن صورت سبز شد،یزید هم گفت:میگن:حسین زیباترین صورت رو داره،یه صورتی براش بسازم،یه صورتی درست كنم،حالا سر وقتی رسید به شام هیچ چیز ازش نمونده بود،خواستند ببرن برا یزید یكی گفت:این شناسایی نمیشه،یكی گفت:من درستش میكنم،ابرو ها رو وصله كشید، این مژه ها رو سرمه كشید،خلاصه سر رو تمیز كرد،اما برا رقیه آوردند هیچ چیز ازش نمونده بود،بعضی میگن:اینقدر رقیه زد تو لب های خودش... می دونی چرا یه عمر سینه میزنی؟ رقیه لب بابارو دید زد توی لب خودش،اما ما از اون روزی كه این میخ به سینه مادرمون زهرا فشار آورد،داغ اونه كه سینه می زنیم،بعد نیزه ای كه به سینه حسین زدند،ما برای اینه كه سینه می زنیم،بلند صدا بزن حسین....

.