حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

ذکر توسل جانسوز ویژۀ شهادت راوی دشتِ کربلا امام محمد باقر سلام الله علیه به نفسِ استاد کربلایی حسین سیب سرخی

ذکر توسل جانسوز ویژۀ شهادت راوی دشتِ کربلا امام محمد باقر سلام الله علیه به نفسِ استاد کربلایی حسین سیب سرخی

" اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ، وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ، وَعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ، وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَیْن، علیه السلام "

*حسین آرام جانم ..حسین روح و روانم ..یاابا عبدالله ...مُحَرمت داره میرسه آقا ، الهی دورت بگردم...*

هجومِ موج بلا را به چشم خود دیدم

غروبِ کرببلا را به چشمِ خود دیدم

به سر زنان پی عمه به روی تل رفتم

ذبیحِ دشت منا را به چشم خود دیدم

...حسین...

میانِ آن همه نیزه  به دست در گودال

سنانِ بی سر و پا را به چشم خود دیدم

به زور نیزه زره را ز تن درآوردم

مُرمل بِدما را به چشم خود دیدم

حسین جان ..‌

ز قتلگاه همه دست پر که میرفتند

به دوش خولی عبا را به چشم خود دیدم

زمانِ حمله آن ده سوار تازه نفس

غبار روی هوا را به چشم خود دیدم

میان پنجه هر نعلِ تازه و میخش

لباس خونِ خدا را به چشم خود دیدم

... حسین حسین حسین حسین جان...

سلام بر بدن بی سری که عریان شد

تنِ به خاک رها را به چشم خود دیدم

آه ..

عمو که خورد زمین  روی حرمله وا شد

تمام واقعه ها را به چشم خود دیدم

به پشتِ خیمه  به دنبال قبر اصغر بود

شکارِ راس جدا را به چشم خود دیدم

...حسین..

فرار دختری آتش گرفته در صحرا

حسین جان ..

میان هلهله ها را به چشم خود دیدم

گذشته از همه اینها به شهر بد نامان

زمان قحط حیا را به چشم خود دیدم

حسین...

میان مجلس نامحرمان و بزمِ شراب

ورود آل عبا را به چشم خود دیدم

ته پیاله خود را کنار سر میریخت

قمار و تشت طلا را به چشم خود دیدم

حسین..

ضریح صورت جدَّم دوباره ریخت به هم

شتابِ چوب جفا را به چشم خود دیدم

عزیز کرده ی زهرا کنیز مردم نیست

اشاره ی  دو سه تا را به چشم خود دیدم

*گفت تا وارد مجلس شراب کردن.. خودم دیدم یه نانجیبی گفت: امیر ..خودم تواین  قافله داشتم میرفتم ..چشمم خورد به یه دختر سه ساله به خونه ام قول داده بودم برای بچه ام کنیز بیارم ..خیلی چشممو گرفته ..خودم دیدم ..گفت برو ببینم پیداش میکنی یا نه ..نزدیک شد دید ،خانم رقیه پشت خانم زینب خودشو  پنهان کرده ،یه وقت این نانجیب از موی سر کشید این دختر رو ..‌حسین .....حسین ...*

بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا

بر دلم ترسد بماند آرزوی کربلا

تشنه ی آب فراتم ای اجل مهلت بده

تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا

.