نمایش جزئیات
منظومه ای از داستان اعجاز گونه امام باقر علیه السلام
امام با قرآن محبوب داور
وصی مصطفی فرزند حیدر
یکی از روزها در محضر عالم
نشسته با هشام شوم کافر
شده ظلمت سرای آل مروان
زنور آل پیغمبر منّور
روایت می کند شمس الحقایق
امام صادق آن فرخنده اختر
که بود آن روز از ارباب دانش
در آن محفل زصدها تن فزونتر
قضا را بود در آن بزم جمعی
زگردان کمان دار دلاور
هشام از باقر علم نبی خواست
که چون خنجر گذاران هنرور
در آن مجلس کند زورآزمایی
شود مغلوب یا گردد مظفّر
عدو را آن عزیز مصطفی گفت
که از سودای خام خویش بگذر
مرا بگذاشته دوران جوانی
نیم اهل سلاح و تیرو خنجر
هشامش گفت باشند آل هاشم
همه خنجر گذار و صاحب افسر
جوان و پیرشان در روز میدان
نگردانند رو از فوج لشکر
چو بود آگاه آن فرزند زهرا
زکید خصم غدّار ستمگر
بی تحکیم قد قامت به پا خاست
کمان بگرفت در آن طرفه محضر
نشان بگرفت و برقلب هدف زد
امیر ملک دین تیری دو پیکر
به فوق تیراول تیر دوم
نشاند و خواست چندین تیر دیگر
به فوق یکدیگر افکند نه تیر
مکّرر در مکّرر در مکّرر
به کاخ کفر کیشان لرزه افکند
چو جدّش مرتضی در جنگ خیبر
به تحسینش به گوش آمد زهر سو
طنین نعره ی الله اکبر
کمان بنهاد و برکرسی بر آمد
چو بر اوج فلک خورشید خاور
هشام از درد می پیچید بر خویش
چو مار زخم خورده بر دل و بر
به تندی گفت فرزند علی را
شگفتی آفریدستی تو زیدر
خود اعجاز است این کارت هنر نیست
ز مرز فکر هم باشد فراتر
تبسم کرد و با نرمی بگفتش
جوابی نغز آن مولا و رهبر
نکردم درخور اعجاز کاری
نه ظاهر گشته امری غیر باور
تو خود خواندی مرا از آل هاشم
تو خود دانی منم فرزند حیدر
تو خود گفتی که باشد آل طاها
همه صاحب لوا و عدل پرور
منم خود از تبار آل یاسین
منم ریحانه ی زهرای اطهر
منمم سنگر نشین ملک توحید
منم خود باقر علم پیمبر
منم مرد جهاد و خون و شمشیر
منم دربرج دین تابنده اختر
منم وارث امام مجتبی را
بود میراث من محراب و منبر
منم فرزند ثارالله مظلوم
بود جدّم علی ساقی کوثر
منم فرزند سالار شهیدان
که شد در کربلا در خون شناور
منم فرزند آن مولا که در شام
به منبر زد به جان خصم آذر
منم باقر که باشم بعد سجاد
به شهر علم سرمد چون علی دو
هشام از کین چون موج شد خروشان
به حبسش داد فرمان آن ستمگر
ولی زد دست حق برجان باطل
شرر زان روز تا فردای محشر
بیان و کلک مردانی رقم زد
به نام باقر این طغرای به دفتر
(محمّد علی مردانی)