حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه حضرت رقیه سلام الله علیها_شب سوم محرم_سید مجید بنی فاطمه

روضه حضرت رقیه سلام الله علیها_شب سوم محرم_سید مجید بنی فاطمه

هر کس از دل دعا دارد

امیدی بر شفا دارد

درد ما را تویی درمان

درد دوری دوا دارد

وقت گذر است یا مهدی

چشمم به در است یا مهدی

آقا جان..با چشمم راهت را جارو زده ام

من منتظرم

با دست خالی بر تو رو زده ام

من منتظرم

*حرفت چیه؟*

بیا آقای من ...

*چقدر قشنگ داری با امام زمانت حرف میزنی..یه بار دیگه با هم بخونیم بگو آقا نکنه بمیرمو نبینمت شما صاحب عزا هستین اگه یک بار نگام نکنین میمیرم...دست گدایی رو همه بالا بیارن صاحبتو صدا بزن..

یا صاحب الزمان...

اللهم عجل لولیک الفرج ..

امشب شب خاصه.خیلی خاصه..*

همه شادند ،دخترت گریان

همه خوابند و دخترت بیدار..

خیلی امروز مردم این شهر

 دادنم با نگاهشان آزار

بابا بابا بابا ...

دخترت را ببر به همراهت

خسته از دست روزگار شده

یا  که تشخیص تو شده مشکل

یا دو چشم رقیه تار شده

گر که دورسرت نمی گردم

 پر پرواز من شکسته شده

مثل سابق زبان نمی ریزم

 دو سه دندان من شکسته شده

بابا بابا بابا...

*"من الذی ایتمنی علی صغر سنی؟!" کی رگای گردنتو بریده؟بابا شنیدم پشت و رو خوابیدی بابا ...بابادارم خاطره می گم..*

وسط ازدحام و خنده شام

بغض تنهاییم ترک می خورد

هر کجایی که گریه می کردم

 عمه ام جای من کتک میخورد...

*می گن بچه بادومه نوه مغز بادومه،بابا بزرگ و مادر بزرگ نوه رو یه جور دیگه دوست دارن،تو خرابه هی می گفت عمه بابات به بچه های یتیم سر می زد ؛کجاست ببینه نوه اش خرابه نشین شده؟یه اشاره کنم،بچه به عزیزش می رسه دیدید درد و دل می کنه؟

تا سر رو اوردن نگاه کرد.گفت: بابا گوشم درد می کنه،بابا سرم درد می کنه،بابا صورتم داغه.. اما دختر خیلی معرفت داره گفت:همه دردا یه طرف،یه سوال دارم ازت بهم بگو آبت دادن یا نه؟!..حسین..*

.

دختری چند کوچه بالاتر

تا منو رخت و پاره ام را دید

 بین دستش عروسکی هم داشت

به من و حال وروز من خندید

میکشم دست بر سر و رویت

چقدر پلک تو ورم دارد

 بر لبت زخم تا بخواهم هست

ولی انگار بوسه کم دارد..

آنقدر روی خارها رفتم

به خدا هر دو پای من زخم است

لرزش دست من طبیعی نیست

نوک انگشت های من زخم است

آخه نیمه شب از ناقه افتادم

*آخه پسر بچه با دختر بچه خیلی فرق داره،استخوان بندی دختر بچه ظریفتره...پسر بچه زمین می خوره زود بلند می شه می گه مادر،بابا ...اما دختر بچه زمین بخوره بلند نمی شه اینقدر صبر می کنه تا باباش بیاد...هی می گفت بابا..همچین که می گفت بابا دید یه پنجه ای رو موهاشه.تویی که کاروان رو معطل کردی؟!!حسین...*

دیر اومدی بابا...حق داری که دخترتو به جا نمی آری

دیر اومدی بابا..خداروشکر که عمو رو اینجا نمیاری

دیر اومدی بابا،برا چی شیر خواره رو پیش ما نمیاری؟دیر اومدی بابا...

دم سحر اومدی،چه بی خبر اومدی

 تنت کجا مونده که فقط با سر اومدی؟..

درد دلام زیادن..

به جون ما افتادن هر کاری کردم

 بابا سرت رو پس ندادن..

دیر اومدی بابا،نمی دونی تو این سفر چی سرم اومده

دیر اومدی بابا،هر کی که از راه رسیده دخترتو زده

 دیر اومدی بابا،انقدر برات بگم که زجر بی حیا بده..

*چرا عزیزم؟*

چه بی هدف می کشید...به هر طرف می کشید...

منو برا کینه از شاه نجف می کشید ..

بعد تو از غم پُرم..

خیلی ازت دلخورم...

انقده خوردم زمین

خاکی شده چادرم

بابا بابا بابا...

*خیال کردی من سیلی خوردم دیگه کاری نمی کنم!من دختر حسینم..من بابام علیه...من مادر بزرگم فاطمه است...همه فکر کردن ما رو اسیر کردند الان یه کاری می کنم شهر رو روسرشون خراب می کنم...چی کار می کنی؟گفت عمه :مادر بزرگ من با گریش مدینه رو بهم ریخت ،منم نوه همون خانومم ،اینقدر گریه کرد که تا دیگه نتونست بخوابه ، گفت:صدا کیه که نمیذاره من بخوابم؟گفتند یزید صدای گریه بلبل حسینه...چی می خواد؟ گفتند بهونه بابا رو گرفته،بهونه بابا رو گرفته؟گفتش سر بریده رو ببرید...تا سر رو اوردن،اول زینب اومد جلو.گفت این دختر بچه خسته است،داغ دیده است،آخه بابای بچه رو اینجور نشون نمیدن...سر رو اوردن جلو این بچه گذاشتن،شنیدی تا که سر اوردن گفت عمه من که غذا نمی خواستم؟می دونی چرا ؟ آخه دختر مگه خبر نداشتی سر بابا رو تو تنور خولی بردن؟!همچین که روپوش رو کنار زد ، دید سر نورانی باباست..چه بابای قشنگی دارم..گفت بابا تو همیشه موهامو شونه کردی...امشب می خوام خودم موهاتو درست کنم...کاش موهات سوخته نبود بابا...کاش این لبارو یزید چوب نمی زد بابا...همچین که گریه می کرد،یه وقت زینب نگاه کرد دید صدا رقیه نمی آد...اینقدر گفت بابا سر یک طرف،رقیه یک طرف...... تا بی بی رو خانم زینب درون قبر گذاشت...نگاه کرد دید خانم ام کلثوم، دختر  علی داره بلند بلند گریه می کنه..یه نگاه کرد،صدا زد خواهرم تو باید بچه ها رو آروم کنی...تو از کربلا یار و یاور من بودی،همونجور که  ابوالفضل برا حسین بود تو با من بودی...حالا چرا مثل این بچه ها داری داد می زنی؟یه نگاه کرد گفت خواهر زینب:آخه هنوز صداش تو گوشمه،هی می گه عمه دلم درد می کنه ...آخ دلم..آخ گوشم...حسین.............

.