نمایش جزئیات

روضه جانسوز_حضرت رقیه سلام الله علیها_شب سوم محرم _حاج حیدر خمسه

روضه جانسوز_حضرت رقیه سلام الله علیها_شب سوم محرم _حاج حیدر خمسه

اللهمَّ صلِّ علی صاحبِ الدَّعوَةِ النَّبَویَّةِ، والصّولَةِ الحَیدَریّةِ، والعِصمَةِ الفاطِمیَّةِ، صَلابَةِ الحسَنیَّةِ، والشُّجاعَةِ الحُسَینیَّةِ

به کعبه روی نهادم طواف روی تو کردم

کنار بیت خدا آرزوی کوی تو کردم

*اونایی که رفتن الان داره یادشون میاد کنار بیت الله*

در استلام حجر یاد جای دست تو بودم

ز پرده حرم احساس عطر و بوی تو کردم

*اگه هر روز ندونم کجایی امشبو میدونم، امشب همه رفیقام با یه حال دیگه ای اومدن،از صبح هر کیو دیدم گفت فلانی من به تاسوعا عاشورا کار ندارم امشب اومدم بگیرم آقا ، شنیدیم یه حرمی رو غبار گرفته، نمیدونم چند سال پیش سوریه رفتید یا نه نمیدونید چه رونقی داشت این حرم ..." چشمش زدن... صبحها چه روضه ای توی حرم این خانوم بود مردم میومدن با مژه هاشون حرم رو میشستند، اما حالا خادماشم فرار کردن ،حالا نمیخوام زود برم توی روضه. یه کفی با حضرت حجت بکنیم. شام جمعست ، اولین جمعه ماه صفر ،بگو آقا .... اگر هیچ شباهتی به تو ندارم الان لباسامون یه رنگه،هر دوتامون هم برا یکی گریه میکنیم،کی میشه تو بیای روضه بخونی ما لطمه بزنیم،اگه تو روضه خرابه بخونی می میریم*

به ساقی و مِی پیمانه بهشت چه حاجت

که جام خالی خود را پر از سبوی تو کردم

اباصالح دلم برات پر میزنه

اباصالح گدات داره در میزنه

اباصالح دلم یه کربلا میخواد

اباصالح یه گنبد طلا میخواد

اباصالح دلم امام رضا میخواد

*گفت روضه میگرفت از اون روضه خوبا، هر چی میخرید خوبشو میخرید، میگفت برا آقا باید مشدیشو گذاشت" حواست باشه ها؛ طرف هرچی اضافه تو خونش شد میگه این مال هیأت ... نه!!! سرگلشو بده هرچی میخوای بدی بذار اونم خوبشو بهت بده" هرسال از همه جا میومدن روضه اش غوغایی بود" جمعیت زیاد ... زد و ناصبیا شهرو گرفتن خبر آوردن امیر این مرده شیعه اس؛... سربازاشو فرستاد همه مال و منالشو بردن اوضاع احوالش خراب،فقیرشد، زنش اومد دید زانو بقل کرده،چته مرد؟! گفت دیدی آقا ازم گرفت،زنه رو ببین"" گفت مرد خجالت بکش روضه صاحب داره،خودش جورش میکنه نگران نباش . گذشت ... یه دو سه روز مونده بود به روضش اومد گفت زن؛ دیدی خبری نشد !؟! چند روز دیگه مردم میان،من چه خاکی به سرم بریزم؟!گفت مرد من فکرشو کردم، من یه گوهری دارم ببر بفروش بیار خرجی روضه ناراحت شد ! گفت یه عمری باهات اینجوری زندگی کردم، گوهر از من پنهان کردی؟! گفت نترس! توأم میشناسیش! بیا محمدم،پسر شاخ شمشادش اومد تو،گفت یعنی چی؟! گفت ببین من اینو توی روضه بزرگش کردم لباس کهنه تنش کن ،ببرش یه روستا که نشناسنت،جای برده بفروش بیار خرجی روضه ...."

حرفاچیه زن؟! بچه رو کجا ببرم؟! گفت باهاش حرف زدم میگه از خدامه منو برا

. .

اصرار و اصرار،حریف نشد ، آخر قرار اینطور شد نصفه شب لباس کهنه ای تن بچه کرد،اومدن بیرون دست بچشو سفت گرفت، بابا چه روزایی داشتیم !!! هی میگفت غصه نخور بابا،امسالم هیأتت خوب میشه ،اول بیابونی رسیدند،هنوز از شهر خارج نشدن یه وقت یکی از پشت سر صدا زد:عبدالله کجا میری؟! رنگش رفت،گفت دیدی الان میشناسه منو با این وضع آبروم میره،برگشت دید یه جوون روبراه و نورانی ..."خب الحمدلله نمیشناسیم همدیگرو ،گفت میرم فلان شهر کار دارم،پرسید ببینم کارت چیه؟! بغض کرده گفت یه برده دارم میبرم بفروشم،گفت عبدالله اگه من بردتو بخرم بازم میری؟!گفت نه اتفاقا عجله دارم،اگه بخری گره ام باز شده،گفت به یه شرط میخرم؛من نمیپرسم کس و کار بردت کیه، توأم نگی چند..." گفتم خوبه دروغم نمیگم آدم خوش انصافی میخوره باشه.پولو گرفتم گفتم با برده ام خداحافظی کنم،آوردش کنار بچشو بغل کرد ..." گفت بابا پول دستم بیاد اومدم ..." جان بابا برنگردی آبروم میره،بیان دنبال پولشون جلو مردم رسوا میشم"گفت برو خیالت راحت،پولرو گرفت به قول ما بشگن زنون اومد خونه زن؛انگار خدا هم راضی بود،هنوز نرفته خریدنش .افتاد دنبال کار و بارش، پرچماشو زد خریداشو کرد شب اول روضه مردم اومدن تا کمر تا میشد ...." خوش اومدید مجلس اربابم ...یهو توی جمعیت دید پسرش وارد شد، دست پاچه شد،دوید اومد زنشو صدا زد دیدی بچه ات آبرومو برد؟! الان میان دنبال پولشون چی بگم؟! گفت مرد،اون بچه رو من میشناسم ! برو ببین حتما  خبریه ! دقت"اومد محمدشو صدا زد،اومد گوشه گفت بابا ،مگه قولم ندادی؟!من الان چی بگم دنبالت بیان؟!گفت نترس بابا،اگه بدونی منو به کی فروختی،سه روزه توی بغل حسینم ..." سه روزه عباس ازم پذیرایی کرده،امروز منو بردن پیش مادرش ... گفت به مادرت بگو ایوالله .... برا بچم ازبچه ت گذشتی" فردا قیامت میام،با همین پهلو با همین دست خودم دستتو میگیرم ...حسین .......آقا ...حالا حرفم چیه اینارو گفتم ؟!میدونم سرت شلوغه ... اما اگه اینطرفا رد شدی یه سری غلام و کنیز فروشی هستن ..." جان مادرت کسیرو سوا نکن از دم در اومدی درهم بخر ..."حتی اونی که اصلا حالی نداره،اول اونارو بخر ...یه سری غلام هم نوکرای بچت هستن، امشب اومدن یذره زخم صورت دخترتو التیام بدن ...." اومدن نازش کنن .... اومدن بگن یتیمو نمیزنن ..." اومدن بگن دختر بچه رو روی زمین نمیکشن ..." اومدن بگن کسی که داغ بابا میبینه لگد نمیزنن ..."امشب روضه بخونم یا نه ،دیگه نگی حاجی روضه خوند،شب سه ساله هست ..."

به پاهام رمق نمونده بابایی

سوء برا چشام نمونده بابایی

میدونی چرا؟سندش کجاست؟!

*سر رو آوردن خرابه خب اگه چشماش میدید که دست نمیکشید،موهات که سوخته،منم موهام سوخته دستو آورد پایین ...صورتت که زخمه ... منم صورتم زخمه ؛اومد روی محاسن،

بابا ... محاسنت چی شده !؟!*

به پاهام رمق نمونده بابایی

سوء برا چشام نمونده بابایی

شونه به موم نزدی هم نزدی

دیگه مو برام نمونده بابایی

امشب شب پریشونیه .... کاروان چند روز قبل آقا قمربنی هاشم صدا زد علی اکبر به بابات بگو کاروانو نگه داره ..."چرا عمو جان؟! بچه ها خسته شدن،یه نفسی بگیرن،به هوای این دختربچه ها کاروانو نگه داشت ..." خب این بچه ها بدعادت شدن ..." فکر کردن هر موقع خسته بشن همین خبراس ......کاروان بعد از عاشورا راه افتاد،یکی داد زد بایستید،کاروانو نگه داشتن ..." عمرسعد همرو جمع کرد... چه خبره!؟!دوباره یکیشون جا مونده،گشت توی سرداراش،زجر تو برو ...گفت منم خستم،گفت دستوره ...(حاجی سازگار اینجور گفت)عصبانی رفت ... پاهاشو کوبید ... مگه پیداش نکنم ...

. .

دو سه ساعت گشت ، یه جا دید یه بوته میلرزه ،دید یه خانوم دستشو گرفته ... نزنیا ....آوردش بالا ....بخدا مقتله ... امام حسن میگه مادرمو داشت باهاش حرف میزد یهو زد"دختر داشت حرف میزد،بابامو ندیدی ؟!یهو بی هوا .... کاش خانوم میفتاد ... اما نیفتاد ... عقده هاشو خالی کرد،یه وقت دید بچه زبونش گرفت ...صدا زد عمو عمو عمو یتیم گیر آورده ...حسین ........

منو هول نکن ، منو هول نده

چه بلاییه ، سرم اومده

یه کمی بذار ، نفسم بیاد

بخدا منو ، میزدی زیاد

میبینی دریای زخمم ، نمکم میزنی

میبینی بابا ندارم ، کتکم میزنی

تو همش میخوای ، بِبُره صدام

ولی باز میگم ، بابامو میخوام

من که حرف بد ، نزدم نزن

جلو عمه هام ، لگدم نزن

نمیخوام زینب ببینه که پرم زخمیه

سرم از چندجا شکسته کمرم زخمیه

میبینی اما حالا ...

دیگه دارم میفتم از پا

تمومه کار من ای بابا

ببین شدم شبیه زهرا

سنی ندارم اما ...

ببین سپیده گیسوی من

کبوده دست و بازوی من

لگد زدن به پهلوی من

توی خرابه امشب ...

هلال غم دمیده بابا

سرتو کی بریده بابا

موهاتو کی کشیده بابا

کرب و بلا تا اینجا ...

باید هزاردفعه میمردم

بابا تا اسمتو میگفتم

از این و اون کتک میخوردم

وای من از شهر شام ...

لباس پارمو میدیدن

به حال و روز من خندیدن

عروسک منو دزدیدن

*بخدا برا منم خیلی سخته، لرزه توی صدا و وجودمه از دیشب،شب حضرت رقیه شب کمی نیست،من دارم مراعات تورو میکنم*

خواب میبینم هر شب من ...

تو مجلس یزیدم بابا

چه حرفایی شنیدم بابا

دیگه نگم چی دیدم بابا

حرفا زیاده اما ...

یکیشو من بگم شرمنده

اونی که دستمو میبنده

منو میزد برای خنده

اون شبی که زجر اومد ...

تو گوش من هنوز حرفاشه

رو صورتم جای دستاشه

به چادرم جای پاهاشه

اومدی اما حالا

دیگه دارم میفتم از پا

تمومه کاره من ای بابا

ببین شدم شبیه زهرا

سنی ندارم اما ...

ببین سپیده گیسوی من

کبوده دست و بازوی من

لگد زدن به پهلوی من

حسین .....

.