حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه و توسل به عبدالله ابن حسن(ع) شب پنجم محرم ۹۸ بنفسِ حاج سیدمهدی میرداماد

روضه و توسل به عبدالله ابن حسن(ع) شب پنجم محرم ۹۸ بنفسِ حاج سیدمهدی میرداماد

. اَلسَلامُ عَلَیکَ یا اَبامُحَمَّدٍ یا حَسَنَ بنَ عَلِیٍ عهد ما از روز اول با حسین و با حسن *چه شبیِ این دو شب پنجم و ششم ؛ خیلی سفره گسترده ست تصور کن یک طرف کریم اهل بیت باشه ، یک طرف رحمت واسعۀ خدا .باور کن این دو شب گدایی هم بلد نباشی این دوتا برادر اصلاً نمیذارن دست خالی بری* عهد ما از روز اول با حسینُ با حسن ذکر ما تا روز آخر یا حسینُ یا حسن با محرم کربلایی شد دل ما شب به شب روضه خواندیم از حسین اما حسن اما حسن *آقا جان می ارزه تو دهۀ محرم یک شب ناله بزنی بگی حسن .. می ارزه مادرش یه لبخند بزنه .. می ارزه مادرش بگه غریب نوازی کردی منم تلافی میکنم ..* روضه خوانِ غربتش شب هایِ خاموش بقیع بی کس و تنها حسینُ بی کس و تنها حسن *این عبارتی که اول جلسه گفتم همینجوری رد نشیم ، حسینم غریبُ مظلومِ .. (مصیبتی که حسین کشید تو این عالم بالاتر از او کسی ندید) مُصِیبَه مَا أَعْظَمَهَا وَ أَعْظَمَ رَزِیَّتَهَا اما برای ابی عبدالله این عبارت نیامده . أشْهدُ أنّک قُتِلْتَ مَظْلُوماً شهادت مظلومانه بود ، اما این عبارت فقط برای امام مجتبی است شهادت میدم تو مظلومانه زندگی کردی به خدا آدم دنیایی دشمن بیرون داشته باشه بیاد خونه شریک زندگیش آرامشش باشه تمومه بمیرم برات اقاجان اصلا همۀ اینا کنار همین یدونه بسه اومد مدینه امام مجتبی رو دید گفت اقا منو شناختید؟ گفت نه گفت آقا من فلانی ام گفت بله شناختم اینجا چه میکنی گفت آدرس گرفتم اومدم شمارو پیدا کنم بعد یک نگاه کرد به حضرت گفت آقا منو شما بچگی باهم بودیم همسن و سالیم اما من یدونه محاسنم سفید نشده ، آقا جان زود پیر شدی ؟ حضرت دوتا جواب داد یک جوابُ رو در رو به اون مرد عرب فرمود این ارثیه ما بنی هاشم زود پیر میشیم پدرم امیرالمومنین هم همینطور بود ، مرد عرب رفت غلام امام میگه دیدم حضرت ساکت دستاشُ فشار میده هی زیر لب گفت ما پیر مادرمون شدیم .. اونی که من تو کوچه ها دیدم هرکی ببینه میمیره پیر چیه؟"* بیقرارِ قصه های کوچه و دیوار و در رازدارِ غصه های مادرش زهرا حسن غریبِ کوچه ها شدن با من غریب کوچه ها شدن با من غریب کربلا شدن با تو دیدن مادر روی خاک با من شهید سر جدا شدن با تو غریب کوچه ها شدن با من غریب کربلا شدن با تو *وای وای چجوری تقسیم کردن* دیدن مادر روی خاک با من *ان شاءالله هیچوقت مادرتو روی خاک نبینی* شهید سر جدا شدن با تو تو نبودی و دیدم روی خاکِ یه مادر اما نیستم و تو میبینی روی خاکِ یه خواهر *من میبینم مادرمو یه بار سیلی میزنن تو هم آماده باش داداش کربلا* غریب در وطن شدن با من شهید بی کفن شدن با تو تو خونه دست و پا زدن با من قتلگاه دست و پا زدن با تو من با خاطره های غم فاطمه مردم غریبونه به دستت پسرامو سپردم *از همون روز که بدن برادرُ تیر بارون کردن از همون روز که با دست خودش بدن برادرُ گذاشت تو قبر از همون روز این دوتا آقازاده رو یه جور دیگه نگاه کرد از کنار خودش لحظه ای جداشون نکرد قاسم رو خودش نگه داشت عبدالله رو سپرد به عمه ش زینب ، بارها میفرمود خواهرم این عبدالله امانت حسنِ مواظبش باش این بچه ها وقتی پدر از دست دادن همۀ توجه و نگاهشون شد عمو از وقتی چشمش رو باز کرد و همه چیز رو شناخت فقط عمو رو دیده فقط گفتِ عمو .. لذا کربلا اوج عشق بازی این نوجوان یازده ساله ست از روزی که رسیدن کربلا همش دستش تو دست عمه نگاهش به عموِ بارها اباعبدالله فرمود خواهرم محکم دستشو بگیر به اصطلاح عامیانه نگهش دار تو خیمه ، اصلاً نذار این بچه بیاد بیرون .. چون ابی عبدالله میدونست این بیاد بیرون وسط میدونه .. میدونست این نوۀ علیِ .. این خونِ باباش تویِ رگاشه .. شب عاشورا داشت داداششُ نگاه میکرد وقتی اون صحبت و اون جملۀ معروفُ شنید عمو به برادرش گفت شهادت نزد تو چگونه است گفت احلی من العسل دیگه قرار نگرفت .. از شب عاشورا دیگه روی پاهاش بند نبود .. خصوصا وقتی خبر شهادت قاسمُ آوردن دیگه نتونست آروم و قرار بگیره .. ای جانم فدات .. این کیست از خورشید مولا ماه رو تر بی تاب تر عاشق تر عبدالله رو تر میگفت من دست از عمویم برندارم الا شود بازویم از خونِ وضو تر میگفت ای شمشیر ها دستم مگیرید مرگ ار جگر دارد بیاید رو به رو تر میگفتُ با دست عمویش عهد میبست چشم زمین از حسرت این گفت و گو تر وای آن گلوی ناز سیراب عطش بود شد عاقبت از دست آن صاحب سبو تر *همه حواسش میدونه ، دید گرد و خاک شد اوضاع به هم ریخت ، بدن داداشُ آوردن (من دارم کد میدما) دید بدن علی اکبر رو آوردن ، دید عمو هی میره میدان بدن بغل میکنه میاد هی میومد تو خیمۀ دار الحرب .. هی نگاه به بدنا میکرد لااله الا الله هی لحظه به لحظه اشتیاق شهادت بیشتر میشد میدونی از کجای؟ از کدوم لحظه شوق رفتنِ به میدان تو قلب این بچه دیگه جرقه خورد فهمید دیگه سن و سال مهم نیست باید رفت عمو تنهاس میدونی از کی صدای غربت عمورو شنید دید عموش وسط میدون میگه هل من ناصر ینصرنی؟ دید بچه تو گهواره داره دست و پا میزنه علی اصغر و بردن دیگه نیاوردن .. از وقتی فهمید علی اصغر هم رفت فهمید دیگه جای موندن نیست .. عبدالله بن حسن آخرین شهیدِ قبل از حسینِ .. ببین مقامُ دید همه رفتن گهواره خالیه خیمه خالیه همه رفتن دیگه جای موندن نیست هی دستشُ از دست عمه میکشید هی میومد از خیمه بیرونُ نگاه میکرد عموم کجاس یهو از دور یه صحنه ای دید دلشو داری بگم .. نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت نه سیدالشهدا بر قتال طاقت داشت هوا ز جور مخالف چو غیرگون گردید عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید دید عمو از اسب افتاد .. دور عمو شلوغه هی عمه جلوی چشماشُ میگیره دیگه نتونست نگهش داره کشید دستشُ یه نوجوان یازده تصور کن بین اسبا بدوه هی میخورد زمین بلند میشد .. هرکاری کردن جلوشو بگیرن نتونستن رسید وسط معرکه یک نگاه کرد گرد و خاک خوابید میخواست عمو رو پیدا کنه یک صحنه ای دید میکشه آدمُ .. گرد و خاک خوابید دید موهایِ عمو تو دستایِ قاتلِ بحر ابن کعبِ بی حیا شمشیرُ بالا برده سر و جدا کنه یه بچۀ یازده ساله چقدر صدا داره نوشتن نهیب زد ان تنکرونی فانا ابن الحسن میخوای عموی منو بکشی؟ نمیذارم دستشو آورد جلو شمشیر اومد پایین دست به پوست آویزان شد بچه افتاد تو بغل عمو اینجوری بغلش کرد تا افتاد تو بغل عموش گفت آخ مادرم .. وا اماه .. تا گفت وا اماه حسین رفت مدینه .. وا اماه اباعبدالله خودش پر از تیر و نیزه و زخمه بچه رو آروم بغل کرد گرفت تو بغلش یه نگاه کرد آرومش کرد خون داره از بدن میره از دست میره خدایا چجوری این چندتارو بخونم این زبونِ حالِ بیاید از این به بعدشو آروم باشیم میتونی؟حالا تصور کن عبدالله افتاد تو بغل حسین تو گودال نگاه کرده به عمو* خدا کنه که عمه جون نبینه که صورت عمو روی زمینه ببین که راه نفسش رو بستی بی حیا پاتو بردار از رو سینه تو معرکه هلهله بود و فریاد تیر سه شعبه که سمتت افتاد اونی که عمامه رو از تو دزدید برا چی وایساده دیگه چی میخواد عجب قیامتی تو قتلگاهته جماعتی هنوز تو زنده ای ولی شروع شده چه غارتی هوا نمونده که نفس بگیرم باید تنت رو روی دست بگیرم عمو اجازه بده تا از اینا عبای پیغمبرُ پس بگیرم رسیده مادرت نشسته بالاسر کنار پیکرت رسیده قاتلت میخواد چیکار کنه با حنجرت دعوا شده بالاسرت *میخواستم یه حرف دیگه بزنم لال بشم بهتره سختمه ولله عبدالله آخرین لحظه ها با عمو تو گودال بوده هیچ نقلی ننوشته که کسی این جنازه رو برگردونده باشه عقب .. (بگیر حرف منو) نه حسین دیگه جونی داشت این بدنُ برگردونه نه زینب تونست بیاد این بدنُ برداره .. چیه کجا رفتی این بدن رو سینه‌ی حسین موند تا کی؟ تا وقتی که این بدن زیر سم اسب ها با بدن عمو زیر سم اسب ها .. ای حسین ..* .