حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه و توسل بسیار جانسوز _ شب سوم محرم _ حضرت رقیه سلام الله علیها _حجت‌الاسلام استاد پناهیان

روضه و توسل بسیار جانسوز _ شب سوم محرم  _ حضرت رقیه سلام الله علیها _حجت‌الاسلام استاد پناهیان

میخوام یک مثالی از بچه هایِ با تقوا و کتک خوردۀ اباعبدالله الحسین بزنم ، شما شمشیر زدنِ اباعبدالله الحسین و سخنرانی هایِ قَرایِ زینبِ کبری و زین العابدین علیه السلام رو دید ؟ عزتمند ، غیورانه ، سلحشورانه جنگیدن ... شهادت رو در آغوش کشیدن " اخلاقِ بچه هایِ حسین اخلاقِ ...هر بچه ای انقدر اخلاقی بود اگه باباش به قدرِ اباعبدالله الحسین ظلم ستیز بود قبوله ...یکی از فرمانده هانِ سپاهِ یزیدِ ملعون برگشت گفت ، یزید اجازه میدی من یه حرفی بزنم ؟ گفت بگو . گفت این همه راه کوفه و شام ما این بچه ها رو آوردیم ، تازیانه زدیم ، به اسیری کشوندیم ، تحقیرشون کردیم ، تو خرابه نشوندیم ، گرسنه گذاشتیمِشون ، بی اعتنایی بهش کردیم ، اذیتُ آزار شدن ... تمامِ این راه یکی ازین بچه ها به ما ناسزا نگفت ....یزید اینها خیلی خانوادۀ با ادبُ محترمی هستن ...من نمی دونم با رقیه هم مواجه شده بوده این نامرد یا نه ؟؟؟... با سه سالۀ اباعبدالله الحسین ... من نمی دونم ادبِ رقیه رم دیده بوده یا نه ؟؟ ... نمی دونم به رقیه هم تازیانه زده بوده یا نه ؟؟ ... وقتی داره بچه هایِ حسین رو به نظر میاره ، سه سالۀ اباعبدالله رو هم یادش میاد یا نه .... (که الان دیگه نیست ، کاروان میخواد برگرده و رقیه رو در میانِ خودش نداره ... همۀ شما میفهمید این داغ یه جورایی سنگین تر از همۀ داغ هایِ گذشته ست و همۀ داغ هایِ گذشته رو تازه کرده ... دوباره عاشورا شده ...) یااباعبدالله تو رو قسم میدیم به اون عرفانی که کودکِ سه سالۀ تو داشت ، دردانه هایِ تو داشتن ، دستِ ما رو بگیر همینجوری که دستِ سه سالۀ خودتو گرفتی ؛گفتی بیا بریم بابا ... این جهان لیاقتِ وجودِ تو رو نداره ...یا اباعبدالله سه سالۀ تو ، چی به تو گفت با سر به خرابه اومدی ..... با سر به سراغش اومدی  ... چی بهت گفت ... چجوری قَسمت داد ... نکنه تو رو به مادرِ پهلو شکسه ات قسم داده ...یا اباعبدالله سه سالۀ تو ، وقتی سرِ تو رو در آغوش  کشید ؛ درِ گوشِ تو چی گفت بردیش ؟؟؟ آنَن بُردیش ... چون میگن زیاد صحبت نکرد ... اون کلمۀ کوتاهِ سه سالۀ تو چی بود حسین ....چجوری بهت گفت بابا منو ببر ... منو تنها نزار ... حتما نگفته بابا منو ببر دیگه طاقتِ تازیانه ندارم ، حتما اینو نگفته ، دخترِ حسینِ .... چجوری تو رو راضی کرد ببریش ، حسین ...شاید گفته بابا ، بوش میاد که دیگه میخوان ما رو آزاد کنن ... تا تازیانه بود پاش بودم ... دیگه بابا منو ببر ... کاری نمونده به دوش بگیرم ... دیگه نمی خوان طناب به گردنمون بندازن ... دیگه رسالتی به دوشم نیست ... من توانِ تازیانه خوردن داشتم ، اما توان دیدنِ جایِ خالیِ تو رو در خانۀ مدینه ندارم ......علی لَعنةُ الله علی القُومِ الظالِمین

.