حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم ماه محرم به نفسِ کربلایی سید رضا نریمانی

روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم ماه محرم  به نفسِ کربلایی سید رضا نریمانی

حالا از مسیر نجف تا کربلا چی میخای بگی؟*

هر ستونی می روم یادِ رقیه می کنم

یادت باشه ها شب سوم قول دادیا .. تو این مسیر بگو :*

 هر ستونی میدوم یاده رقیه می کنم ...

*بعد هی بشین به کف پاهات نگاه کن ...*

 

خوابم بهم ریخته .. اعصابم بهم ریخته

پاهام آبله دارن نمیزارن که بخوابم ...

 

*زود وارد روضه شدم ...*

 

هر ستونی می روم یاد رقیه می کنم

روضه خوانِ عمۀ ناقه سوارت می شوم

 

*بسه دیگه ، امشب شب روضه ست*

 

بابایی .. عجب سری به ما زدی

بابایی .. به دیدنم خوش اومدی

بابایی .. مشکلِ غربتم دو حرفِ

 

بابایی .. یه دست بکش رویِ سرم

بابایی .. موهامُ شونه کن یکم

بابایی .. یه بار دیگه منو بغل کن

 

*بابا یه گزارش از سفر بهت بدم؟*

 

خبر داری ، دلم گرفته این شبا شدیداً

به زخم من همه نمک پاشیدن

چادرمُ تو ازدحام کشیدن ...

 

*امشب شبِ داد زدنه .. شب ضجه زدنه ...*

 

میدونی ، چرا دلم گرفته باز میدونی؟

کسی منو بازی نداد میدونی ..

 

یکم بچه گونه بخونم ؟...من میرم و بیا یکم بیا دنبالِ من کن ...بابا یه شب تو صحرا گم شدم ... اونا که دختر دارن میفهمن ... دختر که زمین بیفته آنقد میمونه تا بابا بیاد بغلش کنه ... نمیره جایی ، میگه حتماً بابا بیاد بغلم کنه .. بابا وقتی از ناقه افتادم آنقدر صبر کردم بیای .. هی تو صحرا صدات میکردم اَبا .. اَبا .. بابا ..بابا ... دیدم یه سیاهی از دور داره میاد ، اما دیدم داره میدوه ... گفتم نه این بابایِ من نیست ... چرا اینجوری داره با غضب میاد ... بابا تا بهم رسید ... تو کامل بهایی میگه ، شیخ طبری میگه اول موهاشُ گرفت .. (منتظر چی هستی؟) بابا ...

 

میدونی ، به قامتم میخندیدن میدونی

به لکنتم میخندیدن باباجون

یه فکری هم به حالِ من کن

 

به روم نیار ، درسته کل صورتم کبوده

این همه سیلی حق من نبوده

روسری مُ یه بی حیا ربوده ..

 

*یکم آروم تر روضه بخونم ، بدجور دارید گریه میکنی من می ترسم ..*

 

مرا ببخش به مهمانیِ تو برنخورد

طبق به درد منو سفرۀ سحر نخورد

 

غذا طلب ننمودم مگر نمیدانی

رقیه هیچ به جز لقمۀ پدر نخورد

 

دمار از همۀ مردمش درآورم من

به شهر شام دوباره رهم مگر نخورد

 

همیشه چشم من از ازدحام میترسد

 

*با کنایه میگم زودم رد میشم ، اگه متوجه شدی حرفه منو تا سحر گریه کن ..*

 

همیشه من از ازدحام میترسید

که یک زمان تنم آنجا به یک نفر نخورد

 

بلد شدم بنویسم فرات ، بابا ، آب

و ان یکاد بخوان دخترت نذر نخورد

.