نمایش جزئیات

روضه و توسل جانسوز ویژه ایام شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها به نفسِ مداح روشندل : کربلایی حمید عسکری

روضه و توسل جانسوز ویژه ایام شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها به نفسِ مداح روشندل : کربلایی حمید عسکری

اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد و اَلِ مُحَمَّد و عَجِّل فَرَجَهُمْ...لا حَوْلَ وَلا قُوَّهَ اِلا بِالله اَلعَلِیِّ العَظیمِ

 "اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ، وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً"

 

هر که با خاک درت کام لبش بردارد

از همان کودکیش چشم به کوثر دارد

 

اولین آرزویم هست همانی باشم

که به لب نام تو تا لحظه ی آخر دارد

 

چند صد حج پیاده است، ثواب آنکه

قصد پا بوسیِ شش گوش تو در سر دارد

 

پادشاهان همه مبهوت مقامت گویند

این چه شاهی است مگر این همه نوکر دارد

 

هر که بر داغ تو نگریسته پیغمبر نیست

گریه بر توست مِدالی که پیمبر دارد

 

تکیه بر نیزه ی غربت زدی وفرمودی

چشم غارت به حرم این همه لشکر دارد

 

خواهرش گفت سرش را سر نیزه نزنید

کین هلال سَرِ نی آمده دختر دارد

 

#شاعر_محسن_عرب_خالقی

 

*شب شهادتِ یک خانومیِ که خیلی ها می خواستن اسمش رو از بین ماها ببرن،رفقا! امشب اومدین برای یتیمی گریه کنید که نه پدر داشت و نه مادر...امشب به قول ما باید دو قبضه یتیم نوازی کنی..مهمان های رقیه خوش اومدید...*

 

بنشینیدُ موهامو حنا كنید

لیله ی وصلِ منو نیگا كنید

من مسافرم دیگه باید برم

رختای منو دیگه جدا كنید

اشکامو به پای تو جو می کنم

معجزاتم رو برات رو می کنم

تو بیا،خودم خرابه رو

می شینم با مژه جارو می کنم

یک نفر نیست سرت رو نگه داره

روی پا، دخترت رو نگه داره

صدتا  مثل من فدات ولی خدا

ان شاءالله خواهرت رو نگه داره

دیگه داد از جگر ما نمیآد

گفته بودم پدرِ ما نمیآد

عمه وقتی تو خرابه میشینه

هیچ کسی دور و بر ما نمیآد

منو پیشِ پای عمه بیارید

واسه گریه های عمه بیارید

من کفن نخواستم از شما

چادری برای عمه بیارید

پیشِ مردم جیگرم داد میزنه

داره چشمایِ منم داد میزنه

عموم رو اگه دیدی بهش بگو

حرمله خیلی سرم داد میزنه

میشه رو ناقه سوارم نکنید

 

*می دونید برای چی؟ آخه خیلی ها نوشتن این ناقه ها،بی جحاز بوده،هی این بچه ها روی زمین می افتادن...خدا می دونه از روز یازدهمِ محرم تا صبح اول صفر این دختر چند بار روی زمین افتاده...*

 

میشه رو ناقه سوارم نکنید؟

گُلم و اسیرِ خارم نکنید؟

میشه گوشواره مو برداری بجاش

با لگد منو بیدارم نکنید؟

ساقه ام شکسته میشه نزن

تازیانه بزن لگد نزن

باشه حالا که دلِ پُری داری

بزن اما، دیگه حرف بد نزن

. .

دلم تنگه واسه تمنایِ تو

میخوام از همون دور بوست کنم

بابا یادته که می گفتی به من

الهی یه روزی عروست کنم

توی قافله زجر بود همدمم

تو گوشمم همش خنده ی حرمله است

توی راه یک ریز طعنه زدن

که زخم زبون بدتر از آبله است

من که همش سوگلی بودمو

ندارم گُل سر، رُخم خاک و گِل

یه جور چنگ بردن تو مویِ سرم

که موهام نزد دیگه چنگی به دل

یکی دستشو بُرد بالا سرم

گرفت روسریِ سه گوشِ منو

آهان! حرف گوش شد بذار که بگم

ندیدی تو زخمایِ گوشِ منو

به من عمه قولِ یه گوشواره داد

که تو از سفر میخری واسه من

نمیخوام،به اینا بگو لااقل

که انگشترت رو بابا پس بدن

 

* سر رو گذاشتن جلوی این دختر،اونم نه با ادبانه،سر مقدس رو انداختن جلوش، صدا زد:" ما هذا الرّأس ؟ " این سَرِ کیِ؟ اونم گفت: "رأسُ أبیك"  اینم بابات...*

 

از گیسوانم چندتایی مانده اما

آن هم برایم دردِ سر گشته خدایا

بابا گمان دارم که در این خانواده

من بیشتر از همه رفتم به زهرا

بابا نگاهی که ببین دشمن شکسته

هم باز و هم سینه و هم پهلویم را

زجرِ حرامی بیشتر من را لگد زد

هر جا صدا کردم تو را با لفظِ بابا

تو رویِ نیزه بودی و من پا به پایت

هر سو دویدم ای پدر با تاولِ پا

 

*شروع کرد به حرف زدن،اول گِله هارو کرد،دختر بچه خصلتش اینه که اگه بابا خیلی وقت دخترش رو ندیده باشه،وقتی به هم میرسن ،دختر شروع میکنه اول بدی هارو گفتن،گفت:بابا! شامی ها بَدَن...بابا بابا...عمه مو زدن...بابا بابا..." مَنْ ذَا الَّذی أَیتمنی علی صِغَر سِنّی؟"کی منو به این کودکی یتیمم کرده؟ "مَنْ ذَا الَّذی خَضَبكَ بِدِمائكَ"! کی صورتت رو خونی کرده بابا؟ "مَنْ ذَا الَّذی قَطع وَ رِیدَیْكَ!" خرابه که تاریک بوده،معلوم میشه دست میکشیده روی سر می فهمیده...بابا کی رگ های حنجرت رو بُریده...گفت:بابا! این همه شباهت گفتم، از خودم و خودت گفتم،اما یه تفاوت هم هست بابا...هرچی نگاه میکنم،می بینم لب و دندانِ من سالمِ،لب تو زخمیِ،دندانت شکسته...نوشتن با دست اینقدر تو صورتش زد...عمه دید دیگه صدایِ دختر نمیآد...

 

بابا امون از این زخمایِ کاری

خون از لبِ تو شده جاری

کی سنگ زده بر لبِ قاری

 

*زن غساله اومد،گفت: من بدن این بچه رو غسل نمیدم،به من بگید این بچه چرا اینقدر بدنش کبودِ؟...بی بی زینب فرمود:خودم بدن رو غسل میدم...شاید یادش اومد از اون زمانی که بدن مادرش فاطمه رو غسل میدادن...مادر پهلوش شکسته شده بود،بازوش ورم کرده بود...چشمش...اما دیگه خار مغیلان تو پاش نرفته بود...ای حسین...*

.