نمایش جزئیات

مدح خوانی ویژۀ عیدالله الاکبر عید غدیر خم بنفسِ حاج محمود کریمی

مدح خوانی ویژۀ عیدالله الاکبر عید غدیر خم بنفسِ حاج محمود کریمی

.

غدیر استُ به لب جز ذكر یا حیدر نمی‌آید فراوانی انگور است و مستی سر نمی‌آید

غدیر استُ به جز آوای «اكملت» نمی‌جوشد غدیر استُ به لب جز سوره‌ی كوثر نمی‌آید

چه ذوقی می‌کنم مضمونی از نام تو می‌چینم چه زجری می‌کشم وقتی كه بیتم در نمی‌آید

چه بنویسم زمضمونی كه در عالم نمی‌گنجد چه بنویسم ز اورادی كه در دفتر نمی‌آید

قلم خشک استُ دفترخشکُ دستم خشکُ ذهنم خشک كه انگور ضریحت نیست .. شعرِ تر نمی‌آید

همان‌گونه كه سیب از کُندۀ عریان نمی‌روید همان‌گونه كه صید از پنجۀ لاغر نمی‌آید

نجف گفتم به انگشتر فروشان: ذكر می‌خواهم همه گفتند: بر دُر غیر یا حیدر نمی‌آید

بجوی از ریشۀ این بیت‌ها در الغدیری كه به اثبات غدیر از آن سند بهتر نمی‌آید

خدا رحمت كند علامه را .. با من بگو آمین دعایش می‌کنم كاری ز دستم بر نمی‌آید

چه رَشكی می‌برم بر خاک نعلینش كه می‌بینم نشسته بر سر آن كفشُ بر این سر نمی‌آید

مساوی دیده دولت را و آبِ بینی بز را كز او رنجاندن موری به كاهی بر نمی‌آید

علی كه از علی بودن نمی‌افتد به غفلت‌ها طلا كه در كنار خاک و خاكستر نمی‌آید

علی جز از برایِ حفظ دین رزمی نكردستُ سخن جز از عدالت بر سر منبر نمی‌آید

برادر خواند حیدر را پیمبر خوب می‌دانست كه از آن نابرادرها برادر در نمی‌آید

سخن جایی تمایل كرد كه قافیه شد سختش اگر حقی زما خورده شده باشد سر وقتش

كنون در مثنوی باید برقصانم قلم را چون غزل «قافیه محدود» استُ از او بر نمی‌آید:

به گردابی در افتادم كه پایانش نمی‌بینم شباشب خواب اگر بینم جز ایوانش نمی‌بینم

بنازم در مصاف كفر برق ذوالفقارش را بنازم با یتیمان پلک‌های بی قرارش را

"بیات ترک" می‌بالد به خود شأنُ مقامت را مؤذن‌زاده وقتی می‌برد با شوق نامت را

نمی‌خوانم نمازی كه اذانش بی علی باشد علی بودُ علی بودُ علی هستُ علی باشد

خدا وقت وداعش با محمد یا علی گفته خدا الحق والانصاف گل گفتست و در سفته

چه خوشبختیم كه مستیم جامی از ولایش را خدا از ما نگیرد سایۀ تُرد عبایش را

نگاهش زَهره می‌تَرکاند از دم عبدودها را به رقص ذوالفقارش جوی خون كَردَست صحرا را

بنازم از همه رنگی و قومی خیل عشاقش یكی شد حضرت سلمان یكی شد جُرج جُرداقش

به هرسنگی كه ابراهیم بر كعبه بنا می‌کرد عرق از چهره می‌اَفشردُ حیدر را صدا می‌کرد

عصای موسیِ عمران كه آن بوده ستُ این بوده دمی با ذوالفقار حیدر ما همنشین بوده

میان مثنوی گفتن غزل می‌جوشد انگاری حماسه از تغزل جامه‌ای می‌پوشد انگاری

به هر در می‌زنم آیینه را هایی كند امشب كه عین الله ما را هم تماشایی كند امشب

تماشا می‌کنم اوج بلندای كلامش را به حیرت می‌نشینیم شیوه و راه و مرامش را

چه می‌آید زمن غیر از غلامی غلامانش چه می‌آید زمن غیر از به لب تكرار نامش را

به ما هم گوشۀ چشمی می‌اندازد شب عیدی كه مولا دوست دارد گاه گاهی هم غلامش را

اگر با بچه سیدها رفیقی خوش به احوالت صراطی هست و روز اعمالی نگه دار احترامش را

سبویی گر تعارف كرد ساقی كه چه اندازه؟ بگو با عدل یك جام و كرم داری تمامش را .."

سخت نتوان گرفت دنیا را سخت باید گرفت دامنِ تو ...

شاعر: #حامد_عسکری

.