نمایش جزئیات
مدح خوانی ویژۀ عیدالله الاکبر عید غدیر خم به نفسِ سیدمهدی میرداماد
اگر مطرب آهنگ دیگر نمی زد چو نی بر دل و جانم آذر نمی زد به نی گر نمی بود دمساز لعلش دو صد طعنه بر قند و شکر نمی زد علی آنکه گر قدرت او نبودی خدا نقش این چار دفتر نمی زد خدا را خدایی نمیگشت ظاهر گر او نعره ز الله اکبر نمی زد پی دفع شکِ خدایی است ورنه نبی بانگ بر وی برادر نمی زد گر از شوق دیدار حیدر نبودی بهشت این همه زیب و زیور نمی زد نمیشد حَصین، حِصنِ دین گر ز مردی قدم بر در حِصنِ خیبر نمی زد چونان کند در را از آن حِصن سنگین که گر حلم او حلقه بر در نمی زد زمین را هم از جا بکند و فِکندی به جایی که مرغ نظر پر نمی زد *یه حکایت،هزار بار شنیدی بازم بشنو... یکی از معجزات و کرامات امیرالمؤمنینِ، اون دوتا زن سر اون بچه دعوا داشتن، اون میگفت: من مادرشم، اون میگفت: من مادرشم... امیرالمومنین حاکم و قاضیِ، خلیقهی مسلمینِ... هر دو زن رو نصیحت کرد که دست از این ادعا بردارن، اونی که مادر حقیقیِ بچه رو ببره ...کوتاه نیومدن... حضرت فرمود: عیبی نداره کوتاه نمیایید؟ قنبر! شمشیر منو بیار... هردوتا مادر ایستادن... چیکار میخواد بکنه امیرالمومنین... چیکار میخواید بکنید؟ آقا گفت: حالا که کوتاه نمیایید شمشیرم رو بیارید... بچه رو دو نیمش کنم... نصفش مال این مادر ،نصفش مال این مادر.... تا شمشیر رو بلند کرد، مادرِ واقعی گفت: نه آقا! من گذشتم از حقم، بچم مال این زن، این بچهی من صدمه نبینه..... تا اینو گفت...حضرت گفت: مادرِ واقعیش همین زنه... همین مادری که دلش نیومد یه خدشه وارد بشه به بچه اش... بعد مادر غیر واقعی افتاد به توبه کردن و غلط کردن...حضرت بچه رو به مادر واقعی داد رفت.... بعد دیدن حضرت داره اشک میریزه... رو کرد به قنبر، رو کرد به سلمان... گفت: سلمان! قنبر !منم مثل این مادر از حقم گذشتم، تا "اشهد ان محمد رسول الله" بمونه... گذشتم از حقم، همسرم فاطمه رو شهید کردن تو کوچه های مدینه... تا دین خدا بمونه.... تا دین خدا دونیم نشه...* .