حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

متن روضه فرزندان حضرت زینب سلام الله علیها_شب چهارم محرم _سید مجید بنی فاطمه

متن روضه فرزندان حضرت زینب سلام الله علیها_شب چهارم محرم _سید مجید بنی فاطمه

مارا کشاندند به میخانه ی حسین

تا مستمان کنند ز پیمانه ی حسین

پروا نکن از آتش دوزخ، حسین هست

آتش حرام گشته به پروانه ی حسین

حسین..حسین..

دست تو سر پرستی ما را سپردند

ما را  گذاشتند در خانه ی حسین..

حب الحسین اَجُنَّنی ای عاقلان شهر

 یعنی شدیم ما همه دیوانه ی حسین..

باب الحسین ذکر شریف رقیه است

سوگند می خوریم به دردانه ی حسین..

جان همان سه ساله  مرا کربلا ببر

با بچه های هیئت ریحانه الحسین...

*کیه این حسین؟که از آدم تا خاتم همه باید برا گریه کنن اولیا و انبیا..جور دیگه هم می تونستن بیارن آدم چند سال گریه کرد؟چرا بخشیده نشد؟مگه چیزی غیر خدا صدا زده؟آدم  ابوالبشر مگه کسی غیر خدا رو صدا زده پس چرا بخشیده نشدی؟باید یه کسی دیگه بیاد خیلی آبرو دار تر باشه تو خلقت که  به واسطه او( درس داد اول خلقت...روضه خون ابی عبدالله بیا من برات بنویسم با مدرک بهت می گم.اول روضه خون خود خداست...چرا؟تا اومد دید آدم گریه می کنه، آدم می خوای یه رمزی رو یادت بدم خدا توبتو قبول کنه؟گفت چرا نمی خوام جبرائیل چند هزار ساله دارم گریه میکنم...گفت خدا رو به پنج نورمقدس قسم بده...شروع کرد براش گفتن،آدم منتظره...یا حمید و بحق محمد...رنگ آدم پرید...یا عالی بحق علی...یا فاطر و بحق فاطمه...دستاش شروع کرد به لرزیدن

یا محسن و بحق الحسن...یه مرتبه صدا زد:یا قدیم الاحسان بحق الحسین...تا گفت یا قدیم الاحسان بحق الحسین آدم گفت دست نگه دار، اسم این چندتا رو اوردی قلبم لرزید اما این آخریه کیه؟ این حسین کیه که اسمشو اوردی غم های عالم رو دلم اومد...صدا زد آدم پس بذار روضشو برات بگم:این نوه پیغمبر آخرالزمانه،این کسیه که مهریه مادرش آب ها و دریا و رودهای عالمه اما یه روزی با زن و بچه تو یه سرزمینی میاد به نام کربلا بین دو نهر آب،جلو چشم خواهرش، با لب تشنه سر از بدنش جدا می کنند...حسین...

امشب منم اومدم بخشیده بشم به حق الحسین...ما جز حسین کسی رو نداریم ،پناه همه عالمه حسین... الان یادم افتادا...پناه همه  عالمیان خواهرت پناه ندارد....ما جز حسین کسی رو نداریم

قامت کمان کند که دوتا تیر آخرش

 یک دم سپر شوند برای برادرش

 * تا اومدن مودب سرشونو پایین انداختن مادر جان،ما می خوایم بریم میدان فدای داییمون بشیم؛فرمود مادر من هم اینجا هستم شما خودتون برید از دایی تقاضا کنید، شروع کردن زدن به پرده خیمه ابا عبدالله...اجازه می خوایم داییمونو ببینیم...همچین که اومدن این دوتا آقا زاده مودب...سرشونو پایین انداختن؛دایی جان..ما سر خود نیومدیم مادرم منو فرستاده...دایی دست زیر صورت اینا...دایی جان ما نمی تونیم غریبی شما رو ببینیم...ابی عبدالله فرمود نه عزیزان من شما برگردین..برگشتند تا اومدن خانم زینب بلند شد ،چی شد مادر جان؟مادر دلمون شکسته..مگه چی شده ؟مادر رفتیم دایی اجازه نداد ،یه مرتبه گره ی چادرشو محکم زد اومد مقابل ابی عبدالله صدا زد داداش تا حالا رو حرفت حرف نزدم..اما جان مادرمون،تو رو قسم میدم به چادر خاکی مادرمون...فرمود: شاید باباشون راضی نباشه...صدا زد عزیز دلم خود عبدالله گفته سفارش کرده گفته هر وقت دیدی کار به جای باریکی کشید من نمی تونم، اما دوتا دسته گلام فدای حسین..همه کسم فدای حسین..آدم بچه بزرگ کنه فدای حسین بده..."بابی انت  و امی یا حسین...همچین بیرون زد بچه ها گفتن مادر چی شد؟گفت: مگه میشه زینب از حسین چیزی بخواد دست رد بهش بزنه؟گفت مادر بیاید می خوام موهاتونو شونه کنم؛همچین که موهاشونو شونه می کرد می گفت: بچه ها یه روزی تو مدینه مادرم هر روز موهامو شونه می کرد...مادرم صبح به صبح موهامو شونه می کرد می گفت دخترم،عزیزم ...اما یه روز بین در و دیوار یه کاری کردن دیگه دست مادرم بالا نمی اومد. اگه رفتین میدان می خوام انتقام مادرمو بگیرین...

قامت کمان کند که دوتا تیر آخرش

یک دم سپر شوند برای برادرش

این دو ز کودکی فقط آیینه دیده اند

آیینه ای که آه نسازد مکدرش

واحیرتا که این دو جوانان زینبند

یا ایستاده تیغ دو سر در برابرش

با جان و دل دو پاره جگر فرق می کند

 یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش

یک دستِ گرم اشک گرفتند ز چشمهاش

مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش

چون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبر

چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش

زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت

تا که خدا نکرده مبادا برادرش...

زینب همان شکوه که ناموس غیرت است

زینب که در مدینه قُرُق بود معبرش

زینب که فاطمه از هر نظر شده

 از بس که رفته این همه  این زن به مادرش..

زینب همان که زینت بابای خویش بود

 در کربلا شدند پسرهاش زیورش

گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات

وقتی گذشته بود آب از سرش

کاروان رسید مدینه، بشیر خبر داره میده یه وقتی دیدن عبدالله جعفر اومده داره می گرده، آیا در این کاروان زنی هم کشته شده؟ همچین که نگاه می کرد رسید به یه محمل دید یه پیرزنی نشسته ،گفت: خانم یه سوال دارم:تو کربلا از زن ها کسی کشته شده؟نه.میشه به من بگید خانومم کجاست؟من دنبال زینب می گردم.یه نگاه کرد،عبدالله حق داری زینب و نشناسی...خانوم جان چرا ایقدر پیر شدی؟چرا ایقدر شکسته شدی؟خانوم جان ازت گلگی دارم.عبدالله گلگیت چیه؟ خانم شنیدم روز عاشورا هر کسی زمین افتاد تو اومدی براش گریه کردی،شنیدم بالا سر علی اکبر رفتی،همه جا کنار حسین بود اما چرا دوتا بچه هام رو زمین افتادن از خیمه بیرون نزدی؟بالا سر بچه هامون نرفتی؟صدا زد عبدالله من خواستم بیرون بزنم گفتم مبادا حسین حال منو ببینه؛ببینه چطور برا بچه هام گریه می کنم خجالت بکشه...ببرمت جلوتر !خانم جان !حالا بگو چی شده اینقدر خمیده شدی؟!عبدالله آخه اون چیزی که من دیدم هیچ کی ندیده...مگه تو چی دیدی خانم؟عبدالله تا حسین از ذوالجناح افتاد، گفتم خودمو برسونم...حسین...او می دوید و ...بذار زودی بهت بگم

او می کشید و من می کشیدم...او می برید و ....حسین

.