نمایش جزئیات

توسل و روضه جانسوز _ شب چهارم محرم _ دو طفلان حضرت زینب سلام الله علیها _حاج محمد طاهری

توسل و روضه جانسوز _ شب چهارم محرم _ دو طفلان حضرت زینب سلام الله علیها _حاج محمد طاهری

بسم الله الرحمن الرحیم اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِیِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ،فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی كُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً،حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا . یا اندکی برایِ رسیدن شتاب کن یا این دلِ شکستۀ ما را مجاب کن خیر است سر زدن به گداهایِ کوچه گرد یک شب کنارِ ما بنشین و ثواب کن مثل عنایتت به علی بن مهزیار این بنده را به لطف خود عالیجناب کن با گریه هایمان به تو نزدیک میشویم آقا دعایِ وصل مرا مستجاب کن ... پیراهنِ عزا سند اعتبار ماست ما را محبتی کن و نوکر خطاب کن این گریه ها ذخیرۀ فردایِ محشر هست این اشک را به مجلس ختمم گلاب کن امشب به حق این دو فداییِ شاهِ عشق از ما مدافعانِ حرم انتخاب کن .... ما بی قرار روضۀ طفلانِ زینبیم ما را چو شمع در تب این روضه آب کن ای مَقتل مجسم کرببلا بخوان با غصه هایِ عمه دلم را کباب کن هرچند مانده است سه شب تا شبِ عطش یادی ز بیقراریِ قلبِ رُباب کن .... آقام ، آقام ... آقام .......
.
.

سر دَواندن نیست رسمِ دلبری

گریه ام را از چه در می آوری ؟!

بگذر اصلاً از برادر خواهری

حق این پنجاه سال مادری

دست رد بر سینۀ من میزنی

نه دلت آمد دلم را بشکنی ؟!!

*چرا نمیزاری بچه هام برن حسین ؟*

التماست میکنم رو میزنم

میشوی راضی،زانو میزنم

نه بگویی چنگ در مو میزنم

*من بلدم چطور دلت رو بدست بیارم*

باز حرف از زخم پهلو میزنم

واقفم این تحفه ها ناقابل است

آب تا باشد تیمم باطل است

اما پیش مرگ اصغرت هستند که

نه ... سیاهی لشکرت هستن که

ذوالفقارِ خواهرت هستند که

لایق دو رو برت هستند که

گشته از داغ پسر مویت سفید

حق زینب نیست سهمی از شهید؟

*چرا میخوای قیامت پیش مادرم خجالت زده بشم*

آه ... میخوای نمیرم نه نگو

درحضورت سر به زیرم نه نگو

حضرتِ نعم الامیرم نه نگو

منتت را می پذیرم نه نگو

آبرویم بسته بر این خواهشم

رد کنی خیلی خجالت می کشم

التفاتی کن که خواهر زاده ات

از شهیدانت عقب افتاده اند

جان به کف بهر مصاف آماده اند

لب کنی تر سر برایت داده اند

این دو اسماعیل من قربان تو

هستی زینب بلا گردان تو

*گفت داداش امتحانشون کن قربونت برم *

امتحان کن تا ببینی کاری اند

شیرهای بیشۀ کراری اند

غیرت زهرا به وقت یاری اند

آشنا با رزم و میدان داری اند

درس عشقُجنگ از بَر کرده اند

خوب شاگردیِ اکبر کرده اند

رخصتی تا ترکِ جان و سر کنند

 در یمِ خون چهره زیباتر کنند

رو سفیدی قسمت مادر کنند

از شمارِ زخم تو کمتر کنند

من شریکت نیستم دل دل نکن

جان زینب کار را مشکل نکن

حسینِ من ... عزیزِ دلم ...

میکنی در حقم آقایی حسین

باز در صبر و شکیبایی حسین

بین خون گفتند تا دایی حسین

باز گرداندست تنهایی حسین

زینبت اسباب زحمت شد ببخش

باز زخمی رویِ زخمت شد ببخش

*هی میگه باید بمونن اینا،من خجالت داداشمو کشیدم بَسَمِ ... خجالت امام حسن و کشیدم بَسَمِ ... زینبم اینا باید کنار تو باشن ... گفت داداش :*

بمونن رو نیزها سر ببینن

یا کتک خوردن مادر ببینن؟

من پیش اینا خجالت میکشم

بمونن منو بی معجر ببینند

کبودی های تنم دیدن داره

یا طناب گردنم دیدن داره

وسطِ یه عده نامحرم حسین

تازیانه خوردنم دیدن داره؟

این دیگه مال اون موقعی که ابی عبدالله اجازه داد رفتن ... محمد رفت ، نوشتن ده نفر رو به تنهایی رو زمین انداخت ... عون رفت سه سواره رو روزمین انداخت،هجده نفر پیاده رو نوه های جعفر طیارن ...رجز میخونند امیری حسینٌ و نعمَ الامیر ... حالا وقتی رو خاک افتادن هی حسین داره نگاه میکنه،آخه برا علی اکبر زودتر از حسین تو میدون بود ... برا قاسم زودتر از حسین تو میدون بود،این بچه ها رو رو دست گرفته...نگاه میکنه ببینه زینب میاد یا نه ... هر چی نگاه کرد دید از خواهر خبری نشد،عوضش زینب توی خیمه آروم میخوند*

بمیرم بال و پرت درد میگیره

داری میری باز سرت درد میگیره

بدناشونو میخوام چکار کنم

بزا باشن کمرت درد میگیره

*برا خیلی ها جای تعجب داشت،چرا زینب برا این بچه ها از خیمه بیرون نیومد این سوال رو گذاشت تو مدینه جواب داد وقتی عبدالله بن جعفر داره دنبال خانمش میگرده،یک به یک محمل ها رو داره سر میزنه،رسید به محمل زینب،نشناخت خانومش و ،گفت خانوم من زینبُ ندیدی ؟ یه نگاه کرد به عبدالله،گفت حق داری من نشناسی آره من اون زینب نیستم که از پیش تو رفتم،عبدالله جلو چشایِ من سر حسین رو بریدند ...

هی روضه خوند هی عبدالله گریه کرد،همه حرفا که تموم شد گفت بی بی یه گلایه دارم ازت ... شنیدم برا علی اکبر زودتر از داداشت رفتی ... بالا سر قاسم رفتی،بالا سر شهدای بنی هاشم رفتی،مگه بچه های من قابل نبودند،چرا نرفتی بالا سرشون؟!

گفت عبدالله تو دیگه چرا از من این سوال و میکنی؟بحق داداشم قسم،ترسیدم نگاش به نگاه من بیفته ازمن خجالت بکشه،گفتم حسین  خجالت زد ام نشه،زینب گذاشت تا موقعی که برگشته کربلا،گفت داداش یادته از خیمه بیرون نیومدم که ازمن خجالت نکشی؟

میخوای جبران کنی برا خواهر الان وقتشه ... همه بچه هاتو سالم آوردم،اگه میخوای خجالت نکشم اسم رقیه تو نیار ... گوشۀ خرابه جون داد ..

.