حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه و توسل جانسوز ویژۀ ایام محرم _ شب چهارم محرم _ حاج محمد طاهری

روضه و توسل جانسوز ویژۀ ایام محرم _ شب چهارم محرم _ حاج محمد طاهری

عمری گریستی و غمت ناشنیده ماند

درسینه ات صدایِ تو ای نور دیده ماند

هیئت تمام شد همه رفتند شام قبل

اما هنوز مادرِ قامتِ خمیده ماند

*بعضی از ملائک وقتی به سمت آسمان میروند، ازشون سوال میکنند کجا بودید معطر و خوشبو شده اید؟ میگن مجلس عزای ابی عبدالله بودیم ،مجلس گریه کن های حسین.... اون ملائکه ی دیگر هم میایند مجلس تمام شده،خودشان را به در ودیوار متبرک میکنند برمیگردند...*

ازگریه چشم خون شد و مویت سفید شد

 ازناله سینه آتش و رنگت پریده ماند

کاری برای عصر ظهورت نکرده ایم

اینجا چقدر میوه ی کالِ نچیده ماند

احساس ما به آمدن تو چه فایده

 ولی کلام سیدمان ناشنیده ماند

ظرفیت شنیدن یک روضه را بده

عمری گذشت و مقتل آن سربریده ماند

حق میدهم اگر به سر وسینه میزنی

بر روی عمه های تو جای کشیده ماند

قربان آن دو چشم که گریان زینب است

ای وای از غمت شب طفلان زینب است

. .

"زَیْنَبُ و ما زَیْنَب؟ وَ ما اَدریکَ ما زَیْنَب؟ " کی میتونه بفهمه زینب کیِ؟" هِیَ عَقیلَةُ بَنی هاشِمٍ وَ قَدْ حازَتْ مِنَ الصِّفاتِ الْحَمیدَةِ ما لَمْ یُحزْها بَعْدَ اُمِّها أحَدٌ حَتی حَقَّ اَنْ یُقالَ هِیَ الصِدّیقَةُ الصُغْری...."

هرکه دنبال تو اوج سحرش بیشتر است

اثر آهِ دل شعله ورش بیشتراست

از حرم آمده اند باتو بگویند هرکس

بیشتر دل ببرد دربدرش بیشتر است

دهمین روز شدو شده ذی الحجه ی من

شکر، قربانی من برگ  و برش بیشتر است

خیمه ات آمده ام بست نشینم گویم

خیمه ی خواهر تو تو شیر نرش بیشتر است

به تو نزدیک تراز اهل حرم خواهر تو

به تو چون از همه زنها پسرش بیشتر است

به سَرِ موت قسم یک سر مو پس نکشم

  از همه دختر حیدرجگرش بیشتر است

*هرچه زینب اصرار کرد، ابی عبدالله فرمود: نه..... اجازه نداد*

کیستند فاتح میدان تو  از هر چه که هست

 آنکه آوازه تیغ پدرش بیشتر است

*دوتا بچه ها را کفن پوش کرد...*

تیغ را کرده حمایل که بفهمد آن قوم

  هر که شاگرد علی شد هنرش بیشتر است

از علمدار بپرس از دو جوان می گوید

بین اصحاب  به این دو، نظرش بیشتر است

*محمد برادر کوچیکه وقتی به دل میدان زد با قد وقامتش ده نفر را به هلاکت رساند، دوره اش کردند ابی عبدالله نگاه میکرد ،از یه طرف اباالفضل نگاه میکنه، زینب میشنوه عباس میگه: "لاحول و لا قوه الا بالله" حسین، "ماشاالله" می گوید...*

هردو میدان زده خواندند رجزها اما

چه کنم آن همه لشکر نفرش بیشتر است

خبر رفتنشان زود به هر سو پیچید

به زمین خوردنشان که خبرش بیشتر است

غمِ مادر، غمِ بابا، نه فقط داغ پسر

پیش مادر اثرش  برجگرش بیشتر است

عون افتاده زمین پیکر او پیچیده

 ازدحامی است ولی روی سرش بیشتر است

و محمد نفسش کمتر و کمتر میشد

زخم رویش  زتن مختصرش بیشتر است

برسینه شان جمع حرامی پرشد

 وای از ضربه شام سخت ترش بیشتر است

پر زخمند پر از نیزه و شمشیر ولی

از میان همه زخم  تبرش بیشتر است

پیرمرد است چگونه دو جوان بردارد

از علی اکبر هم دردسرش بیشتر است

بیشتر میشود این حجم اگر جمع شود

تن پاشیده زهم مختصرش بیشتر است

همه جا بوی تن عون و محمد دارد

همه جایند ولی دور و برش بیشتر است

*تا قافله برگشت مدینه ، یک به یک محملها را عبدالله بن جعفر سر میزنه، اومد رسید به محمل خانومش زینب، مگه چند ماه گذشته از مدینه رفتن؟ جلو زینب ایستاده داره سراغ زینب رو میگیره ،صدا زد: خانوم از خانومم زینب خبرنداری؟... یه وقت بی بی آهی کشید فرمود:عبدالله حق داری زینب رو نشناسی....

 گفت الهی برات بمیرم چرا اینقدر شکسته شدی؟ صدا زد: جلو چشمام سر از بدن داداشم جدا کردند ....مقداری که گذشت گفت: خانوم! گله دارم،گفت: بگو.... گفت: شنیدم هر شهید تو کربلا رو زمین افتاد قبل حسین رفتی بالا سرش، بگو بچه های من قابل نبودن چرا بالا سرشون نرفتی؟...

 فرمود: ترسیدم حسین چشمش به من بیفته خجالت زده بشه... عبدالله! کربلا من نیومدم اون خجالت نکشه.... وقتی اربعین برگشتیم کربلا، گفتم: حسین! یادته از خیمه بیرون نیومدم، من همه بچه هات رو آوردم، اگر میخواهی زینب خجالت نکشه ، سراغ رقیه رو ازم نگیر......*

حسین جان آخه من مگه خواهریتو نکردم

حسین جان بگو خوب مگه نوکریتو نکردم

حسین جان یه عمری مگه مادریتو نکردم

حسین جان

میدونی کسی هدیه رو پس نمیده

کسی اصلاً جواب نه از تو شنیده؟

قبول کن که نوبت به ما هم رسیده

حسین جان

حسین جان کی گفته که دیگه تو لشکر نداری

حسبن جان نگو قاسمت رفته اکبر نداری

حسین جان خیال کردی آیا تو خواهر نداری

حسین جان

الهی که زینب غمت رو نبینه

می بینی سرم از خجالت زمینه

برادر ببخشید که وسعم همینه

حسین جان

*شاید کنار بدن علی اکبر داد میزد زینب ،امّا هیچکسی تو خیمه ها ،صدای زینب رو نشنید.آروم می سوخت، امّا یکبار هم نگفت : آی عونم، آی محمّدم. فقط می گفت: برات بمیرم حسین.برای تنهاییت،غریبیت....

.