حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

ذکر توسل و روضه جانسوز ویژۀ ایام محرم _ شب چهارم محرم_حاج محمود کریمی

ذکر توسل و روضه جانسوز ویژۀ ایام محرم _ شب چهارم محرم_حاج محمود کریمی

دو خورشید جهان آرا، دو قرص ماه، دو اختر

دو آزاده، دو دلداده، دو رزمنده، دو هم سنگر

دو شایسته، دو وارسته، دو دردانه، دو ریحانه

دو نور دیده در دیده، دو روح روح در پیکر

دو یاس ارغوانی نه، بگو دو آیة قرآن

دو یوسف نه، دو اسماعیل از یک قهرمان هاجر

کشیده شانه بر مو، شسته صورت از گلاب اشک

گرفته چون دو قرآن دخت زهرا هر دو را در بر

به سر شور و به رخ اشک و به کف تیغ و به دل آتش

به سیرت، سیرتِ قاسم، به صورت، صورتِ اکبر

 منای کربلا گردیده محو این دو قربانی

نوای نینوا از نایشان بر گنبد اخضر

گرفته دستشان را برده با خود زینب کبری

که قربانی کند در مقدم ثار الله اکبر

بگفت ای جان جان، جان دو فرزندم به قربانت

تو ابراهیمی و اینان دو اسماعیل ای سرور!

دو اسماعیل نه، دو ذبح کوچک، نه دو قربانی

قبول درگهت کن منتی بگذار بر خواهر

اگر اذنم دهی اینک به دست خود بگردانم

دو فرزند عزیز خویش را دور علی اصغر

امید زینب است ای آفتاب دامن زهرا

که افتد این دو قرص ماه را بر خاک راهت سر

سفارش کرده عبدالله جعفر بر من ای مولا

که این دو شاخة گل را کنم در مقدمت پرپر

به اذن یوسف زهرا دو ماه زینب کبری

درخشیدند در میدان چو خورشید فلک گستر

فلک در آتش غیرت، ملک در وادی حیرت

که رو آورده در میدان دو حیدر یا دو پیغمبر!

یکی می گفت دو خورشید از گردون شده نازل

یکی گفتا دو مه تابیده یا دو آسمان اختر

ندا دادند ما دو شیرزاده ایم زینب را

که باشد  جده ی ما فاطمه صدیقه ی اطهر

پیمبر جد و زهرا جده و مادر بود زینب

حسین بن علی خال و پدر عبدالله جعفر

خروشیدند همچون شیر با شمشیر یک لحظه

دو حیدر حمله ور گشتند بر دریایی از لشکر

تو گفتی در احد تابیده دو بدر جهان آرا

و یا دو حیدر کرار رو آورده در خیبر

ز آب تیغ هر یک آتشی می ریخت در میدان

که گفتی شعله ی خشم خدا پیچیده در محشر

چو آتش بر فلک فریاد می رفت از دل دشمن

چو باران بر زمین می ریخت دست و پا و چشم و سر

ز هم پاشیده چون پیراهن از هم هر دو اعضاشان

ز بس بر جسم شان بنشست زخم نیزه و خنجر

به خاک افتاد جسم پاکشان چون آیة قرآن

دریغا ماند زیر دست و پا دو سوره کوثر

چو بشنید از حرم فریادشان را یوسف زهرا

به سرعت آمد و بگرفت همچون جانشان در بر

دریغا دو همای عشق در آغوش ثارالله

همای روحشان از موج خون در آسمان زد پر

چو دید از قتلگه آرند آن دو سرو خونین را

درون خیمه زینب گشت پنهان با دو چشم تر

*همه زنها از لای پرِ خیمه می دیدند .دیدند خانوم از جا بلند نشد .گفتند: خانوم جان! بچه هات رو آقا داره میاره ،یکیش بغل حسین، یکی بغل عباس ...این دایی ها دارن برادر زاده ها رو میارن .نمیخوای بری ؟برا بچه های ما تو میدون رفتی ،پاشو بچه های خودت رو دارن میارن ،فرمود : نه ..حاشا اگه من بلند ‌شم ... حسینم منو ببینه خجالت میکشه .*

نهان شد در حرم کو را نبیند یوسف زهرا

مبادا چشم حق گردد خجل ز آن مهربان مادر

بیا لیلا تماشا کن مقام و صبر زینب را

که در یک لحظه داده در ره دین دو علی اکبر

شاعر:غلامرضا سازگار

. .

دَم اند و بازدم اند

شبیه بازدَم و دَم همیشه پشت هم اند

قسم به عشق قسم

برای یاری ارباب خویش هم قسم اند

قدم قدم در رزم

دو ردّپا که  نه ! انگار ردّ یک قدم اند

اگرچه بی حرم اند

ولیکن همین دو برادر مدافع حرم اند

و این غم است دوتا

که قد مادر این دو ز ماتم است دو تا

برای نجمه یکی است

برای حضرت زینب محرم است دوتا

به کوفه است یکی

ولی به کرب بلا ابن ملجم است دوتا

دو اکبر زینب رسیده اند به خیمه به محضر زینب

و غبطه می خورند رباب و نجمه دوتایی به لشکر زینب...

برای گفتن عقد دو پله خم شده در پای منبر زینب

پسر نگو اصلا بگو به این دو برادر دو قنبر زینب

بگو به جبرائیل دو آیه ای است در این دشت کوثر زینب

شده رجزهاشان به غیر نام علی، نام مادر زینب

شکسته سرهاشان که سر شکسته نگردد برادر زینب

چه قدر تیر زدند به این دو ظاهرا اما ...به پیکر زینب

فشار خنجرشان اثر گذاشته اما به حنجر زینب

دو اکبر زینب شدند آخر سر چند اصغر زینب

که گفته یک سر بود ؟سه تا سرند به نیزه برابر زینب

*این سه تا سر ؛ سَرِ ابی عبدالله  و سر بچه های حضرت زینب همیشه سرشون جلو محمل حضرت زینبِ...*

نه پیش مادرشان، که رفته است به بالای نیزه ها سرشان

شدند چون اکبر ،تمام دشت پر است از تمام پیکرشان

چه خوب شد زینب،به وقت مرگ نبود است در برابرشان

و خوب شد دختر نبودند ،و نبوده است فکر معجرشان ...

قمرا موند برا تو ...اینهمه اختر برا من ...

پسرا موند برا تو ...هر چی که دختر برا من ...

بقیه اش برا من ،آه و ناله برا من ...

طفل سه ساله برا من ...وقت غارت برا من ...

زخم جسارت برا من ...جنگ اینجا برا تو ...

سنگای اینجا برا من ...جنگ کوفه برا من ...

سنگای کوفه برا من ...

*سنگ میزدن حضرت زینب میرفت جلو دفاع می کرد .اینا امانت اند .دیگه زینب پسراش نبودن ، اگر هم بود سر سوزنی از کارش غافل نمیشد .زینبه ...امام معصوم فرمود : ای عمه جان! بخدا،تو عالمه ای هستی که کسی تعلیمت نداده .فهمیده ای هستی که کسی بهت نفهمونده خودت می دونی ....

نگاه کرد دید بچه داره با سَرِ بالای نیزه حرف میزنه ... دید این بچه اگه حواسش پرت نشه کنار نیزه بچه میمیره ...کنار سر به چوبه محمل زد ؛.چند بار زینب این کار رو کرد ... خودشو میزد بچه ها به سر بابا نگاه نکنن .

بعد یه  همچین خواهری ...بدن بچه هاشو که می آوردن از خیمه بیرون نیومد ...تو کی هستی خانوم ؟ تو کی هستی خانوم  جان ؟ ای جان عالم  فدای تو  زینب ....*

تو خیمه هنوز ،من سرلشکرتم

بی تابِ لبِ،خشک علی اصغرتم

*حسین جان *

من خواهرتم ،جای مادرتم

من دختر شاه خیبر شکنم

من آینه زهرا و حسنم

اون کس که برا،تو می میره منم

*حسین.... *

.