نمایش جزئیات
روضه جانسوز __حضرت حر علیه السلام_شب چهارم محرم_سیدمهدی میرداماد
چرا آواره کوه و بیابانم، نمی دانم
چه می خواهد غم عشق تو از جانم، نمی دانم
*یا صاحب الزمان!نمی دونم بالاخره می بینمت،نمی بینمت؟نمی دونم بالاخره سرم رو روی دامنت میذارم،نمی ذارم؟*
به سمت آسمان رو می کنم هر روز می پرسم
کجایی ماهِ پشت ابر پنهانم؟ نمی دانم
*مولای من!*
تو که هر هفته امضا می کنی پرونده ی مارا
*من فقط یه جمله دارم بگم،شرمنده اتم آقاجان*
تو که هر هفته امضا می کنی پرونده ی مارا
نمی مانم چرا بر عهد و پیمانم، نمی دانم
*چقدر مُحرما اومدم توبه کردم،اما الان سرم رو از خجالت انداختم پایین،بهت قول دادم دیگه گناه نکنم.اما نا امید نباشی، محرم بهاره توبه است،مگه نگفت: خدا اگه بخواد کسی رو هدایت کنه، مسیر کربلا رو نشونش میده. از این گریه کجا بالاتر پیدا می کنی؟ خدا رحمت کنه بزرگان مارو،علمای مارو ، حضرت آیت الله بهجت(ره) رحمة الله علیه نقل می کنن از ایشون، که فرمود:، "نگاه کردم توی مستحبات دیدم هیچی ثوابش از گریه ی بر حسین بالاتر نیست، حتی از نماز شب" این گریه رو به همه نمیدن، این چشم پر اشک رو به همه نمیدن، حتماً دوستت داشته که صدات کرده،امشب اومدی بگی:حسین جان اومدم از نو شروع کنم*
در این عصر غم و تردید آقا با ظهور تو
به جا می ماند آیا دین و ایمانم؟ نمی دانم
*مگه نمیگن:دوره ی آخر الزمان نگه داشتن دین مثل نگه داشتن گلوله ی آتش کف دسته، راست و حسینی بگم. دستت رو از رو سرم برداری می خورم زمین،آقا هوام رو داشته باش، من گریه کن جدتم. خیالم راحت ِ جایی اومدم،که عاقبت به خیری تو همین راهه،آی رفیقای عزیز من! ابی عبدالله سر راه همه ی ما قرار می گیره، یکی از یاران حضرت نقل می کنه،میگه داشتیم می رفتیم سمت کربلا، تو راه یه مرتبه حضرت ایستاد، همه منتظرند دلیل این ایستادن حضرت چیه،حضرت نشون داد یه سیاهی داره از دور میاد،گفت:بایستید این داره به طرف ما میاد،بذارید مارو ببینه، میگه،اومد،اومد،نزدیک ِ حضرت که شد راهش رو کج کرد و رفت، دیدن امام یه دست حسرتی رو هم زد، امام گفت:ما ایستادیم ببینیمش،خودش نخواست،حواسمون باشه راهمون رو از حسین جدا نکنیم،حسین رحمة الله الواسعه است، همیشه دستش رو دراز میکنه، زهیر یه نمونه اش،حُر یه نمونه اش،چقدر زهیر راهش رو عوض کرد،یه جای دیگه خیمه زد، اما ابی عبدالله دستش رو دراز کرد،اینقدر رفت سراغش تا آخر زهیر خودش رو انداخت روی پای حسین، حُر و زهیر این طرف، عبیدالله حُر جفی و هرثمه اون طرف،اینها دست امام رو گرفتند،عبیدالله و هرثمه دست امام رو رها کردن، عمر سعد لعنت الله علیه،شما فکر می کنید امام به عمر سعد راه نشون نداد،دستش رو نگرفت، شروع کرد باهاش حرف زدن،خونه بخوای بهت میدم، امان بخوای بهت میدم،زن و بچه ات تو امان من،بیا برو دست از خون من بردار، بالاترش رو بگم، اما قول بده منو اونجا نکشونی،من می خوام برم و رد شم،بالاترش رو بگم، نگاه کرد دید شمر رو سینه اش نشسته، گفت: اگه پاشی بری قول میدم شفاعتت کنم.امشب ما با این حسین اومدیم در خونه ی خدا رو در بزنیم. مولا یا صاحب الزمان! *
فدای قلب پر مهرت که این شب ها پر از درد است
مُحرَم مثل تو ناحیه می خوانم، نمی دانم
*من اگه هزار سالم گریه کنم مثل شما نمیشه،شنیدم شب و روز برا جدت گریه می کنی، شنیدم، "اَبکِی صَباحَاً وَ مَساءَ" نمی فهمم " بَدَلَ الدُمُوعِ دَمَاً" یعنی چی؟ اما این رو می دونم*
چه می شد اینکه مانند شما خون گریه می کردم
خدا می کرد چون زینب (س) پریشانم، نمی دانم
*حسین... کسی آروم از کنار این اسم رد نشه، بی تفاوت رد نشی، اینقدر محرم ها بیاد و بره، زیر خاک بخوابیم و نتونیم بگیم، هر کی نفس داره،ناله بزنه:حسین....ببرمت سراغ روضه،آخر این غزل قشنگ من و تو رو وصل میکنه،آقاجان!امام زمان!*
شبیه حُر سرم زیر است پشت خیمه ی ارباب
نگاهش می کند امروز مهمانم؟، نمی دانم
شاعر: عباس احمدی
. . از لشکر فاصله گرفت، بعضی از نقل ها نوشتن: سر و روش رو خاکی کرد، فرمانده ی سپاه دشمن ِ، یه مرد عادی نبوده حُر،اسمش توی کوفه میومده همه می لرزیدن، بعضی از نقل ها اومده:چکمه هاش رو انداخت گردنش، بعضی جاها نوشتن:به پسرش گفت :بیا، لباس منو بگیر،من رو بکش رو خاک، من باید زمین خورده ی حسین بشم، یه جوری اومد، ابی عبدالله از خیمه اومد به استقبالش،یه سئوال کرد،یه جواب شنید،خلاص،الله اکبر،اینی که میگم حسین کشتی ِ نجات ِ، اینی که میگم، امام صادق میگه: "کُلّنا سفینةُ النّجاه و سفینة الحسین اَسرع" "اَسرع" یعنی زودترین راه نجات حسین ِ، این شاهد مثالشه، یه سئوال کرد:"هل لی مِن تَوبه" آقا راهی برای من هست توبه کنم؟حسین گذشته اش رو بیادش نیاورد، تا گفت: :"هل لی مِن تَوبه" دیدن دست گذاشت زیر محاسن حُر، سرش رو بالا گرفت،"اِرفَع رَأسَک"،حالا با زبان شعر جلو برم،زبان حال امام به حُر ِ، خیلی قشنگ ِ* تو از امروز حُر زهرایی قطره ای بوده ای و دریایی تو زما اهلبیت پُر بود بهر ما خانواده حُر بودی شیشه بودی و عشق دُرَّت کرد چشم من دل ربود و حُرت کرد ای جدا گشته از حسین بیا *آقا داره به من و تو میگه* اشک افتاده از دو عین بیا خالی از خود شدی و از ما پُر سر خود را بلند که ای حُر پیش تیر بلا سپر گشتی ما صدایت زدیم برگشتی *چقدر می خواستیم بریم تو دل گناه، اون دم آخر یکدفعه دیدیم یه نفر داره صدامون میکنه: نرو، تو گریه کن حسینی نرو، بخدا خودش صدات کرده* تو ندانسته یار ما بودی کاش دیشب کنار ما بودی *حُر یک شب دیر اومدی، جات خالی بود دیشب، همه حرفای قشنگی زدن، یه مناجات قشنگی گفتن. حُر! اما به موقع اومدی* کاش ای نیش تیرها نوشت بود یک مشک آب بر دوشت *حالا که اومدی کاش دست خالی نمی یومدی* کاش ای موج بهر سرمستت بود یک جام آب دردستت *چرا؟چرا؟* تشنگان را جواب میدادی به علی اصغر آب میدادی *حسین...* تو نه حُر یزید حُر منی عاشق ترک جان و ترک تنی باش تا فانی حسین شوی باش قربانی حسین شوی شاعر : استاد سازگار *فقط پشیومنی کافی نیست، باید جبران کنی،اگه گناه کردی،امشب توبه کردی،باید جبران گناهت رو بکنی،حُر جبران کرد،آقا اجازه بده برم میدان، اول پسرش رو فرستاد،یعنی حسین همه زندگیم رو در راهت میدم،آدم جوانش رو بده،می خواست داغم ببینه برا حسین، فقط جوونش رو نده،می خواست قبل از اینکه جان بده،جیگرش یه ذره برا امام حسین کباب بشه،حسین جان اجازه بده پسرم رو بفرستم،بعضی نقل ها میگه غلامش فرستاده شد،پسرش رفت، نوبت خودش شد، جنگ نمایانی کرد، خطبه خوند،جوری با لشکر کوفه حرف زد، زهره شون رو درید،یه کاری کرد وقتی رو زمین افتاد، دیدن ابی عبدالله رفت بالا سرش، ای قربون تو آقا برم،ببین برگشتن،توبه کردن،جبران کردن عاقبت به خیری میاره،عاقبت از این بهتر،نگاه کرد دید حسین سرش رو از رو خاک برداشت، اصل روضه اینجاست، اونایی که ناله دارن، یه نگاه کرد،اما درست نمیتونه ببینه، چشم حُر پر از خون ِ، فرقش شکافته،یاالله،ابی عبدالله دستمال کمرش رو باز کرد، شروع کرد با دستمال چشمش رو پاک کردن، پیشونیش رو پاک کرد،بابا! آدم پیشونیش خون میاد با دستمالش پیشونیش رو پاک میکنه، کجا دیدید یه نفر پیراهنش رو بالا بزنه، این فقط مال حسین ِ، پیراهن عربیش رو بالا زد، قلبش پیدا شد، نانجیب صدا زد حرمله، کار حسین رو تمام کن، یه تیر سه شعبه زدن...حسین.... .