حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

متن كامل روضه حضرت عبدالله بن الحسن علیه السلام محرم(چیذر)-حاج محمود كریمی

متن كامل روضه حضرت عبدالله بن الحسن علیه السلام محرم(چیذر)-حاج محمود كریمی

اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَیْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِكُمْ * اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ .......... یا صاحِبَ الزَمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)

سر در آورد ز کاری که بزرگان کردند

دل پریشان شد از آن مو که پریشان کردند

درد شد جمله از آن درد که درمان کردند

عاقبت فاش شد آن راز که پنهان کردند

فاش شد خورد و کلان جمله ذبیحند همه

همه مصلوب ِ تجلای مسیحند همه

از بلندی، دل گودال تماشایی بود

گوشه ای بود که صد پرده دل آرایی بود

قامتی بود که چون محشر، غوغایی بود

چون تماشای حق، آغاز تمنایی بود

دید زیر سم مرکب چو جمال رب را

مرکبش شوق شد و کرد رها زینب را

وقتی سر شب فهمید همه كشته میشند،به هركی  می رسید می گفت: منم فردا می رم. از اول صبح هی به عمو گفت:منم می رم. همه نگاهش می كردند،این بچه یك ساله بوده تو دامن عمو بزرگ شده،به حسین هم عمو می گفت هم بابا،حسین می رفت تو معركه بدنی رو بیآره اینم می رفت،بچه رو دیدی تو شلوغی ها عوض اینكه بره كنار بایسته زیر دست و پا نیآد، هی میآد جلو،اونم باید بگیری.همین طوری دنبال حسین،علی اكبر رو می آورد حسین،دستش به عبای حسین بود،حسین دو تا دستاش بند بود،فقط علقمه با حسین نرفت،اگه می رفت،بر نمی گشت،چون رو عمو عباسشم خیلی حساس بود،از اول صبح گفت:من می رم،دائماً هی ابی عبدالله به زینب فرمود:این بچه رو مراقب باش،به عمه هم گفت:من می رم.وقتی پا كشید گودال رو نگاه كرد،گفت:من برم؟ بمون،بعد چند دقیقه با تأكید گفت:من برم؟ اینها زبانحال ِ،شروع كرد دستش رو كشیدن،كشید دستش رو آستینش تو دست عمه موند،من می خوام برم،بعد لحظه ای گفت من رفتم.

از حرم تا دل گودال تماماً دل شد

رأی مردان زد و در طفلی خود کامل شد

گه شد راه و گهی شوق و گهی منزل شد

روبرو بر سر شه با نفس قاتل شد

دید از جلوه ی پیدا رخ پنهان دارد

این حسین است دو صد حاجب و دربان دارد

از لای جمعیت خودش رو كشوند تو

گفت با قاتل کین زلف رها کن از کف

در شب قدر رهت نیست مکن عمر تلف

مده تاب این همه این سلسله هر سو یه طرف

میکنم شکوه اگر راه من افتد به نجف

کی علی گفتم و قاتل به سخن گوش نکرد

سر این سلسله را برد و به من گوش نکرد

دست برداشت که بردارد از آقا شمشیر

گفت یا دست ز من میشکند یا شمشیر

برد قاتل به هوای سر مولا شمشیر

چرخ میزد به سر عالم بالا شمشیر

طفلکی دست دعا را سر محراب گرفت

دست خود را سر آیینه چنان قاب گرفت

دستش از پوست چو آویخت به دامان حسین

اولیا جمله شدند از غم، گریان حسین

ضربان دل عبداله و شریان حسین

هر دو یک نبض شدند از سر ایمان حسین

خون سرخ حسن و خون حسین است یکی

کثرت مست دروغ است بود مست یکی

معنی ؛ این مقتل پر رشک ز جنس دگر است

مقتل طفل حسن از همه کس خوب تر است

همه بدن ها رو به خیمه آورد،فقط یه بدن با خودش ماند،تو تاختن اسب ها بدن تو بغل حسین ِ.

دست و پا زد به محیطی که دل است و جگر است

دست و پا زد به محیطی که ز حق با خبر است

دست و پا زد به محیطی که نبی لب میزد

مصطفی بوسه بر این سینه مؤدب میزد

خودش رو رسوند به عمو جانش،دیدی آدم زخم می بینه هُل میكنه،سریع یه پارچه ای بر می داره،دور زخم میگذاره،پارچه نباشه یه آستینی یه تیكه از پیراهنی،چه پیراهنی،شاید اومده یه مقدار از پیراهن رو پاره كنه،دیده اینقدر تیر بهش نشسته در نمی آد،زخم ها اینقدر زیاد بود،دست هاشو گذاشت رو زخم های عمو. توی ابصار العین نوشته از شیخ مفید نقل می كنند: چون مالك بن نسر كندی شروع كرد فحش دادن به حسین،ارباب ما زخمی بود،شمشیر رو پرتاب كرد طرف حسین،شمشیر به كلاه خود خورد،حضرت كلاه رو انداخت،یه مقدار طرف خیمه آمد،خرقه و كلاهی طلب كرد،به سر بست،كلاه رو پوشید،عمامه رو بالای كلاه خودش بست،دشمن دور حسین رو خلوت كردند ببینند حسین چه می كنه،گذاشتند حسین بره طرف خیمه ها،نه اینكه بهش امان بدهند،می خواستند بخندند.می خواستند دل زن و بچه رو بسوزونند،دوباره برگشتند طرف حضرت محاصره اش كردند،داش می اومد تو دل لشكر،عبدالله بن الحسن از پیش زنها بیرون اومد،هنوز به بلوغ نرسیده بود،پس تند تند اومد خودش رو به عموش برسونه،خانم حضرت زینب تو مسیر دوید نگهش داره، زینب هی بچه رو میكشه طرف عمو نره،امام حسین فرمود : خواهر نگهش دار،صدا می زد: والله لَا أُفَارِقُ عَمِّی بخدا من از عموم  جدا نمیشم. من باید برم، بحر بن كعب ملعون شمشیر رها كرد طرف امام حسین،عبدالله رسید به عمو،صدا زد: یَا ابْنَ الْخَبِیثَةِ أَ تَقْتُلُ عَمِّی زنا زاده عموم رو می خوای بكشی،دستاش رو بالا آورد كه شمشیر به عمو نخوره،شمشیر كامل از دست رد نشد،دست قطع شد، ولی به پوست آویزان شد،صدای بچه بلند شد: یَا عَمَّاهُ وای عمو. یه موقع است دست قطع میشه،تكلیف معلومه،حكم فقهی ام اینه نمیتونه بقیه دست رو جدا كنه،دست از پوست آویزان شد،حسین دست آویخته رو برداشت،گذاشت رو سینه اش،بغلش كرد،فرمود:عزیز دلم صبر كن بر این بلایی كه بهت رسیده،به حساب خدا بگذار، خدا به بابات ملحقت میكنه،حسین دست به آسمان برداشت،صدا زد:آی خدا باران رحمتت رو از اینها بگیر،بركتت رو از زمین های اینها بگیر،اجتماع اینها رو متفرق كن،حاكم ظلم بر اینها بفرست،اینها مارو دعوت كردند یاری كنند،حالا دارند مارو می كشند.در همین هنگام حرمله آمد كنار ابی عبدالله،حرمله چی كاره است؟نیزه داره؟كعب نی داره؟ شمشیر می زنه؟از فاصله ی نزدیك سینه ی عبدالله رو نشانه گرفت. "هدف نمی خواست" همچین كه بچه نفسش بند اود سرش افتاد،شروع كردن به ابی عبدالله ضربه زدن،حسین برای اینكه این بچه ضربه نخوره،خودش رو روی بدن خم كرد،هرچی ضربه اومد خورد به حسین،حسین......دیگه بچه ندید با عموش چه كردند،فقط زینب دید

آن دم بریدم من از حسین دل

آمد به مقتل شمر سیه دل

شمر كه تو مقتل اومد، بدن عبدالله كنار بدن حسین بود

او می دوید من می دویدم

او سوی مقتل من سوی قاتل

او می نشست و من می نشستم

او روی سینه من در مقابل

او می كشید و من می كشیدم

او  از كمر تیغ من ناله از دل

او می برید و من می بریدم

او از حسین سر ... ولی من از حسین دل نبریدم.

گفت:حسین

تو را با خشكی لب ذبح كردند

تو را چه نامرتب ذبح كردند

به پیش چشم زینب ذبح كردند

***

تیغ ها مانده بین گودال و با سپر می زدند زینب را

یک نفر در میان گودال و صد نفر می زدند زینب را

***

با خنجر شكسته در دست قاتلت

معلوم  بود ذبح سرت طول می كشد

با خنجری عذاب تو پایان گرفته است

اما عذاب همسفرت طول میکشد

***

حسین.....خدایا فرج آقامون برسان

.