حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

غزل مصیبت_حضرت عبدالله ابن حسن_شب پنجم محرم_حاج محمود کریمی

غزل مصیبت_حضرت عبدالله ابن حسن_شب پنجم محرم_حاج محمود کریمی

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

یه شب میون خیمه ها،خسته شد از عطش چشام

انگاری تو رویا دیدم،بابام حسن میگفت بیا

نماز صبحو پشت تو،خوندم و گفتم یه دعا

اول صبح که دیدمت،دلشوره داشتم به خدا

گفتی عزیزم پسرم،تو این شلوغیا نیا

هیچی نگفتم عموجون"

بچه بودم باهات بودم،همیشه پا به پات بودم

تا که میگفتی بچه هام،منم تو بچه هات بودم

*اصلا با تو یتیمی رو نفهمیدم*

دلخوش اون نگاه تو،لفظ جونم بابا بودم

نمک میریختم برا تو،تشنه ی خنده هات بودم

تاحرف عاشقات میشد،منم تو عاشقات بودم

حالا که وقت عشقمه،گفتی نیا تو دست و پا

هیچی نگفتم عموجون"

من پسر کرامتم،همین شده سعادتم

ولی من تویی و من،فدایی ولایتم

من مثه دور و بریات،آماده ی شهادتم

چشم از تو بر نمیدارم،منتظر اشارتم

قاسم عسل خورده و من،تشنه ی اون حلاوتم

من با توام هر جا بری،حتی روز قیامتم

تو این همه یل رشید،منو ندیدی به خدا

هیچی نگفتم عموجون...

دیشب دیدم پر کشیدی،تو خیمه ها سر کشیدی

دستاتو رو صورت سه چارتا دختر کشیدی

دیدم چه آه سردی با دیدن خواهر کشیدی

نشستی بین یاراتو، قاسمو در بر کشیدی

گفتی ماشاالله پسرم،دست سر اکبر کشیدی

گفتم عمو منم بیام،گفتی بمون تو خیمه ها

هیچی نگفتم عموجون

رو خاکا افتاد اکبرت،من اومدم پشت سرت

یه دست گذاشتی روی خاک،یه دست تو زلف پسرت

اومدی از تو علقمه،بی علم و برادرت

دیدم سه شعبه اومد و نشست به حلق اصغرت

من اومدم دست منو دادی تو دست خواهرت

مردی شدم ولی منو سپردی دست عمه ها

هیچی نگفتم عموجون

*روضه ی شب پنجم،روضه ی گوداله،امام زمان عذر میخوام آقا*

تورو تو دشمنا دیدم،از همه چی دل بریدم

دیدم که افتادی زمین،تو خاکا هیچی ندیدم

برای دیدنت تو اون شولوغیا پا کشیدم

نمیدیدم هی پریدم هی پریدم

دستامو محکم کشیدم،میون میدون رسیدم

تا اومدم کنار تو،گفتی: نیا گلم کجا؟!

هیچی نگفتم عموجون...

هی نگو که جات اینجا نیست

*از لابه لای جمعیت خودشو رسوند به عمو حسینش"حالا این کدوم عمو حسین؟! همونی که فرمودند:با گونه ی راست رو زمین افتاده...تا اومد بدنو جمع کنه دورشو گرفتن،بچه خودشو به عمو رسوند*

هی نگو که جات اینجا نیست

جای پرنده دریا نیست

زندگی بدون تو،زندونه دیگه دنیا نیست

تو موندی زیردست و پا،خوبه که عمه اینجا نیست

من دوتا دست دارم ولی زخم تو یکی دوتا نیست

میخوام بغل بگیرمت،جون دیگه توی دستا نیست

دست من افتاده رو خاک،پیش تو و پیش بابام

هیچی نگفتم عموجون

*اومد نشست رو پای عمو،سینه به سینه ی حسین نشست،هی دید لشگر دارن دورش دور میزنند،هلهله میکنند،شمشیرا بالا پایین میره،بچه چی میگه؟نزن...نزن...دستو رو زخما گذاشت؛از لای انگشتا خون میزد بیرون*

من اومدم جای حسن،اینقده دست و پا نزن

من اومدم به قتلگاه ،فقط با یه لا پیرُهن

من اومدم برم سفر با تو عموی بی کفن

میگن که بچه اومده،هر چی میخوان بگن،بگن

من اومدم سپر بشم،تیر بخوره به حلق من

من اومدم به دشمنا که دور تو حلقه زدن

بگم عموم نا نداره،اونو نزن منو بزن

*دلتو ببرم زیر سم اسب*

عموجون خوبه با توام عمو،با تو زمان له شدن

*سینه به سینه ی عمو چسباند،هی زخما رو فشار داد"این آقا زاده ای که من دارم میگم یازده سالشه،چشم باز کرده تو بغل حسین بوده"هی زخما رو فشار داد،گفت:عموجان پاشو بریم خیمه،زخماتو عمه جانم ببنده،من میومدم تو خیمه تنها بود،یه وقت دید یه سایه ای از رو صورت عمو رد شد،برگشت نگاه کرد دید شمشیر بالا رفته،دستشو مقابل شمشیر قرار داد،یاد یه جمله ای افتادم...باباشم تو کوچه با مادرش بود،یه وقت دید یه سایه ای از رو صورت مادر رد شد،آه؛نگاه کرد دید دست از  رو سر رد شد،قدم نمیرسید که خود را سپر کنم

برگردیم کربلا،دست رو بالا آورد،شمشیر رو پایین آورد،شمشیر کاملا به دست خورد،حسین دید دستای این بچه از پوست آویزان شد،این جور موقعا نه میشه دستو جدا کرد،کاری نمیشه کرد،همون دستو رو سینش گذاشت بعضیا گفتن اول ناله ایکه زد بالاخره صدا زد:بابا...حسین داشت بچه رو نوازش میکرد یه وقت دیدند راهو باز کردند،ملعون ازل و ابد اومد جلو از فاصله ی دو ذراعی کمانش رو کشید

.