نمایش جزئیات

متن روضه حضرت عبدالله بن الحسن علیه السلام -حاج محمد رضا طاهری

متن روضه حضرت عبدالله بن الحسن علیه السلام -حاج محمد رضا طاهری

بسم الله الرحمن الرحیم اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ .... كاش سردیِ زمستان بگذرد تلخی ِ شبهایِ هجران بگذرد دستِ ما كوتاه و خُرما بر نخیل وای اگر آن سبز دامان بگذرد اگه به این امید نباشی كه آقات میآد تو جلسه ی روضه ی ابی عبدالله و اشك می ریزه، موندنت بی فایده است، ما اعتقاد داریم كه فرمودند:هرجا روضه ی ما خونده بشه ما چهارده نفس هستیم،خود ابی عبدالله هم میآد. دیدمش در روضه خاك آلود روی با همان زلفِ پریشان بگذرد اشكهایم را ز چشمم می برد باد وقتی از خراسان بگذرد اشاره به اینه هر كسی كه می تونه گریه كنه،امام رضا بهش نگاه كرده،فرمود: یَا ابْنَ شَبِیبٍ: إِنْ كُنْتَ بَاكِیاً لِشَیْ‏ءٍ فَابْكِ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ( علیه السَّلام ) می شود ای مردِ صحرا گردِ من؟ محملت از این بیابان بگذرد عید ما، جان دادنِ ما، جان بگیر پیش از آنكه عید قربان بگذرد كاش می مُردیم در این چند شب تا مگر شام ِ غریبان بگذرد می كشی از سینه وقتی یا حسین كارم از چاكِ گریبان بگذرد می روی و گریه می آید مرا اندكی بنشین كه باران بگذرد مادرت می آید امشب باز هم از لبم تا یك حسن جان بگذرد  شاعر:حسن لطفی اصلاً بی بی حضرت زهرا سلام الله علیها،نسبت به روضه ی آقا زاده اش امام مجتبی یه حساسیت خاصی داره،حتماً دلی كه نسبت به بچه ی آدم این طوری باشه،نسبت به نوه اش یه طور دیگه است،جیگر گوشه ی امام حسنش رو امشب می خواهیم روضه بخونیم.امشب خیلی حواست رو جمع كن، مخصوصاً حواست به این بچه ها باشه،به اینها بیشتر توجه میشه امشب، مرحوم حاج آقای كوثری پدر این آقای كوثری كه الان صداش پخش میشه تو جماران،روضه خون حضرت امام،پدر این ایشان نقل میكنه،می فرماید:توی قم می رفتم، چند تا روضه داشتم توی دهه ی اول محرم،یه وقت دیدم یه دختر بچه ای جلوم اومد،تو محله ی ما بود من رو میشناخت،گفت:حاج آقا،فقط روضه ی از ما بهترون رو می ری، نمیآی برا ما یه روضه بخونی؟میگه:دلم ریخت یه مرتبه،گفتم:عزیزم من خیلی وعده دارم،كار دارم. گفت:حالایه چند دقیقه برا ما روضه بخون.گفتم:چشم. رفتش،من و دنبال خودش برد،رسیدیم دیدم چند تا از این چادر های مادرها رو به هم گره زدند،یه خیمه ی كوچولو درست كردند،یه پیت حلبی زیر من گذاشت گفت: بشین برام روضه بخون،نشستم گفتم:السلام علیك یا اباعبدالله.یه چند جمله روضه خوندم.ایشان میگه:این بیت رو كاملاً یادمه: از آب هم مضایقه كردند كوفیان خوش داشتند حرمت مهمان كربلا روضه تموم شد،دیدم این دختر خانم با یكی دوتا از دوستاش یك چایی تو یك لیوان پلاستیكی ریختش جلو من گذاشت،چایی سرد شده بود،گفتم: چیكار كنم،هم دلم نمی اومد این چایی رو بخورم،از یك طرف حواسشون كه پرت شد پشت این چادر ها این چایی رو ریختم رو زمین،بلند شدم رفتم،شب در عالم رؤیا بی بی حضرت صدیقه رو دیدم،سلام كردم،بی بی جوابم رو داد،فرمود:كوثری امروز خیلی روضه رفتی،اما اون روضه ای كه ما بودیم،همون روضه ای بود كه برا اون بچه ها خوندی،ازت گله مندم. چرا بی بی؟ مگه من چه خطایی كردم؟فرمود:كوثری اون چایی رو ما درست كرده بودیم. *** بسكه بر پایِ دلم حوصله زنجیر شده طفلی از هولِ غم ِ بی كسیت پیر شده امشب مقدمه چینی نمی خواد،همون بیت اول و دوم باید ببره تو رو توی روضه نیزه بر پهلویِ تو نیّتِ قد قامت كرد ای وضویِ تو ز خون لحظه­ی تكبیر شده دیدم از خیمه به صورت به زمین افتادی كار از كار گذشته، نكند دیر شده؟ نكند باز عمو دست به خیرات زدی؟ همه­ ی دشت به سویِ تو سرازیر شده آب كردی جگرم، آب مگر خواسته ای كه سر و كار ِ تو با این همه شمشیر شده روضه ی شب پنجم از روضه ی شب عاشورا سخت تر ِ،چون روضه خونش آقازاده ی امام حسن ِ این همه فاصله ما بین ِ نفسهات ز چیست؟ پنجه­ ی كیست كه با مویِ تو درگیر شده؟ آمدم رو به سراشیبی ِ گودال، مرو دو قدم مانده، تحمل كن و از حال مرو آمدم زخم كسی بر بدنت نگذارد لشكری دست به تركیب ِ تنت نگذارد آمدم سهم كسی از تو نخواهد ببرد تیغ بر بالِ كبوتر شدنت نگذارد زینتِ دوش ِ نبی، سینه­ ی تو پا نخورد زنده تا هست یتیم ِ حسنت، نگذارد یوسفِ عمّه، به جانِ تو قسم هیچ كسی دست حتی به پَر ِ پیرهنت نگذارد وقتی عبدالله افتاد،رو صورت عمو افتاد،خوب توجه كن: پسرت بودم، از این پس سپرت خواهم شد شمر تا چكمه به رویِ دهنت نگذارد توی جنگ از این بچه های سیزده ساله كم نبودند،شهید فهمیده،شهدای دیگه. همچین كه عبدالله اومد بالای گودال دید بحر بن كعب ملعون شمشیر رو حواله كرد به سمت صورت عمو اصلاً عبدالله معطل نكرد، وقتی ببینی جان امامت در خطر ِ، یه لحظه معطلی تو رو دور میندازه،سریع تا دید شمشیر رو بالا آورد،دستش رو جلو آورد،صدا زد: یَا ابْنَ الْخَبِیثَةِ أَ تَقْتُلُ عَمِّی عموی من رو می خوای بكشی، مگه عبدالله مُرده،تا حالا حرفش فقط با عمو بود، تا شمشیر پایین اومد، دست آویز ِ پوست شد،بهتر برات بگم:تا استخون شكست،یه مرتبه یاد مدینه افتاد،صدا زد، وا اُمّا.... گرچه این تیغ به قصدِ سر ِ تو می آید بازویِ كوچكِ این سینه زنت نگذارد دستِ من شكر خدا را، كه به كار آمده است استخوان تا شده، با پوست كنار آمده است شاعر:علیرضا شریف  عمو سریع تو سینه گرفتش، دستور ابی عبدالله بود،فرمود:زینب جان نگذار بیاد سمت گودال،دست و از دست عمه جدا كرد،فرمود: والله لَا أُفَارِقُ عَمِّی عمه دنبالش می دوید ، میگن:بارها زینب روی زمین افتاد،اگه عمه دنبالش اومده،از این جای روضه رو دیگه زینب دیده،حضرت زینب داره نگاه می كنه،وقتی رو بدن عمو افتاد،دیدن حرمله آخرین تیر رو توی كمان گذاشت،یه تیر سه شعبه به گلوش زد،به بدن عمو دوخته شد، میگن: ابی عبدالله زنده بود،یه نانجیب رو سینه ی عمو اومد سر عبدالله رو جدا كرد.ای حسین..... اما اگه بدن روی بدن عمو باشه،دوباره زینب یه موقعی نگاه كرد،دید ده نانجیب اسب هاشون رو نعل تازه زدند.حسین.........اشك هاتو روی دست بگیر،اگه كسی امشب دست خالی بره كوتاهی كرده،امشب كریم اهلبیت  می خواد برات بنویسه،امشب امام حسن می خواد برات امضا كنه،خدا به كریم آل الله امام مجتبی علیه السلام، فرج امام زمان برسان .