روضه و توسل به عبدالله ابن حسن(ع) شب پنجم محرم ۹۸ بنفس سید رضا نریمانی
.
قسمت اول
.
چقدر خیر دیدهایم از محبت حسین
به روی شانههای ماست دست رحمت حسین
زیانزد تمام عالم است مهربانیاش
دل مرا که برده است؟ این عطوفت حسین!
روایت است این که هر سحر فرشته میبرد
سلام صبحگاهی مرا به خدمت حسین
*بیدار میشی نماز میخونی صبح همچین که نمازت تموم میشه دست به سینه بزار بگو السلام علیک یا اباعبدلله ..
با یک سلام صبح به آقای بی کفن
انگار روبروی حرم ایستاده ایم*
شفیع روز محشر است آجر حسینیه
به این بهانه که درآن شدهست صحبت حسین
چه بهتر است با وضو میان روضه گریه کرد
عبادت است گریههای بر مصیبت حسین
رفیق! روضهخانه سنگر ولایت علیست
هزینه داده است شیعه پای هیئت حسین
رضایت حسین باطناً رضایت خداست
رضایت خداست باطناً رضایت حسین
به یک نظر دل خراب را درست میکند
خدا کند شویم شامل عنایت حسین
نترس! ظرفیت برای حر شدن هنوز هست
رسول ترک حر شدهست با هدایت حسین
گناهکار دوتا قطره اشک بین روضه ریخت
خدا هم از گناه او گذشت بابت حسین
حسین بانیِ قبولِ توبههای آدم است
همین هزار و چند ساله نیست قدمت حسین
*آدم هم که خطا کرد اشتباه کرد مونده بود حیران نگران ، گفت چیکار کنم ؟.. بعداز چندین سال که از بهشت رونده شد گفت میخوای توبه تو خدا قبول کنه ؟.. میخوای روسیاهی تو حسین قبول کنه سرتُ پایین بنداز بگو:یا قدیم الاحسان بحق الحسین علیه السلام ...*
به همین نفس زدن دلم خوشه
به تو و امام حسن دلم خوشه
به زیارت اومدن دلم خوشه
به همین برو بیا دلم خوشه
به تو و امام رضا دلم خوشه
به تو و به کربلا دلم خوشه
به دعای فاطمه دلم خوشه
به شهید علقمه دلم خوشه
به علم که دستمه دلم خوشه"
به گرد و خاک معجر سه ساله دخترش قسم
برای دردهای ما دواست تربت حسین
به حشر هم قدم که مینهد هنوز بی سر است
قیامتیست لحظهی ورود حضرت حسین
شاعر: علی محمدی
.
.
قسمت دوم
.
به حشر هم قدم که مینهد هنوز بیسر است
قیامتیست لحظۀ ورود حضرت حسین
*میدونی سر این آقا کجاست که میگه بی سر وارد محشر میشه؟!بیبی دوعالم لحظهای که وارد محشر میشه؛ اونجا بیبی وسیله میاره برا شفاعت امّتش.روایت میگه: اولین وسیلهای که بیبی روو میکنه، پَرِ چادر رو کنار میزنه ، یه سر بریده رو دست میگیره .. صدا میزنه آی گریهکنای حسینم...اونجا سر بریده رو روو دست میگیره ..(تو ذهنت تصور کن دیگه نمیتونی آروم بشینی)"بُنَیَّ قَتَلوکَ و مِنَ الماءِ مَنَعوکَ" ...دومین وسیلهای که بیبی روو میکنه ، یهو پر چادر رو کنار میزنه ، دوتا دست قلم شده عباس رو دستش میگیره ..آی گریه کنایِ عباسم حالا نوبت شماست میخوام شمارو شفاعت کنم...انقدر این روایت زیباست که میفرمایند: اول گریه کنای حسینش رو راهی بهشت میکنه. همه رو بیبی راهی میکنه ، روایت میگه خودش راه میفته ، همچین که داره تو مسیر میره به سمت بهشت ، هی برمیگرده پشت سر رو نگاه میکنه ..عرضه میدارن: خانم جان اتفاقی افتاده؟!میفرماد: نه، میخوام ببینم یه وقت کسی عقب نمونده باشه؛مادرِ دیگه .. مادرِ ...تو کوچهها هم که زمین افتاد اول گفت: حسن جان تو که چیزیت نشده؟!مادر دلنگرون بچهشه...*
بهانه گیر میشوم عمو که آه میکشد
صدای آه او مرا به قتلگاه میکشد
غربت او مرا به این وادی خون کشیده است
بعد علی اصغرش نوبت من رسیده است
نوشته اند از ازل کشتۀ کربلاییام
اذن جهاد میدهد غیرت مجتباییام
برای زنده ماندنم عمو بهانه میشود
برای جان سپردنم گلو بهانه میشود
سنگ هم از غم عمو بهانهگیر میشود
و کودک از مصیبتش یک شبه پیر میشود
ببین عمه بر زمین فتاده پیکر عمو
نگو بمان که شمر هم امان نمیدهد به او
برای غارت سرش رسیده نوبت سنان
دو نیزه هم سپر شود، دونیزه است عمه جان
نگو که کوچکم ببین که بحث غیرتم شده
نگو بمان، نمیشود، که کوچه عبرتم شده
نگیر خُرده عمه جان که بی قراریام بهجاست
سنان کربلای ما مغیرهی قدیمهاست
*میبینی سنان با نیزه داره میره تو گودال، چرا میگه مثل مغیره است آخه تو گودال همه بی هوا میزدن ،نیزه رو برداشت به پهلوی عزیز فاطمه زد آه حسین بلند شد هی صدا میزد یا زهرا....*
آمدهام به قتلگاه اگرچه دیر عمو حسین
سپر برات میشوم نفس بگیر عمو حسین
صدای غربت تو را گوش خیام تو شنید
نفس بگیر عمو حسین لشکر کوچکت رسید
تا شده نیزههایشان در بدن تو آه آه
وا شده پای شمر هم روی تن تو آه آه
نیره به نیزه از تنت هستِ تو رفته آه آه
به قصد غارت عقیق، دست تو رفته آه آه
نیزه شکسته شرم کن، نفس بگیرد این بدن
خنجر کند رحم کن موقع دست و پا زدن
چند نفر به یک نفر، لشکر بی حیا نزن
خنجر و تیر و نیزه را جای عمو بزن به من
چنگ نزن به موی او، گیسوی سوخته نبر
پیرهنی که میبری فاطمه دوخته، نبر
نبی به سینهی عمو خورده لب مطهرش
شرم کنید اسبها! نعل کجا و پیکرش
شاعر: ناصر دودانگه
.
.
قسمت پایانی
.
رهام کن که میبینم عمه جون
کشیدن عمومو به خاک و خون
میبینی که تکیه زده به اون
نیزه شکسته
میبینم عمومو که بی کَسه
ولی حیف که زورم نمیرسه
به این نیزه که راه نفسِ
عمومو بسته
هرچی صدا زدم ، بسه دیگه نزن
انگار نمیرسید ، اصلا صدای من
گودال شاهده ، که بی حیا میزد
اون با غلاف تیغ ، این با عصا میزد
داره طاقتم سر میاد عمو
که قاتل با خنجر میاد عمو
چه کاری ازم بر میاد عمو
دستم بریده
دلم میتپه توی سینهمُ
تو گودال کنارت میشینمُ
چیزایی که دارم میبینمُ
کسی ندیده
ای وای میبینم ، شمر و بالا سرت
نیزه به پیکرت ، خنجر رو حنجرت
ای کاش که میشد ، دستم سپر بشه
تا نگذارم از این ، نزدیکتر بشه
توی گوشمه خندههای کی
روی سینته ردّ پای کی
دارم نیزههارو یکی یکی
بیرون میارم
رسیدن و با کینۀ علی
تو رو میزدن بی معطّلی
میخواستم برات سپر شم ولی
توون ندارم
دیدم که پنجه توو ، موی تو میکشید
خواستم سپر بشم ، قدم نمیرسید
تو کوچه هم بابام ، هرکاری کرد نشد
دردی حریف این ، اندوه و درد نشد
اگه اون روز روز پر سوز یه کمی بودم بزرگتر
توی کوچه میشدم من سپر بلای مادر
شاعر: داوود رحیمی
.