حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه حضرت عبدالله بن الحسن علیهم السلام _شب پنجم محرم _سیدمجید بنی فاطمه

روضه حضرت عبدالله بن الحسن علیهم السلام _شب پنجم محرم _سیدمجید بنی فاطمه

السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی جمیعا سلام الله ابدا ما بقیت و بقی الیل و النهار ولا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم،السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین

پیراهن سیاه تو دارم به تن حسین

روحی دمیده در تنم این پیرهن حسین

حسین..

با اشک و روضه شیر به من داده مادرم 

تربت گذاشته پدرم در دهن، حسین..

حسین..حسین..

قلبی شکسته دیده تر سینه ای کبود

دارم نشان عشق تو را در بدن حسین..

*خدا ان شاءالله این سینه زن ها و این گریه ها از ما نگیره..گفت بودایی بود، بچه اش مریض..همچین که داشت می اومد،هندوستان ادیان مختلف  وجود داره...می گفت یک عده عزادارا دارن سینه می زنن می گن حسین حسین..ای تشنه لب ...حسین،حسین..حسین..حسین..ای تشنه لب حسین..ای بی کفن حسین..

دختر ناخودآگاه به سینه زد،بعد مدتی از دنیا رفت،طبق ادیانشون رسم ورسوماتشون....گفتند که باید بدن رو آتیش بزنی،شروع کردن هیزم دور این بدن،وقتی آتش زدن،وقتی کار تموم شد یک وقتی بزرگشون مادر رو صدا زد،چیه؟ گفت این دخترت گناهی مرتکب شده ؟یا این پسرت گناهی مرتکب شده؟ چی شده؟گفت وقتی آتیشش زدیم بدن رو سوزوندیم سینش نسوخته!گفت آره یک گناهی داشته،با یک عده حسینیا سینه زده گفته حسین..آی قربون بچه هات برم که تو خیمه ها سوختن..*

از ماتم تو عاقبتم جان سپردن است

پس حک کنید بر لحدم عشق من حسین..

حسین..حسین..

وقتی کنار چشم کفن پوشم آمدی

گریه کنید که ای بی کفنم حسین..

حسین..

حسین...

*امشب شب یتیم نوازیه،من خواهشم اینه این دو شب مهمان امام حسن باشیم..امشب شب یتیم امام مجتبی است...می خوام با امام حسن شروع کنم

کریم کاری به جز جود و کرم نداره

آقام تو مدینه است ولی حرم نداره*

با سر میاورم این دست را که در بر در دلبر می آورم

دستم که جای خود،تو سر تکان بده بخدا سر می آورم

هر چند از عطش یک لب به خشکی لب اصغر می آورم.

لب تر کنی اگر با چشم خویش،چشمه کوثر می آورم

اصلا تو جان بخواه،اصلا بگو سپاه بیاور می آورم

رخصت اگر دهی از بین کودکان دو،سه لشکر می آورم

بابای من شدی،من هم شجاعت علی اکبر می آورم

دقت که من می کنم از عمق زخم های تو سر در می آورم

پس با خودم دوا از اشک های حضرت مادر می آورم

ای آبروی من،ای صید دست و پا زده در خون،عموی من

حسین...

باید دعا کنم هر طور هست پیش عمو جان فدا کنم

باید حسین را با ذکر "لا افارق عمی" صدا کنم

باید به گوش دشت یا مجتبی بگویم و طوفان به پا کنم

باید به دست خویش مرهم برای زخم عمو دست و  پا کنم

لبهای خویش را با زخم های پیکر او آشنا کنم

باید شتاب کرد عمه رهام کن به امامم وفا کنم دستم به دامنت،بگذار سینه را سپر سردار کنم

تا لااقل کمی از این تن جداشده دفع بلا کنم

باید به هر طریق از دست عمه دست خودم را رها کنم

از حال میروم وقتی نمانده است،به گودال میروم

*یه روز دوتا برادر بودند،برادر کوچیکه رو حرف برادر بزرگه حرفی نمیزد؛انقدر برادر بزرگه مهربون بود...صبور بود...برادر کوچیکه همیشه برادر بزرگه رو میخورد؛آخه با خودش میگفت:حسین اون چیزی که حسن دیده تو ندیدی...برادر بزرگه جلو چشمش دیده مادرش رو زدن...یه روزی از روزا تو مدینه جیگرش رو پاره پاره کردند؛عاقبت آرزوش این بود با برادر کربلا باشه،اما نتونست باشه،دوتا بچه هاش رو فرستاد کربلا،این بچه ها،بچه های حسنند؛یه غرور عجیبی دارند؛حسین هم میشناسه بچه های امام حسن چه جوریند!صدا زد خواهر همه بچه ها رو به تو میسپارم؛این کوچیکه رو خیلی مراقبش باش؛دیدی قاسمو کشتن؛دیدی علی اکبرو کشتن؛عبدالله تنها یادگار حسنه؛دستش تو دست زینب بود،یه وقت دیدند عبدالله دستش رو کشید داره میدوه؛عبدالله میدوه،زینب پشت سرش،گفت:کجا میری عمو گفته مراقبت باشم! گفت:عمه مگه نمیبینی همه دور عموم رو گرفتن؛مگه من مردم! منم میخوام عین عمو عباس باشم،عین علی اکبر باشم،تا رسید جلو گودی دید عمو داره غلت میخوره...دید یه نانجیب داره وارد گودال میشه؛ خودش رو انداخت رو سینه ی عمو؛تا اون حرومی که شمشیر رو بالا آورد؛عبدالله دستش رو جلو آورد؛این دست به پوستی آویزان....

عموجان مگه من مردم؟!هر تیراندازی تیر آخر رو دقت میکنه؛حرمله چندتا تیر آورد؛یه تیر رو به چشم های عباس زد؛یه تیر رو به حلقوم علی اصغر زد؛یه تیر رو به سینه ی حسین زد؛حالا تیر آخرشه،حسین این بچه رو بغل گرفته؛سر زخمیه؛بدن زخمیه؛این بچه داد میزنه،کی میگه عموم غریبه،نمیذارم عموم رو آزار بدید،یه وقت دیدند حرمله یه تیر به سینه ش زد،تو بغل حسین دوخته شد،ابیعبدالله دو نفر تو بغلش بال بال زد؛یکی علی اصغر بود،اما اون وقت حسین تونست شمشیر بکشه،بند قنداق رو پاره کرد،گفت:بچم بتونه راحت دست و پا بزنه؛اما تو گودال نتونست کاری کنه؛فقط نگاه کرد دید یتیم مجتبی دست و پا میزنه...حسین.........

.