نمایش جزئیات

ذکر توسل و روضه جانسوز ویژۀ ایامِ محرم _ شب پنجم محرم _ استاد حاج منصور ارضی

ذکر توسل و روضه جانسوز ویژۀ ایامِ محرم _ شب پنجم محرم _ استاد حاج منصور ارضی

"السَّلامُ عَلَیْكُمْ یَا أَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ”

“السَّلامُ عَلَى الدُّعَاةِ إِلَى اللَّهِ وَ الْأَدِلاءِ عَلَى مَرْضَاةِ اللَّهِ”

هر دلی خرج مسیحای محرم بشود

مُرده هم باشد اگر، زنده از این غم بشود

چند وقتیست برای تو پریشان نشدم

منتظر بود دلم تا که محرم بشود

وای اگر تشنۀ دنیا شوم و در اثرش

عطش روضۀ تو در دل من کم بشود

ابر و باد و مَه و خورشید و فلک در کارند

تا که اسباب عزای تو فراهم بشود

عرش جارو به رویِ فرش حسینیه زند

یا باد مشغول تکان دادن پرچم بشود

ماه در روضۀ خورشید بسوزد چون چشم

ابر از هُرم لبت بارش نم نم بشود

همه هیچ اند در اینجا همه کاره زهراست

چای حتی اگر او دم بزند دم بشود

در قیامت به ستون هایِ جنان تکیه زند

هر که در سینه زنی قامت او خَم بشود

سائل غیرت یاران شهیدم هستم

تا نصیبم سفر خط مقدم بشود

گفت چشمم ز غم جد غریبم خون شد

کاش اشک رضوی روزی من هم بشود

*امام رضا فرمود :چشمهای ما زخم شده از بس برایِ جد غریبم گریه کردم ، حالااین دوتا تیکه را از زبان امام رضا میگم ...*

زره اش رفت عبا رفت لباسش هم رفت

شب که شد نوبت انگشتر خاتم بشود

خواهرش رفت مرتب بکند او را اما

این تن پاره محال است منظم بشود

*حسین ......*

شیرمردی یازده ساله به میدان عازم است

بچه شیر مجتبی آئینه دار قاسم است

ظاهرا کودک ولی جانباز آل هاشم است

بندۀ عبد خدا هستم که لطفش دائم است

عشق والایی ز ادراک عمویش یافته

پرورش در دامن پاک عمویش یافته

کیست این عاشق که در جذب صبو دارد شتاب

بر مقام درک اسرار مگو دارد شتاب

در نثار جان خود بهر عمو دارد شتاب

در شکاف انداختن بین عدو دارد شتاب

در مسیر عشق راه و رسم را ریزد به هم

گرد بادی که سپاه خصم را ریزد به هم

دست از دستان عمه مکشد بیرون چه زود

تا شود دستش سپر بهر عمو زیر عمود

دید چون شمشیرها آید به مولایش فرود

خویش را حائل به اندام عمو جانش نمود

دست از مرفق جدا شد فرق تا ابرو شکست

بین آغوش حسین عبداله ش از پا نشست

نیزه های خون چکان بالا وپایین میشدند

چکمه ها تا زانوی کفار رنگین میشدند

پیرمردان با عصای خویش بی دین می شدند

اسب ها از دور پیدا بود که زین میشدند

دست عبدالله زیر دست و پا سیار شد

جسم عبدالله بی سر شد فدای یار شد

*حسین......*

چون ز راه خویش این سردار را برداشتند

قاتلان بر سینه ی مظلوم پا بگذاشتند

فرق تا پا بر تن او نیزه ها انباشتند

پرچم خود را میان نیزه ها افراشتند

از هجوم نیزه ها دریای خون گودال بود

مادری آمد که از غم قامتش چون دال بود

*یه وقت دید دست عبدالله جدا شد حسین نگفت ... واابتاه هم نگفت ... یه مرتبه صدازد :وا اُمّاه ....نمیدونم یاد زهرا افتاد ... ابی عبدالله بغلش کرد .. فرمود صبر کن عزیزم ... تو همین بغل کردن ، قاتل ، سَرِعبدالله را جلو چشم حسین (ع) جدا کرد ........

.