نمایش جزئیات
شا گرد علی اکبر
شب عاشورا هر کسی سخنی می گفت، تو بنی هاشم وقتی همه ساکت شدند، یه وقت قد رعناش را بلند کرد، سیزده ساله امام حسن علیه السلام، عرض کرد: عمو جان من هم فردا به شهادت می رسم، صورت قاسم را بوسید، پسر کریم باید کریمانه حرف بزند، فرمود مرگ در ذائقه تو چگونه است، شا گرد علی اکبر است، گفت: احلی من العسل، فرمود :فردا به بلایی عظیم گرفتار می شوی.
مقابل دشمن رسید فریاد زد
ای قوم استغا ثه ما خاک و آب نیست
بابای من مگر پسر بو تراب نیست
این جان و تن به نیزه و شمشیر تشنه است
در زیر سم اسب نیازی به آب نیست
این دل به جز برای ولایت نمی تپد
غیر از غم وصال الهی شتاب نیست
این سینه را برای عمو آفرید ه اند
چسبیده تر ز سینه صافم کتاب نیست
در قتل صبر از پدرم ارث برده ام
یک ذره از بلای عظیمم عذاب نیست
این استخوان سینه من یاورت عمو
بهتر از این لشکر تو فتح باب نیست
خط پدر به بازویم از بس شکسته شد
یک حرفم نوشته از آن سطر ناب نیست
جسمم درست مثل علی قطعه قطعه شد
خواهی ببر کنار تنش بی ثواب نیست
ابی عبدالله بغلش کرد قاسم که پایش به رکاب نمی رسید سینه به سینه حسین پا هاش کشیده می شد.