حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

لحظات آخر قاسم

لحظات آخر قاسم

من که جویای سعادت هستم تشنة جام شهادت هستم آن زمانی که عمو می دیدم رخ نهادی تو به روی پسرت منم از دور نظر می کردم ای عمو یاد پدر می کردم تو که چ.ن تاج سر من بودی تو به جای پدر من بودی ای عمو زود بیا بر سر من خون گرفته همه پیکر من بیاد آن لحظه ای که قاسم از روی اسب افتاد ، صدا زد : یا عمّاه ادرکنی1 ،عزیز فاطمه با عجله به سوی قاسم حرکت کرد ببیند دشمن دورش را محاصره کرده ، می خواهند سرش را از بدن جدا کنند . اما وقتی دیدند ابا عبدالله آمد همه فرار کردند، بدن قاسم زیر سم اسبها قرار گرفت همین که غبارها نشست . دیدند ابی عبدالله سر قاسم را به دامن گرفته ، دیگر لحظات آخر قاسم است از شدت درد پاهایش را به زمین می کوبد ، در همین حال فریادی کشید و جان به جان آفرین تسلیم کرد .بدن غرق به خون قاسم را بغل کرد به خیمه آورد کنار بدن جوانش علی اکبر گذاشت ، همه صدا بزنید حسین .

  1. وقایع الایام ، ص 412 ، سوگنامه آل محمد ، ص286 .