نمایش جزئیات

غزل مصیبت_حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام_شب ششم محرم _حاج محمود کریمی

غزل مصیبت_حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام_شب ششم محرم _حاج محمود کریمی

 من نوری از نور مصباح الهدیم من چشمه ی جوشانی از خون خدایم سیاره ای در دامن شمس الضحایم قربانی راه شهید کربلایم شمشیر برّان علی مرتضایم من قاسمم نجل امام مجتبایم...

من سیزده ساله عزیز دو امامم فرزند خورشیدم ولی ماه تمامم سر تا قدم آیینه ی خیر الانامم عین بنی هاشم درخشیدست نامم من قاسمم نجل امام مجتبایم... *** من از همان طفلی پدر از دست دادم آه یتیمی شعله میزد بر نهادم از کودکی درس وفا دادند یادم گه بر روی دامان زینب سر نهادم گه بود روی شانه ی عباس جایم من قاسمم نجل امام مجتبایم...

از لحظه ی طفلی که بودم شیر خواره میکرد بر من یوسف زهرا نظاره با من سخن می گفت چشمش با اشاره میریخت از چشم خدابینش ستاره می خواند شرح کربلا را از برایم من قاسمم نجل امام مجتبایم... *** از خردسالی کودکی رزمنده بودم تنها به امید شهادت زنده بودم از مهر مولایم حسین آکنده بودم از شوق جانبازی خود توفنده بودم تا عاقبت بردند سوی کربلایم من قاسمم نجل امام مجتبایم...

آن شب که خیل عاشقان آماده بودند پیش از شهادت جان به جانان داده بودند سر مست یک پیمانه و یک باده بودند با هم در آغوش خدا افتاده بودند بگرفت در آغوش، عم باوفایم من قاسمم نجل امام مجتبایم... *** فرمود: ای جان عمو گردد فدایت ای بوده در آغوش ثارالله جایت چونی اگر خون جوشد از سر تا به پایت گفتی که ای جانم نثار خاک پایت شیرین تر از شهد است این مرگ برایم من قاسمم نجل امام مجتبایم...

آن دم که اذن رفتن از میدان گرفتم از فیض انفاس ولایت جان گرفتم سر را به  روی دست چون قرآن گرفتم اذن جهاد از حضرت جانان گرفتم دیگر ندیدم در زمین یا در سمایم من قاسمم نجل امام مجتبایم...

.