نمایش جزئیات

متن روضه قاسم بن الحسن و حر علیهم السلام محرم-محمد رضا طاهری

متن روضه قاسم بن الحسن و حر علیهم السلام محرم-محمد رضا طاهری

حُر چكمه هاش رو دور گردنش انداخت،گفت:من روم نمیشه برم،به بچه هاش گفت،به غلامش گفت:دست من رو بگیرید،ببرید به سمت خیمه های حسین. امشب بگو آقازاده ی امام حسن،امشب شما بیا دست مارو بگیر ببر تو خیمه ی عمو جانت،بگو:عمو من ضامن اینها میشم. بگو:عمو اینها بد كردند ولی بد نیستند، این ها گریه كن های تو هستند عمو،امشب مثل حر سرهارو پایین بندازیم،فقط دست های گدایی رو بالا ببریم صدا بزنیم:الهی العفو،العی الفو.....امشب سرت رو هم پایین بنداز، شاید اربابت حرفی رو كه درگوش حر گفت،در گوش تو هم بگه:احساس كنی امشب حسین بهت میگه:اِرفَع رَأسَك سرت رو بالا بیار. این آقا اینقدر باوفاست،حتی من و تو هم هر گناهی هم كه كرده باشیم، جلوی امام رو كه نگرفتیم،مسیر امام رو كه منحرف نكردیم،دل عمه ی سادات زینب رو نشكستیم، تا ابی عبدالله بخشیدش گفت: اول خیمه ی زینب رو نشونم بده، اومد پشت خیمه ایستاد گفت:بی بی جان من حرم، اومدم بهت بگم من رو حلال كنی. زینب می دونی چی بهش گفت؟گلایه كه نكرد،تا گقت: من حرم، فرمود:خوش اومدی حر، خوب موقعی به یاری داداشم اومدی،حسینم غریب .امام صادق به اون صحابه فرمود:می خوای مادرما زهرا رو یاری كنی؟آقا من؟گفت:بله،گفت چه طور میتونم،چه كاری از دستم بر میاد؟ فرمود: تو جلسه ی روضه ی جد غریب ما بشین برا حسین اشك بریز،ناله بزن بگو:ای غریب حسین.... حر گناه كرد،خطا كرد اما وقتی اومد مردونه اومد.روایت داریم از ساق اشك برای گریه كن های حسین،یك یك نگاه می كنند،رسول خدا نگاه میكنه،امام مجتبی،مارش حضرت زهرا سلام الله علیها،امیرالمؤمنین،خود ابی عبدالله نگاه می كنند،هر كدام یه جوری میگن،پیغمبر میگه:خدایا من نیمی از اعمالم رو هدیه میكنم به گریه كن های حسینم،امیرالمؤمنین همینطور،مادرش زهرا همینطور ، امام حسن، خود ابی عبدالله،خطاب میرسه هیچ كدام از شما از من بخشنده تر نیستید،من گریه كن های حسین رو خودم میبخشم. وقتی این جور بخشیده میشی،دور از جوانمردی است،اگه آدم بره خدای نكرده مسیرش رو عوض كنه،اگه مردونه بمونی مثل حر وقتی رو زمین افتاد، دیده بود سر خیلی از صحابه رو ابی عبدالله رفته بود رو زانو گذاشته بود،از سرش داره خون میره، با خودش گفت:حر تا همین جا هم كه حسین راهت داده خیلی ِ، تو دیگه توقع نداشته باش حسین بیآد سر تو رو هم به دامن بگیره،در همین موقع دید سرش از رو خاك بلند شد،نه تنها سرش رو روی زانو گذاشت،دیدن ابی عبدالله شال از دور كمر باز كرد،روی سر حر بست،امشب بگیم آقا جان:سر همه ی اصحاب رو بلند كردی از زمین،الهی برات بمیرم كه هیچ كسی نبود بیاد سر خودت رو از روی خاك بلند كنه. نه كسی بود سر رو برداره،یه وقت زینب نگاه كرد،حسین...................

سخن عشق کسی کز لبِ ما نشنیده است

بویِ پیراهن یوسف ز صبا نشنیده است

هر که بوی جگر سوخته ی ما نشنید

بویِ ریحان گلستان وفا نشنیده است

عاشق و شکوه ی معشوق، خدا نپسندد!

در شکست از دل ما سنگ صدا نشنیده است

ساکن مُلکِ رضا شو، که در این اَمن آباد

کسی آواز پر تیر ِ قضا نشنیده است

آنکه از ذکر به مذکور نمی پردازد

خیلی ها بر لبانشون ذكر ِ، عادت دارند،خیلی خوب ِ، اما ذكری كه آدم رو به خود پروردگار نزدیك كنه،این ذكر درست ِ،لذا تو خیمه های دشمن صدای ذكرشون بیشتر می اومد،خیلی ها شب عاشورا رفتن سمت سپاه دشمن،صدای قرآن ، صدای ذكر ار اونجا بلند بود، كمیل بن زیاد میگه:با امیرالمؤمنین داشتیم رد می شدیم،یه كسی داشت قرآنی می خوند كه دل همه ما رو می برد،مولا رفت،من چند قدم ایستادم،مست قرآن خوندش شدم حضرت فرمود: چرا نمیآی؟حضرت فرمود:گول نخور این از دشمنای ماست،صبر كن بهت نشون میدم. توی یكی از جنگ ها امیرالمؤمنین زد با پا به یكی از این جنازه های دشمن،گفت:این همون قاری قران ِ،جلوی ولی ِ خدا ایستاده

آنکه از ذکر به مذکور نمی پردازد

از خدا هیچ به جز نام خدا نشنیده است

ندهد فرصت گفتار به محتاج، کریم

گوش این طایفه آواز گدا نشنیده است

شاعر:صائب تبریزی

     ********

كریم كاری به جز جود و كرم نداره

آقام تو مدینه است ولی حرم نداره

السلام علیك ایها الكریم و بن الكریم،السلام علیك یا قاسم

***

ببرمت وسط معركه، صدای قاسم بلند شد:عمو به دادم برس،ابی عبدالله یه لحظه،نوشتند:مثل باز شكاری خودش رو رسوند،نانجیب نشسته،كاكل قاسم تو دستشه،ابی عبدالله دید دیر بجنبه،سر عزیز دلش رو از تن جدا میكنه،

از خون به دستِ خویش حنا می كِشم بیا

هـر لحظه انتظار ِ تو را می كِشم بیا

در حجله پیش ِ پایِ تو پا می كِشم بیا

چه حسرتی برایِ عبا می كِشم بیا

آخه دیده بدن علی اكبر رو داخل عبا گذاشتند

دور و برم بدونِ تو آشوب می شود

گلزار ِ تشنه­ی تو لگد كوب می شود

                       ***

امشب از یه طرف امام حسن داره نگات میكنه،از یه طرف ابی عبدالله،مادرش زهرا قرار ِ امضای مدینه و كربلا رو بده

معنا نداشت با تو یتیمی برای من

از بسكه داشتی همه گونه هوایِ من

دیگر نمانده جوهره ای در صدایِ من

شن های داغ پُر شده از ردِّ پایِ من

تنهائیت در آتشِ آهم مقیم كرد

دیدی مرا دچارِ بلائی عظیم كرد

                   *** تغییر كرده شكل ِ سَرم، زودتر بیا

سر نیزه رفت تا جگرم، زودتر بیا

در معرض ِ دو چشم ِ ترم زودتر بیا

شده تكّه تكّه بال و پرم زودتر بیا

تا قابل ِ شناختنم، از حرم بیا

تا سهمی از تنم ببرد مادرم بیا

              *** این قوم ِ غیظ كرده مرا بی هوا زدند

در حجله استخوانِ جناقم به جایِ قند

سائیده شد به هم وسطِ آن بگو بخند

این تار و پود ریخته، پاشیده را ببند

وقتی فشار رویِ گلو سخت می شود

كم كم اَدایِ لفظِ عمو سخت می شود

                       ***

سر نیزه نقش ِ پیرهنم بد كشیده است

رویِ هِجا هِجای تنم مَدّ كشیده است

گلدسته ای حوالی ِ گنبد كشیده است

مژده بده، یتیم ِ حسن قدّ كشیده است

این همون قاسم ِ كه وقتی داشت می رفت،پاش به ركاب اسب نمی رسید،همه ی مقاتل نوشتند،وقتی ابی عبدالله داشت قاسم رو به سمت خیمه می برد،دیگه جوان های بنی هاشم رو صدا نكرد،نوشتند سینه ی حسین، به سینه ی قاسم بود،اما پاهای قاسم به زمین كشیده می شد

این لشكر سواره مرا دوره كرده اند

تنها به یك اشاره مرا دوره كرده اند

                         *** یك لشكر ایستاده فقط سنگ می زند

تا شنیدند گفت: إن تُنكـرونی فأنـا ابـن الحـسن، اینها كینه ی دیرینه دارند از امام حسن،انگار همه تبركاً همه سنگ می زدند.

یك لشكر ایستاده فقط سنگ می زند

با تیغ و تیر و نیزه هماهنگ می زند

حالا كه گشته عرصه به من تنگ می زند

قاتل نشسته مویِ مرا چنگ می زند

با هر نسیم آینه ات خاك می خورد

در هر هجوم زخمِ تنم چاك می خورد

                *** قدر ِ دعایِ هر سحرت را نداشتند

اصلاً تحمل ِ پدرت را نداشتند

نه، چشمِ دیدنِ پسرت را نداشتند

از من توقع ِ سپرت را نداشتند

بر خاكِ این كویر مرا پهن كرده اند

جایِ كمی حصیر مرا پهن كرده اند

                      *** بد جور ماه پاره­ی تو گیر ِ نعلهاست

قرآنِ یادگار ِ حسن زیر نعلهاست

نرمی ِ سینه ام سر ِ تأثیرِ نعلهاست

این چند فصل حاصل ِ تحریر ِ نعلهاست

این بار ِ اوّل است چنین نا مرّتبم

در پیچ و تابِ این همه ابرو مُعَذَّبَم

هر دونه نعل اسب كمترین كاری كه می كنه،انگار جای یه ابرو روی صورت میذاره

                      *** در چنگِ ظلم ِ چند نفر زخم خورده ام

حالا بیا ببین چقدر زخم خورده ام

از دستِ قوم ِ تنگ نظر زخم خورده ام

خیلی شبیهِ زخمِ تَبَر زخم خورده ام

جان می دهم كه باز بگیری ببر مرا

حَظّ می كنم دوباره بخوانی پسر مرا       

شاعر:علیرضا شریف

یه موقعی ابی عبدالله رسید،وقتی دید اون نانجیب كنار بدن قاسم نشسته،ابی عبدالله فرصت بهش نداد،سواره شمشیر رو حواله اش كرد،دست این نانجیب كه كاكل قاسم رو گرفته بود ،دست قطع شد،نعره اش به آسمان رفت،قومش اومدند نجاتش بدن،همه با اسب ها اومدند،اینقدر گرد و خاك شد،اسب ها دارند می تازند،یه وقت ابی عبدالله یه صدای ضعیفی شنید،عمو: استخوان های بدنم شكست. یه موقعی حسین اومد دید قاسم فقط داره پا روی زمین میكشه،شاید ابی عبدالله برا همینه، همه روایات آوردند،میگن:گفت:قاسم جان برا عموت سخت ِ صداش بزنی،نتونه جوابت رو بده،یا جوابت رو بده،نتونه كاری برات بكنه،شاید ابی عبدالله یاد این افتاد.اسماعیل پاشو روی زمین می كشید،از فرط تشنگی،از جای پاش آب زمزم جوشش كرد،ابی عبدالله نشسته قاسم با لب تشنه هی پا رو زمین میكشه،عزیزم،آبی ندارم به این لب ها برسونم،یه وقت دیدند ابی عبدالله بدن رو آورد تو خیمه ی دارالحرب كنار اكبر گذاشت،خود حسین نشست مابین این دوتا بدن،یه نگاه به علی اكبرمی كرد،یه نگاه به قاسم،عزیزای دلم،رفتید،زود رفتید،قاسم:عمو رو تنها گذاشتی. خوشبحال شما كه نیستید فقط حسین این صحنه رو دیده،همه رفتند،همه زود تر رفتند،این صحنه رو فقط ابی عبدالله دیده ولاغیر،ابی عبدالله تو گودال افتاده بود،یه نانجیبی صدا زد حسین هنوز زنده ای،پاشو ببین دارن میرن سمت خیمه ها،دیدن به یه نیزه ی شكسته تكیه كرد،صدا زد اگه دین ندارید آزاده باشید،اول بیایید كار حسین رو تمام كنید، حسین......

.